کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۰۵۵۷
تاریخ خبر:

‌شباهت عجیب سریال ‌بازی مرکب‌ با‌ رمان ‌کارناوال وحشت

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| هم‌زمان با واکنش‌های فراوان به سریال کره‌ای «بازی مرکب»، نام یک رمان ایرانی هم به گوش می‌رسید؛ «کارناوال وحشت». اگر آثار ژانر وحشت ادبیات داستانی ایران را دنبال نمی‌کنید، احتمالا نام این رمان را هم تا به حال نشنیده‌اید. با این حال شباهت‌های قصه سریال به این رمان انکارناپذیر است. الناز دادخواه البته بیشتر در ژانر فانتزی نوشته اما این بار سراغ موضوعی رفته بود که شبیه آن را در «بازی مرکب» ‌دیدیم.

«کارناوال وحشت» سال گذشته هم چاپ شده بود و جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌گذاشت که نویسنده به قصه سریال نظری نداشته است. در واقع با صراحت اگر بخواهیم بگوییم، رمانش به هیچ وجه، کپی‌کاری براساس سریال نبود. اما نکته اینجاست «بازی مرکب» حتی در بعضی جزئیات این‌قدر به «کارناوال وحشت» شباهت دارد که هر کسی را به تعجب وامی‌دارد. برای همین هم خوانندگان نسبت به این شباهت‌ها واکنش نشان دادند و در شبکه‌های اجتماعی درباره جزئیات هر دو گفتند. به همین مناسبت سراغ نویسنده اثر خانم الناز دادخواه رفتیم تا درباره کم و کیف ماجرا بپرسیم.

این روزها بعضی خوانندگان درباره شباهت سریال «بازی مرکب» با رمان شما گفته‌اند؛ رمانی با عنوان «کارناوال وحشت» که سال گذشته چاپ شد.
فرایند نوشتن بیشتر هم بود. دو سه سال قبل از چاپ بود.

بله، طبیعتا زمانی هم برای نوشتنش صرف شده. بنابراین قضیه کپی این رمان از سریال منتفی است. برای همین هم واکنش خواننده‌ها را به دنبال داشته. اول از این واکنش‌ها بگویید تا بعد برسیم به شباهت‌هایی که بین سریال و رمان شما وجود دارد.
ماجرا از زمانی شروع شد که نشر «موج» در تبلیغات خود برای چاپ بعدی کار به این موضوع اشاره کرد. وقتی ما استوری زدیم، از همان اول صبح که بیدار شدم دیدم یکی یکی مخاطب‌ها دارند توی اینستاگرام به من پیام می‌دهند و برش‌هایی از تیزر این سریال را برایم می‌فرستند. بعد زیر پست نشر «موج» دیدم آمده‌اند و اسم سریال را نوشته‌اند و گفته‌اند خانم دادخواه، شما این سریال را دیده‌ای؟ خیلی شبیه کتاب شماست. خلاصه این پیام‌ها همچنان ادامه داشت تا اینکه من نشستم سریال را نگاه کردم ببینم چیست که این‌قدر دارند برای من پیام می‌فرستند.

پس سریال را دیده‌اید…
بله، دیدم. از نظر خودم هم واقعا شباهت‌هایش زیاد بود. البته خب در کلیات، ممکن است خیلی داستان‌ها شبیه باشند ولی موضوع این بود که در جزئیات هم شباهت‌های عجیبی وجود داشت. منظورم این است مثلا ممکن است فضای یک سریالی با موضوع بازی مرگ و زندگی، شبیه بعضی رمان‌ها باشد اما در رمان من جزئیاتی وجود دارد که در این سریال هم آن‌ها را دیدم و این برایم خیلی اذیت‌کننده بود.

پس کلیت ماجرای رمان‌تان را برای خوانندگان ما بگویید تا برویم سراغ جزئیاتی که می‌گویید برای‌تان آزاردهنده بود.
«کارناوال وحشت» ماجرای گروهی از بچه‌های دبیرستانی است که در قالب اردویی میان‌ترم به جنگلی نزدیک شهرشان می‌روند و آنجا چادر می‌زنند تا یکی دو روز بمانند. در آن روستا آن‌ها با هم شرط‌بندی می‌کنند برای نوعی بازی «شجاعت و جرأت و حقیقت». بعد از این بازی می‌روند در کارناوالی که آنجا بوده. در این کارناوال نوعی بازی انجام می‌شود که شرکت‌کنندگان آن فقط یک روز فرصت بازی دارند و جایزه خیلی خوبی هم نصیب برنده می‌شود ولی وقتی وارد این کارناوال می‌شوند و درها بسته می‌شوند تازه متوجه می‌شوند که این بازی با بازی‌های عادی فرق دارد. ماجرا از این قرار است که این‌ها در هر مسابقه‌ای که شکست بخورند، کشته می‌شوند. در واقع کسی قرار نیست زنده بیرون برگردد؛ جز آن کسانی که برنده می‌شوند. سریال هم دقیقا همین موضوع را داشت.

البته قصه شما وحشتناک‌تر است؛ از این جهت که شرکت‌کنندگان نوجوان‌اند.
بله. تفاوتش این بود که در قصه من، شرکت‌کنندگان رده سنی پایین دارند اما در سریال، بزرگسالان شرکت می‌کنند.

ولی خب همین روایت کلی، خیلی شبیه است.
بله، خیلی خیلی شبیه است.

در واقع پلات اصلی قصه در هر دو یکسان است اما برویم سراغ جزئیات. چه جزئیاتی بود که دیدید و به خاطر شباهت زیاد، آزارتان داد؟
در رمان من، سر بازی اول، هنوز هیچ‌کس نمی‌داند بازی‌ها چگونه است. دقیقا این‌طور می‌شود که بازی‌ها شروع می‌شود و نفر اول که می‌میرد تازه بقیه می‌فهمند قضیه از چه قرار است. سریال هم دقیقا با آن سکانس اول، همین‌جور شروع می‌شود؛ نفر اول که می‌میرد خونش می‌پاشد روی صورت بقیه و بقیه تازه می‌فهمند چه اتفاقی افتاده و سعی می‌کنند فرار کنند. اینجا خیلی شبیه بود.

دیگر چه جزئیاتی هست که می‌شود اشاره کرد؟
خیلی. در داستان من، از شب سوم یا چهارم، حجم غذایی که به این افراد داده می‌شود نصف می‌شود. در واقع هر شب به دو سه نفر کمتر غذا می‌رسد و بین‌شان دعوا و درگیری پیش می‌آید و کار به جایی می‌رسد که همدیگر را سر غذا بکشند. متأسفانه این یکی از همان جزئیاتی است که در سریال هم دیدم و برایم کاملا آزاردهنده بود.

بله خب، وجود این‌طور جزئیات هم جالب است. این رمان کتاب چندم‌تان بود؟
«کارناوال وحشت» کتاب هفتم من بود.

چند سال است که در حوزه ادبیات داستانی کار می‌کنید؟
من ۱۲ سال است که دارم می‌نویسم.

متولد چه سالی هستید؟
۱۳۷۱٫

چه رشته‌ای خوانده‌اید؟
مترجمی زبان خوانده‌ام.

اهل کجا هستید خانم دادخواه؟
من گیلانی هستم.

اکثر آثارتان هم در ژانر وحشت است؟
اکثراً فانتزی است ولی در ژانر جنایی و وحشت هم نوشته‌ام.

در ایران کتاب‌های این ژانر چقدر خریدار دارد؟ چون آثار خارجی داریم که در ایران خوانندگانی دارند اما چقدر مخاطبان با فضاهای ایرانی در ژانر وحشت ارتباط برقرار می‌کنند؟
این بستگی دارد در چه سطحی بخواهیم مقایسه کنیم. ما در گروه‌هایی در تلگرام عضو هستیم که مخاطب‌های فانتزی هستند؛ گروه طرفداران فانتزی. اعضایش هم مثلا هفت هشت هزار نفر هستند. اگر بخواهیم در این سطح بسنجیم، بله، طرفدار دارد ولی اگر در مقایسه با کل کسانی که در ایران کتاب می‌خوانند بسنجیم، نه، خیلی طرفدارهای کمتری نسبت به ژانرهای عاشقانه و اجتماعی دارد. یعنی حجم زیادی از مردم اصلا نمی‌دانند که ما رمان‌های ژانر فانتزی در ایران داریم؛ اصلا نویسنده‌هایی داریم که در این ژانر بنویسند ولی ازشان بپرسید مثلا رمان‌های عاشقانه را می‌شناسند و برای شما کلی نویسنده رمان عاشقانه ردیف می‌کنند. کلا اکثر مخاطبان ژانر فانتزی و وحشت، نوجوان‌ها هستند.

بله، بین نوجوان‌ها طرفدارهای بیشتری دارد.
در همان گروهی هم که گفتم، اکثر اعضایش زیر ۲۲ سال هستند.

متوجه منظور شما از مقیاس کلی و جزئی هستم. اما می‌خواهم بپرسم با همین مقیاس اگر بخواهیم در نظر بگیریم، وضعیت کتاب‌های شما چطور است؟ مثلا کتاب‌های‌تان به چند چاپ رفته؟
تا چاپ سوم هم داشته‌ام.

کدام کتاب‌ها؟
چاپ اول «کارناوال وحشت» که فعلا خبر داده‌اند تا آخر هفته تمام می‌شود. بین کتاب‌های قبلی‌ هم که با نشر «موج» داشتم، «گرگ‌زاده ۱» و «گرگ‌زاده ۲» به چاپ دوم رسیده‌اند؛ الان هم اواخر چاپ دو است. دو تا کتاب با نشر «آئی‌سا» داشتم به اسم «نفرین فراعنه» و «رز سیاه» که الان نیمی از چاپ سوم‌شان فروش رفته. یک کتاب دیگر هم دارم که چاپ یکش تمام شده اما هنوز به تجدید چاپ نرسیده. این کتاب را به خاطر مشکلات کاغذ نتوانستند تجدید چاپ کنند چون حجمش زیاد است.

خود «کارناوال وحشت» هم کم نیست. حدود ۳۰۰ صفحه‌ بود.
بله،‌ «کارناوال وحشت» سیصد و چهل و خرده‌ای صفحه می‌شود.

چطور شد شما که در ژانر فانتزی می‌نوشتید، رفتید سراغ ژانر وحشت؟
قبل از اینکه بنویسم، کلیپی در اینستاگرام پخش شده بود درباره عروسک‌های لولیتا و شبکه‌های دیپ‌وب و دارک‌وب که در موردشان تازه یک‌سری اطلاعات داشت پخش می‌شد. من در مورد دیپ‌وب و دارک‌وب کمی تحقیق کردم تا بدانم این‌ها چه شبکه‌هایی هستند و چه جرم‌هایی دارند. کلیپ‌هایی که آنجا دیدم باعث شد تصمیم بگیرم چیزی بنویسم که مردم با این موضوعات آشنا شوند. در واقع می‌خواستم نوعی آگاهی درباره خطراتی که پشت اینترنت و پشت بعضی شبکه‌ها وجود دارد بدهم. همین انگیزه‌ای شد که استارت زدم برای نوشتن. یک‌سری مواردی هم که در کتاب نوشتم برگرفته از اتفاقات واقعی‌ای بود که آنجا در آن شبکه دیدم.

بین کتاب‌های ایرانی که در این ژانر نوشته شده، کدام کتاب‌ها را پیشنهاد می‌دهید؟
در ژانر وحشت نویسندگان زیادی نداریم یا اگر هم داریم تا حالا با کتاب‌هایی مواجه نشده‌ام که بخواهم پیشنهاد بدهم.

بین فانتزی‌ها چطور؟
در ژانر فانتزی بیشتر داریم. مثلا آثار آقای آرمان آرین را می‌توانم پیشنهاد بدهم؛ کارهای خانم نوربخش در نشر «تندیس». کتاب‌ آقای کهندانی از نشر «گاج مارکت». این‌ها کسانی هستند که دنبال‌شان کرده‌ام ولی همه‌شان در همان حیطه حماسی و فانتزی بودند. در واقع می‌خواهم بگویم این ژانر هم خواننده دارد. ضمن اینکه دوست دارم در حیطه‌های جنایی و وحشت و ژانرهای دیگر هم آثار خوبی در کشورمان تولید شود.

از مضامین دیگر اگر بخواهید مثال بزنید، چه رمان‌هایی را اسم می‌برید؟
من تقریبا روزی یک کتاب می‌خوانم. یعنی در هر سبک و حوزه‌ای باشد سعی می‌کنم مطالعه داشته باشم.

روزی یک کتاب؟! مطمئن‌اید؟!
بله، روزی یک کتاب.

فکر کنم امکان‌پذیر نشود!
چرا نمی‌شود؟!

مگر اینکه روزی چهار تا هفت هشت ساعت وقت آزاد داشته باشید.
نه، من تندخوان هستم و یک کتاب سیصد صفحه‌ای را نهایتاً در عرض دو ساعت و نیم تا سه ساعت می‌خوانم.

متوجه‌ا‌م، چون در روش‌های تندخوانی دیده‌ام که گاهی ذاتا تندخوان هستند و تحت تعلیم هم قرار نمی‌گیرند.
بله، دقیقاً.

خب پس مطالعه بالایی دارید.
ناچارم. باید بتوانم تند بخوانم که هم‌زمان به کارهای دیگرم هم رسیدگی کنم وگرنه وقت کم می‌آورم.

یعنی کار مداوم‌تان ادبیات داستانی نیست؟
من برای چند نشریه کار بررسی اثر انجام می‌دهم،کار ویراستاری انجام می‌دهم، کار ترجمه هم هم‌زمان انجام می‌دهم. در طول روز هم سعی می‌کنم چند صفحه از داستان‌هایی را که فعلا دارم روی‌ آن‌ها کار می‌کنم، بنویسم. برای همین باید به سرعت به تمام کارهایم رسیدگی کنم وگرنه اصلاً وقت نمی‌شود.

اینکه مطالعه بالایی دارید، بسیار خوب است. از بین داستان‌ها یا رمان‌هایی با مضامین دیگر، چه کتابی خوانده‌اید که در ذهن‌تان مانده. از آثار این چند سال مثلا؟
این مدت از نشر «چشمه» خیلی کتاب خواندم و با کارهای خانم عطارزاده آشنا شدم. یکی از بهترین کارهایی که به نظرم خواندم، کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» بود. داستان جالبی بود که من شبیه‌اش را نخوانده بودم. کتاب کم‌حجمی هم بود.

بله، خوانده‌ام. فکر کنم دو سال پیش چاپ شد.
کتاب‌های آقای صدقی را هم خیلی دوست دارم؛«آبنبات هل‌دار» و «آبنبات دارچینی»، مجموعه خیلی خوبی بود.

بخش‌هایی از شباهت‌های رمان ایرانی و سریال کره‌ای
سوفیا پرسید: «چی شده؟» - «قراره از این به بعد سهم غذا کمتر بشه. یعنی از بین این جمعیت به سه نفر غذا نرسه.» سوفیا با چشم‌های گشادشده گفت: «چرا؟ سهمیه که کم هست، چرا به سه نفر غذا ندن؟» پوزخند زدم. - «دیدی گفتم؟ می‌خوان گرسنگی، حرص و طمع ایجاد کنن. یه ایده هوشمندانه! مردم از ترس گرسنه موندن، از این به بعد به محض اعلان غذا به سمت میز هجوم می‌برن، با هم گلاویز می‌شن و برای گرسنه نموندن حاضر می‌شن حتی همدیگه رو بکشن! کم کم آشوب می‌شه و خودمون به خودمون ضربه می‌زنیم، حتی ممکنه زیر دست و پا و یا در بین دعوایی که سر غذا می‌شه چند نفر کشته بشن! خوی وحشی! همون چیزی که بهت گفتم.» (ص ۱۱۴)

خون سرخی روی دیوارهای اتاقک پاشیده شد. سکوت جمعیت رو فرا گرفت. برای چند ثانیه همه مثل مجسمه به تصویر پیش روشون خیره بودن و هر لحظه منتظر بودن دلقک بخنده و جوانا از اون پشت بیاد بیرون و به این نمایش مضحک پایان بده، اما وقتی صدای چندش‌آور دلقک توی بلندگو پیچید و شماره نفر دوم رو اعلام کرد، تازه همه به حقیقت پی بردن. صدای جیغ‌های پیاپی افرادی که سراسیمه به هر سمت می‌دویدن، سکوت گوش‌خراش رو شکست. همه سعی داشتن فرار کنن، من اما مات و مبهوت به قطرات خونی خیره بودم که از روی دیواره شیشه‌ای به زمین می‌چکید. (ص ۶۷)

«تصور کن یه عده که جنون دارن، دل‌شون می‌خواد هیجان واقعی‌تری رو تجربه کنن. بنابراین پول می‌دن برای دیدن برنامه‌هایی که بتونه اون هیجان واقعی رو براشون به تصویر بکشه.» با لحن سردی گفتم:«از تک تک مسابقات ما فیلم می‌گیرن و معلوم نیست کجا پخش می‌شه و کیا می‌بینن ولی هر چی هست از ضعف ما لذت می‌برن. هر چی مرگ و خون‌ریزی بیشتر، هیجان تماشاچی‌ها هم بیشتر. حالا فکر می‌کنین چرا منو نکشتن؟» (ص ۱۷۰)

کدخبر: ۴۲۰۵۵۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر