کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۵۷۳۳
تاریخ خبر:

کلاسیک ببینیم| وسترن پرشور و واقع‌گرایانه

روزنامه هفت صبح، سینا بحیرایی| یک: ‌دیگر همه می‌دانیم که جان فورد چقدر عاشق غرب وحشی بود. می‌گویند او آن‌قدر این سبک زندگی، با تمام محرومیت‌هایش را دوست داشت که تیم فیلمبرداری‌اش هم که در دره‌ها و بیابان‌های اطراف شهر مشغول کار می‌شدند، سبک زندگی شبیه کابوی‌ها داشتند. فیلم «کلمنتاین عزیزم»، محصول سال ۱۹۴۶، یکی از گرم‌ترین و زیباترین آثار اوست. نکته‌ جالب این است که این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و تقریبا تمام شخصیت‌های آن مابه‌ازای حقیقی دارند.

دو: فیلم داستان یک مارشال سابق به نام وایات ارپ (هنری فاندا) هست که همراه با سه برادر خود مشغول گله‌داری شده و می‌خواهند گله خود را به کالیفرنیا ببرند. اما یک شب که در شهرک تومستون اطراق کرده‌اند، گله‌شان توسط سارقانی ناشناس ربوده می‌شود. این افراد حتی جیمز، برادر کوچک وایات را هم می‌کشند. همین باعث می‌شود وایات نظرش تغییر کند و به عنوان مارشال شهر تومستون به شغل پیشین برگردد. او در این حین با یک شخص پیچیده و خلافکار به نام داک هالیدی (ویکتور میچر) آشنا می‌شود. اوضاع وقتی آشفته می‌شود که کلمنتاین (کتی داونز)، معشوق داک هم از راه می‌رسد و به این شهرک می‌آید.

سه: «کلمنتاین عزیزم» شاید یکی از واقع‌بینانه‌ترین وسترن‌های فورد باشد. دیگر خبری از تاکید روی خانواده و سنت‌ها و گرامیداشت ارزش‌های فراموش‌شده نیست. فورد در این فیلم خوب می‌داند که غرب وحشی مشکلات زیادی دارد، سرشار از بی‌قانونی و بدویت است و جای کار دارد؛ باید افرادی مثل وایات ارپ باشند که زندگی و وقت خود را فدای حفظ نظم و امنیت این جامعه و برای رساندن آن به یک تمدن اصیل تلاش کنند.

وایات هم در ابتدا اهمیتی به اتفاقات اطرافش نمی‌دهد. او تنها می‌خواهد به زندگی خودش و برادرهایش مشغول باشد. ولی وقتی یکی از برادرانش کشته می‌شود و هرچه دارند برباد می‌رود، وایات متوجه می‌شود که دیگر نباید سکوت کرد و مجبور است خودی نشان دهد، چرا که آسایش و امنیت یک فرد ریشه در آسایش و امنیت جامعه دارد. هرچه جامعه‌ سالم‌تر و پیشروتر باشد، افراد ساکن در آن هم به چنین پیشرفتی می‌رسند.

چهار: اغراق نیست اگر بگوییم مهم‌ترین شخصیت فیلم نه وایات ارپ است و نه کلمنتاین، که اصلا نام فیلم بر اساس شخصیت او شکل گرفته، بلکه مهم‌ترین شخصیت این داستان، داک هالیدی است. یک پزشک پیچیده و روشنفکر که «هملت» شکسپیر را کاملا از بر است، شغلی سطح بالا و مهم دارد، ولی به یکی از خطرناک‌ترین خلافکارهای شهر تبدیل شده و همه از او حساب می‌برند. فیلم هیچ‌وقت صراحتا نمی‌گوید داک چرا شغل و عشق پیشین خود را رها می‌کند و به این شهرک دورافتاده پناه می‌برد

ولی به نظر می‌آید بیماری سل که او به آن مبتلا شده، عامل اصلی باشد. سل برای او تنها یک بیماری جسمی نیست، این بیماری روح او را هم هدف گرفته است. سرفه‌های فراوان او در اصل نشان دهنده‌ رنج روحی داک به خاطر رها کردن تمام دستاوردهای پیشینش است. او به این زندگی تازه تعلق ندارد و محکوم است به نابودی. اما حتی بازگشت کلمنتاین هم نمی‌تواند او را متقاعد به شروع دوباره زندگی قبلی کند. در نهایت، او تنها یک راه پیش‌روی خود می‌بیند.

پنج: یکی از درخشان‌ترین بخش‌های فیلم، صحنه نبرد پایانی در اصطبل او. کی است. فورد همیشه کارگردان چیره‌دستی بوده است، اما در این صحنه، او اوج مهارت خود را نمایش می‌دهد. این نبرد ۱۰دقیقه‌ای بین یاران وایات و خانواده کلنتون، بدون هیچ موسیقی و با نهایت طمانینه پیش می‌رود. فورد هیچ ابایی ندارد از این‌که بیشتر از ۱۰ثانیه از فیلم خود را صرف پیش رفتن یاران و دوستانش به سمت اصطبل او. کی کند. همین کارگردانی با حوصله و صبورانه اوست که باعث ماندگاری این صحنه در تاریخ سینما شده است. او این نبرد را با نهایت شکوه و جلالش به تصویر می‌کشد.

شش: در همان اوایل فیلم، هنری فاندا را می‌بینیم که با ریشی بلند، مشغول هدایت گله‌ خود است. اگر از طرفداران حرفه‌ای سینمای کلاسیک باشید، این صحنه از دو جنبه برایتان جالب خواهد بود. جنبه‌ اول این است که کم پیش می‌آید ستارگان سینمای کلاسیک سر و وضعی اینچنین آشفته و ژولیده داشته باشند. آن‌ها معمولا شیک و موقر و خوش‌پوش هستند، با صورت‌هایی اصلاح شده.

جنبه دوم این است که اتفاقا چنین صحنه‌ای می‌تواند شما را مطمئن کند که قرار نیست هنری فاندا را با چنین شمایلی تا انتها ببینیم. طبق فرمولی که پیش‌تر ذکر شد، او قطعا اصلاح می‌کند و همان هنری فاندای شیک و خوش‌قیافه می‌شود. همین اصلاح به یکی از اتفاقات مهم فیلم تبدیل می‌شود. هنری فاندا در تومستون تنها به دنبال اصلاح صورتش است. اما درگیری که در میانه اصلاح او پیش می‌آید، حسابی کفری‌اش می‌کند و انگیزه‌اش را برای تبدیل شدن به مارشال شهر افزایش می‌دهد.

هفت: همچون دیگر آثار وسترن جان فورد، او بخش‌هایی از «کلمنتاین عزیزم» را هم در مانیومنت ولی، منطقه‌ مورد علاقه‌اش در مرز ایالت یوتا و آریزونا ساخته است. جالب این است که شهر تومستون اصلا به مانیومنت ولی نزدیک نیست. ولی فورد به حدی عاشق این منطقه بود که در فیلم، تومستون را نزدیک منیومنت ولی در نظر گرفت تا با خیال راحت بتواند بخشی از فیلم را آنجا بسازد.

کدخبر: ۴۶۵۷۳۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر