کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۴۷۸۴۷
تاریخ خبر:

کلمات محبوب ما| آفرین ناصر‌خان

کلمات محبوب ما| آفرین ناصر‌خان

روزنامه هفت صبح، احد بابایی منیر| یک: فردوسی‌پور آن سال‌ها نبود یعنی اصلا به دنیا نیامده بود که آن جمله ورد زبانش را بگوید و با هیجان هم بگوید که: «چه می‌کنه این بازیکن؟!»، در شهریور ۱۳۴۸ که در دیدار مقابل پاکستان نفر اول زمین بودی و به آفتاب دهن‌کجی کردی در «نورافشانی» و به ستاره‌ها طعنه زدی در «درخشیدن»!

عادل‌خان در بازی‌های مقدماتی المپیک ۱۹۷۲ مونیخ هم نبود، زمانی که «طوفان زرد آسیا» -کره شمالی- را جان به لب کرده بودی، همان بازی که «سلطان» در وصف معجزه‌های تو گفته بود: «اون بازی رو باس ۱۵ هیچ می‌باختیم! کل بازی رو نتونستیم از محوطه جریمه‌مون بیاییم بیرون! دروازه‌مونو به توپ بسته بودن و من هنوز موندم ناصر خدا بیامرز چجوری اون توپا رو می‌گرفت؟!»

اگر فردوسی‌پور آن سال‌ها میکروفن دستش بود بی‌برو برگرد می‌گفت: «چقدر خوبیم ما!!!» نه حتی در بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ تهران که دو روز قبل از بازی‌ها، در تمرین تیم ملی نتوانستی بی‌خیال شوت سنگین محمد دستجردی شوی آن‌هم از آن فاصله نزدیک که اراده کردی که گل نخوری!

تمرین بود ناصر‌خان نه بازی فینال! نتیجه‌اش هم شد: دست شکسته وبال گردن! و نشستی روی نیمکت که ورزشی‌نویسان «جیغ بنفش» بکشند که: آخه بی‌مبالاتی مگر شاخ و دم دارد، چرا باید دروازه‌بان اصلی تیم در یک بازی تمرینی از جان مایه بگذارد؟! برای همین بود که در بازی فینال با اسرائیل، گیر دادی که باید بروم داخل زمین!

و شدی سنگربان تیم ملی در حالی که تنها با دو انگشت می‌توانستی توپ را بگیری و بقیه: فی‌امان الله! همان بازی هم که سانتر عادلخانی را مدافع اسرائیل با دستپاچگی چپاند داخل دروازه خودی که ما پیروز فینال شویم! در آن بازی هم با همان دست شکسته چنان بازی کردی که در و دیوار ورزشگاه هم کم مانده بود بگویند: «چه می‌کنه این بازیکن؟!».

مرد یوگسلاو چه دلی داشت که «عزیز اصلی» و «ظلی»ها را کنار گذاشت و تو را «تاج سنگربانی» بر سر نهاد! و یک عده انگار منتظر بودند و مشتاق زمین خوردنت که زمانی‌که در همان شهریور ۱۳۴۸ به‌رغم درخشش‌ات در مقابل پاکستان در بازی دوم روبه‌روی ترکیه، «کابوس تمام‌عیار» را تجربه کردی: «چهار گل در نیمه اول!» که سر از پا نشناخته قلم به‌دست گرفتند و در «کیهان» تیتر زدند که: «رایکوف اگر ارسطو هم باشد، هرگز نمی‌تواند ما را بشناسد». گذشت روزگار ولی، ثابت کرد: «اگر» و «مگر» ندارد، رایکوف ارسطو بود، خود ارسطو، اصل جنس و تو را هم شناخته بود، خوب هم شناخته بود!

دو: در تشویق شاگردانت، بعدها که خودت ارسطویی شده بودی تمام و کمال، «آفرین» هدیه تو بود برای هر شوت سنگین، هر سانتر، هر شیرجه جانانه و زمانی که با هیجان از «گل کاشتن‌های» شاگردانت تعریف می‌کردی، دومین تکیه‌کلامت بر گوش شنونده می‌نشست: «خدا وکیلی!»

شاید ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ که در حین تماشای دیدار «استقلال» مقابل «پاس همدان» در روز آخر لیگ برتر به «کما» رفتی، بارها و بارها «آفرین» را بر زبان رانده بودی، شاید! حالا پس از تو ناصر خان، «شیک‌پوش جنتلمن!» عاشقانت مانده‌اند با داغی که کهنه و خاکی که سرد نمی‌شود. درست است که اندوه نبودنت هنوز سینه‌خراش است ولی «خدا وکیلی» در آسمانی که قار قار کلاغ‌ها می‌پیچد، «عقاب» پرواز نمی‌تواند! بهتر که رفتی، «آفرین ناصرخان!»

سه: یادش بخیر! روانش شاد آقای «نجاتی» دبیر ادبیات دبیرستان دهقان تبریز. در آن سال‌های پر از غوغا -سال‌های نوجوانی ما- روی تخته سیاه یک مثلث می‌کشید و می‌گفت: زندگی من در این مثلث خلاصه می‌شود: رأس آن بانک! و دو زاویه دیگر: خانه و مدرسه. از من چیز دیگری نپرسید و تقریبا هر روز این بیت را زمزمه می‌کرد:

«مگو آن سخن کاندر آن سود نیست
کز آن آتشت بهره جز دود نیست!»
چقدر زندگی، زود تمام می‌شود!

کدخبر: ۵۴۷۸۴۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • mohsen.nour

    روحشان شاد 🌿