کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۳۹۱۸۸
تاریخ خبر:

گفتگو با مترجم رمان ‌زائر سینما

روزنامه هفت صبح، تانیا یزدانی | «زائر سینما» عنوان رمانی به نویسندگی واکر پرسی و درواقع اولین اثر ترجمه‌شده توسط آزاده اتحاد است. رمانی مهم در دهه ۶۰ آمریکا که جایزه «کتاب ملی» را در رقابت با آثار نویسندگان مهمی‌چون سلینجر به‌دست آورده است. رمان پیش رو سفر درونی نویسنده در جست‌وجوی معناست و در این جست‌وجو بسیار تحت تاثیر اندیشه‌های فیلسوف بزرگ مسیحی، کی‌یرکگور است. شاید نتوان آن را یک اتوبیوگرافی تمام و کمال دانست .

اما سیری که شخصیت اصلی این رمان، بینکس طی می‌کند تا به معنا دست یابد، شباهت بسیاری به سیر زندگی نویسنده دارد. رمان پیش رو مملو از خرده‌روایت‌هایی است که در این مسیر، دست نویسنده را گرفته و او را عامدانه از میان فیلم‌ها، کتاب‌ها و مکان‌های شناخته‌شده و بعضا نوستالژیکِ افراد، به‌ویژه ساکنان آمریکای جنوبی عبور می‌دهند تا از ورای فرهنگ، هنر و فلسفه معنا را دریابد؛ معنایی که بی‌مکان و بی‌زمان است و شاید علت رفت و برگشت‌های زمانی در طول رمان و گذر از مکان‌های مختلف، خود گواهی بر این ماجرا باشد که معنا و معناگرایی در انسان‌ها با آغاز گونه بشر پدید آمده و همواره منشأ بسیاری از سوالات بنیادین ما درباره هستی بوده است.

همچنین قصه پیچیده‌ای را روایت نمی‌کند چراکه در پی داستان‌گویی نیست، بلکه اتفاقا با اشاره به برخی جزئیات زندگی روزمره و عمیق‌شدن در آن نشان می‌دهد که بیش از روایت داستان زندگی مردی عاشق‌پیشه که به سینما علاقه‌مند است، در پی جوهر چیزها و ارتباط معنایی و معنوی اینها با مقوله هستی است. اینکه مقصود از معنا چیست و نویسنده نهایتا معنا را در چه چیز یافته است و چرا سینما را بسان معبد و خود را به زائر تشبیه می‌کند، بهانه‌ای‌ است که به‌خاطرش با مترجم این رمان به گفت‌وگو نشستیم.

* قبل از اینکه مصاحبه را شروع کنیم، از سریالی مثال آوردید و به‌نظر می‌رسد سینما را جدی دنبال می‌کنید.
تقریباً بله. وقتی به‌عنوان مترجم در مطبوعات کارم را شروع کردم، می‌خواستم در حوزه سینما کار کنم و درنهایت منتقد سینما بشوم. در بچگی هرچه فیلم در خانه خودمان و دیگران بود، می‌دیدم. مثلا «گربه روی شیروانی داغ» را می‌دیدم و وقتی تمام می‌شد، دوباره از اول می‌دیدم و مثل تمام علاقه‌مندان به سینما، دیالوگ‌ها را حفظ می‌شدم و با خودم تکرار می‌کردم. ساری، دو سینمای خوب بیشتر نداشت و تمام فیلم‌ها هم اکران نمی‌شد، بنابراین موقع تعطیلات یکی از امیدهای من آمدن به تهران و رفتن به سینما بود. حس‌وحال نویسندگی و علاقه به کار در پشت صحنه سینما در من وجود داشت، اما مسیر جور دیگری چیده شده و مترجمی ‌انگلیسی را انتخاب کردم. ولی درنهایت سینما بخش زیادی از زندگی من را به خودش اختصاص داد.

* ارتباطی میان علاقه‌تان به سینما و انتخاب کتاب حاضر وجود دارد؟
قطعا وجود دارد. عنوان کتاب به‌سرعت، منِ پیگیرِ سینما را به خودش جذب کرد و نشانه‌ای شد برای انتخابش. با نویسنده و شخصیت اصلی داستان هم همذات‌پنداری کردم. جز این، کتاب جایزه مهمی ‌را برده و رمان مهمی ‌است. مشخصا درباره سینما نیست. اگرچه ارجاعات و اشاره‌هایی به سینما و فیلم‌ها دارد و شخصیت اصلی(و خود نویسنده) به جهان سینما علاقه‌مند است، اما درحقیقت در سینما به‌دنبال چیز دیگری است. او یک آدم معمولی اهل و عاشق سینما نیست، در پی سرگرمی ‌و صرفا لذت بردن از سینما نیست؛ در پی معناست.

* علت انتخاب عنوان «زائر سینما» چه بود؟
ترجمه عنوان اصلی کتاب به فارسی، یعنی «سینمارو» گزینه خوبی نبود، از بسیاری جهات. ناشر معتقد بود که در خوانش آن مشکل به‌وجود می‌آید و استاد فلسفه‌ام معتقد بودند که عناوینی مثل «اهل سینما»، «عشق فیلم»، «فیلم‌بین» و … همین «سینمارو» در حد کتاب نیست و حق مطلب را ادا نمی‌کند. زائر سینما هم پیشنهاد خود ایشان بود. رمان، تم مذهبی دارد و این در عنوان انگلیسی آن مشخص نیست. شاید در آمریکا همین عنوان بتواند مخاطبان زیادی را به خود جذب کند، اما در اینجا بخشی از مخاطبانش را ممکن بود از دست بدهد. ما باید به‌طریقی در عنوان به این نکته اشاره می‌کردیم. کما اینکه خود قهرمان هم به معبد بودن سینما اشاره می‌کند و خودش را هم به زائر تشبیه می‌کند. درواقع می‌خواستیم با یک تیر دو نشان بزنیم، ولی هنوز مشخص نیست تا چه اندازه موفق بوده‌ایم.

* در سراسر داستان، بینکس، شخصیت اصلی رمان به مقوله سفر می‌پردازد. ارتباط میان سفر و «جست‌وجو» را که در پی آن است، چطور می‌بینید؟
او به‌دلیل بیگانگی که در فضا و در میان آدم‌ها احساس می‌کند و در جای خلوت و تاریک و آشنایی مثل سینمای محله، احساس امنیت بیشتری می‌کند. هربار که قرار است سفر کند و از منطقه امنش فاصله بگیرد، دچار اضطراب می‌شود. او در فضایی که حاکم بر جامعه است، احساس غریبی و ملال می‌کند. و توصیفاتی همچون لاشخور، جسد، شبح از همین احساس می‌آید. زیرا معتقد است ساکنان این شهرها خاطرات مرده‌ها را با خود حمل می‌کنند و اگر روحی بر آنها حاکم است، روح ساکنان گذشته است؛ آنها که در جنگ‌ها کشته شده‌اند. این نگاه یک آمریکایی جنوبی اصیل است. مثل نگاهی که یک آبادانی یا خرمشهری به شهر خودش دارد. بنابراین سفرش سفر فیزیکی نیست، سفری درونی‌ست. هرجا قدم می‌گذارد، اگر آن را خالی از معنا ببیند، به‌سرعت فرار می‌کند.

* چه عواملی را بر عدم استقبال از این رمان در ایران نسبت به فروش و موفقیت آن در آمریکا موثر می‌دانید؟
البته برای قضاوت درباره این کتاب کمی ‌زود است، مخصوصا با شرایطی که در آن هستیم و انتشار کتاب هم در زمان خوبی اتفاق نیفتاد. عوامل زیادی وجود دارد که تا امروز بازخورد چندانی از سوی جامعه ادبی و کتابخوان نداشته است. این اولین کار ترجمه حرفه‌ای من است. ناشر نوپاست و بخشی زیادی از فعالیت‌های خوبش به دوران پیچیده امروز برخورده. واکر پرسی هم اینجا نویسنده شناخته‌شده‌ای نیست. بنابراین با توجه به این شرایط، به‌نظرم تنها چیزی که می‌تواند این کتاب را متمایز و برای جامعه جمع‌وجور کتابخوان جذاب کند، عنوان آن است.

زیرا ما مردمان اهل سینمایی هستیم و حتی اگر آن را تخصصی هم دنبال نکنیم، بسیار به آن علاقه‌مندیم. شاید کلمه «زائر» کمی ‌دافعه ایجاد کرده باشد. محتوایش اگر درمورد حواشی سینما بود، شاید مخاطب بیشتری می‌داشت، اما این کتاب به معنویات می‌پردازد که زیاد خریدار ندارد. کمتر کسی می‌خواهد درمورد این چیزها فکر کند و راستش کمی‌ هم سخت‌فهم است. انگلیسی این رمان هم بسیار سخت بود. زبان کتاب تقریباً منسوخ است و پیچیدگی‌های معنایی بسیار دارد. به‌طور کلی این نویسنده کمی‌ پیچیده‌نویس است.

* با توجه به سخت‌فهم بودنش حتی برای آمریکایی‌ها، چرا آن‌قدر به این کتاب علاقه‌مندند؟
آدم‌ها وقتی چیزی را نمی‌فهمند، بیشتر دوستش دارند. جدا از این شوخی، این کتاب حقیقتا اگزاتیک است. برای من چنین بود و برای تمام علاقه‌مندانش هم چنین است. جان‌مایه قوی و محکمی ‌دارد. عمیق است و مخاطب را به فکر فرو می‌برد و در اهلش، همذات‌پنداری ایجاد می‌کند. به گمانم دلیلش این باشد. به‌علاوه اینکه آمریکا جامعه‌ای مذهبی دارد.

* شاید بتوان گفت مخاطب ایرانی به‌دلیل تفاوت‌های فرهنگی و زبانی، سخت با این کتاب ارتباط برقرار می‌کند.
حرفی که می‌زند کاملا جهان‌شمول است، اما زیرمتن‌های زیادی دارد. همان‌طور که می‌بینید، پانوشت زیاد دارد و اگر این پانوشت‌ها نبود، سخت می‌شد فهمید بعضی جاها دقیقا از چه چیز صحبت می‌کند. صادقانه کسی که این کتاب را می‌خواند، باید باسواد باشد. خصوصا سینما، ادبیات و فلسفه را بشناسد و البته در پی معنا باشد. برای آنها که نیستند، تنها خط عاشقانه قصه جذاب است که کمرنگ است و خب حرف اصلی نیست. این کتاب قصه آن‌چنانی ندارد که بخواهیم بگوییم ما را در هزارتوی خیال با خود می‌برد. کتاب، کاملا فلسفی‌ است و حتی می‌توانست رمان نباشد.

* احتمالا به همین دلیل به انبوهی از خرده‌داستان‌های بی‌سر‌و‌ته اشاره می‌کند و از آنها می‌گذرد. او در گفت‌وگویی که با خود دارد، در جست‌وجوی چیز دیگری ورای این داستان‌هاست….
بله دقیقا. در این گفت‌وگوی ذهنی، قصه‌هایی را هم به میان آورده که بتواند حرف‌هایش را بزند. یک‌دفعه کاراکتری را وارد قصه می‌کند و به همان سرعت که او را وارد قصه کرده، با او خداحافظی می‌کند. حتی برای انتهای قصه هم زحمتی به خودش نمی‌دهد.

* پس با این حساب برای خواندن این رمان باید کمی‌ فیلسوف بود یا دست‌کم به فلسفه علاقه داشت…
ابتدای رمان با نقل قولی از کی‌یرکگور آغاز می‌شود. نویسنده با توجه به درکی که از کی‌یرکگور داشته، مبحث ناامیدی در انسان مدرن را مطرح می‌کند. قطعا خواننده این کتاب باید دغدغه‌ای فراتر از دغدغه‌های روزمره و این‌دنیایی داشته باشد که اصلا بخواهد به مفهوم ناامیدی در زندگی فکر کند. کل کتاب حدیث نفسی است که از جامعه‌ای که زیر فشار مادی‌گرایی متوجه ناامیدی خودش نیست، گریزان است. بدیهی است که مواجهه با چنین آینه‌ای برای مخاطب امروزی دشوار است.

* موافق‌اید که تعجیلش در به پایان‌بردن داستان و اصطلاحا سرهم‌بندی کردن روایت عاشقانه، آن هم با عنوان «سخن آخر» به‌گونه‌ای به سخره گرفتن همان دسته از مخاطب‌هاست؟
بله، می‌تواند این‌طور باشد. او یک رند واقعی است. در جای‌جای کتاب من را به خنده وا داشت که این خودش از نکات جذاب رمان است. قهرمان بعد از توبیخ از سوی عمه به‌خاطر رفتار غیراخلاقی‌اش با کیت، دخترعمه ناتنی‌اش، دچار فروپاشی روحی می‌شود. مستاصل است. عمه با دیالوگ درواقع مونولوگی که در انتهای رمان با او دارد، راهش را برایش مشخص می‌کند. اینجا آینه در مقابل خودش قرار می‌گیرد. نویسنده دیگر لازم نمی‌بیند قصه را بیش از این کش دهد. پایان مشخص است. بی‌بند و باری دیگر جایز نیست. سرگشتگی راه به جایی نمی‌برد و عشق در قالب پیمان متعهدانه انتخاب اوست.

* به نظرتان او در انتها معنا را می‌یابد؟
بله. با توجه به بک‌گراند مذهبی که هم در خانواده‌ پدری و هم مادری دارد و درگیری‌ای که تحت تاثیر عمه، درواقع مرشدش، با اخلاقیات دارد، جواب سوال‌هایش را در کاتولیسم پیدا می‌کند. البته در رمان اشاره مستقیم به این موضوع نمی‌کند. درواقع این اتفاقی است که برای خود نویسنده افتاده. کاتولیک شده و در کلیسای کاتولیک ازدواج کرده. او در آمریکای دهه ۶۰، درواقع در آغاز فقدان معناگرایی، که به گمانم شباهت زیادی به امروز ما دارد، معنا را در مذهب پیدا می‌کند.

* فکر نمی‌کنید معنا چیزی است که در رهگذر آن می‌توان مذهب را نیز مورد بررسی قرار داد؟
موضوع این است که ما برای زندگی‌کردن پیش از آنکه خودمان به‌صورت انفرادی تجربه‌اش کنیم، احتیاج به دستورالعمل یا کتابچه‌ راهنما داریم. البته که این یک نوع نگاه به زندگی است. پیر خردمند، ادیب، حکیم، مرشد، شخصیت روحانی… به‌دنبال اینها رفتن در هر دوره‌ای و هر فرهنگی، تلاشی برای رمزگشایی از همین دستورالعمل‌هاست که هیچ‌کس به‌تنهایی از پس آن برنمی‌آید. اینکه خوانش انسان از اینها چیست و چطور در زندگی آن را به‌کار می‌گیرد، کاملا شخصی است و به میزان ایمان برمی‌گردد.

آقای واکر پرسی وقتی درگیر مذهب می‌شود، ابتدا درگیر معنا می‌شود که درگیر مذهب می‌شود. نگاه دگمی‌ هم ندارد. به تمام ادیان نقبی می‌زند. معتقد است که حرف همه اینها یکی است. این‌روزها وقتی می‌گوییم مذهب، بعضی‌ها موضع می‌گیرند. انگار که بار این کلمه از اساس، افراطی و اجباری و واپس‌گرایانه به‌نظر می‌آید. اما یک آمریکایی در دهه مهم ۶۰ در عصر شکوفایی هنر، آزادی فردی و …، آزادانه چنین انتخابی را می‌کند. چون همان هنر هم برایش کافی نیست. او متوجه خطری است که دنیا را تهدید می‌کند. بیگانگی که قرار است بعد از جنگ، از پس فردگرایی و اومانیسم، گریبان جامعه انسانی را بگیرد؛ که حتی همان سینما هم در آن معنایش را از دست می‌دهد.

همین حرف‌ها می‌تواند در مخاطب ضدیت ایجاد کند. چراکه معناگرایی و طبعا مذهب را برابر با محدودیت و از بین رفتن لذت‌ها می‌داند. البته که مذهبی که شعاری و ویترینی شود، چنین سوءبرداشت‌هایی را هم ایجاد می‌کند. بدیهی است که تمام ادیان تمرکزشان روی معنویات است، نه لذت‌های این دنیایی. که آن را چیزهایی گذرا می‌دانند که باعث می‌شود انسان از معنا دور و دچار پوچی شود. واکر پرسی چنین نگاهی دارد. البته که هنر، فرهنگ و زیبایی را ستایش می‌کند، اما انسان ساده‌ای است، خانه ساده‌ای دارد و به نقل از یک قدیسه «راه ساده» را برمی‌گزیند.

* مذهب را چیزی جز باور شخصی فرد و شیوه انتخابی‌اش برای زندگی می‌دانید که آزاد از هرگونه چارچوبِ از پیش تعیین‌شده است؟
انسان فقط در خواب آزاد است که آن‌هم باز به جنس تربیت ذهن برمی‌گردد. درست است که خواهان آزادی است، اما در عمل آزاد نیست و گویا نمی‌تواند هم باشد. و هنوز نیاز به خدایی برای پرستش دارد و رهنمون راه. آنچه در این کتاب هم مطرح می‌شود، که هرچه علم به آن رسیده، هیچ کمکی به سوالات بنیادین انسان در مورد هستی نکرده است. همیشه یک چیزی برای پرستش واحد وجود دارد که در دوره‌های مختلف کاملا دور از اختیار و کنترل ما اشکال مختلفی به خود می‌گیرد. مثل همین امروز که همه یکسان و یکصدا پول را می‌پرستند و تمام راهکارهایی که در قالب کتاب و در شبکه‌های اجتماعی به مردم برای زندگی موفق و پولدارشدن تزریق می‌شود، نیز نوعی مذهب است، اما خب مدرن‌تر و ملموس‌تر. چون آنچه به چشم دیده و با دست لمس شود، باور می‌شود.

به ما هم کتابچه‌ای می‌دهند و می‌گویند این کارها را بکن تا فلان اتفاق‌ها برایت بیفتد. اتفاقا همین‌ها می‌آیند و به یک‌سری از اعتقادات مذهبی شرقی هم چنگ می‌اندازند و از آن، سوءاستفاده تبلیغاتی می‌کنند. مثلا اینکه می‌گویند تو بخواه، کائنات صدای تو را می‌شنوند و پاسخت را می‌دهند. حتی دارد از درلحظه زندگی‌کردن که از ادیان شرقی آمده، برداشتی انحرافی می‌شود که نتیجه‌اش می‌شود بی‌تفاوتی نسبت به دنیا و هر آنچه در آن می‌گذرد. درواقع همه‌چیز انگار جوری پیش می‌رود که از انسان درنهایت به اسم ارضای تمام نیازهایش سوءاستفاده شود.

* در جایی از رمان، راوی بعد از گوش‌دادن به یک برنامه رادیویی که همه از باورهای خودشان در آن می‌گویند، چنین جمله‌ای را می‌گوید: «من باور را باور دارم». با توجه به عقاید نویسنده این باور چیست؟
بهتر بود به‌جای باور می‌نوشتم ایمان. ایمانی از همان جنس که کی‌یرکگور از آن حرف می‌زند؛ ایمان ابراهیم. آنچه در فیلم «هامون» نیز به آن اشاره می‌شود. این جمله از همان جنس است. نویسنده معتقد است که بدون این ایمان، زندگی با یک بی‌هدفی و ناامیدی همراه است که خاصیت و خواسته مبلغان زندگی پوچ‌گرایانه و مادی امروز است و اینها که می‌آیند در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی از باورهای‌شان می‌گویند و تبلیغ عشق و وحدت می‌کنند، ریاکارانی بیش نیستند.

* و چه خبر از کتاب تازه‌تان «همه‌چیز درباره عشق»؟
بل هوکس، نویسنده این کتاب را تصادفی پیدا کردم و می‌خواستم ابتدا کتاب دیگری را از او ترجمه کنم. این خانم، فعال و نظریه‌پرداز فمینیست بسیار مهمی ‌است که در رابطه با موضوعاتی چون نژاد، طبقه، تبعیض جنسیتی و … آثار زیادی تالیف کرده است. از لابه‌لای آثارش با مشورت ناشر،All about love را انتخاب کردیم. بعد از «زائر سینما» می‌توانست گزینه خوبی باشد. طبیعتا کتابی که درباره عشق باشد، مخاطب بیشتری را به خود جذب می‌کند؛ حتی اگر رمان نباشد.

به‌ این کتاب هم به‌سرعت علاقه‌مند شدم. از قضا این نویسنده هم فردی مذهبی‌ است که یک فصل را مفصل به تاکید بر داشتن روحیه معنوی اختصاص داده و معتقد است باید به چیزی باور داشت، چراکه خود عشق، روحیه‌ای معنوی می‌خواهد. ابداً نگاه سخیفی به عشق ندارد؛ نگاهی جامع و روشنگرانه دارد و از بی‌عشقی در جهان مادی امروز و اهمیت بازگشت به عشق می‌گوید. کتاب در سال ۲۰۰۰ منتشر شده، اما هیچ کهنه نشده و اتفاقا به گمانم همیشه به درد همه بخورد. ترجمه‌اش به اندازه «زائر سینما» سخت نبود که من را به گریه بیندازد و همان‌طور که حدس می‌زدیم، از آن استقبال خوبی هم شد.

کدخبر: ۳۳۹۱۸۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر