کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۷۹۶۷۹
تاریخ خبر:

چند نکته ملتهب ‌که شما را عصبانی می‌کند!

روزنامه هفت صبح، ساعد برقی | پیش درآمد: می‌دانم چیزی که خواهم نوشت مخالفان فراوانی دارد. چرا که اساسا قابل اثبات نیست و می‌توان گشت و مثال‌های نقض ازآن پیدا کرد و کل ایده را به هم ریخت. اما از طرفی در این دنیا چه چیزی قابل اثبات است. ژانر نوآر می‌گوید تراژدی دنیای معاصر این است که هرکسی برای هر کار و هر ایده‌ای کلی توجیه دارد‌.

حتی دورترین وغریب‌ترین ادعاها می‌توانند در سرچ گوگل شواهدی مبتنی بر تایید خود پیدا کنند! این را امتحان کنید. با دوستی بحث کنید و ادعای عجیبی را مطرح کنید و برای اثبات ادعایتان در گوگل جست و جو کنید و می‌بینید که چند نفری در دنیا عقیده‌ای نزدیک به شما داشته‌اند و بعد می‌توانید همان را به عنوان سند بحثتان رو کنید!

از طرفی ادعا می‌تواند دریچه‌های جدیدی را برای بحث و نظر باز کند. پس اگر این مطلب را می‌خوانید به جای آنکه بروید و استثناها و مثال‌های نقضش را پیدا کنید با نویسنده کمی‌همدلی کنید. ممنون.و دست آخر این که این متن درباره مردان هنرمند است. نگارنده هیچ شناخت و پیش‌فرضی بر زمانه و مکانیزم ذهنی زنان هنرمند - زنان پرشمار هنرمند - ندارد‌. این متن را به نگاه جنسیت زده متهم نکنید که اصلا زاویه ورودش را خودش اعتراف می‌کند از ذهن مردانه است.

این نکته در این دو سه دهه مرا آزار داده که چرا سینماگران مهم ما در ایران پس از ازدواج‌های دوم و یا سوم خود در دوران میانسالی ناگهان سیر افول هنری خود را آغاز می‌کنند؟ مردان و هنرمندان موفقی که در اوج شهرت خود عاشق زنانی زیبا و جوان و عموما بیست و یا سی سال کوچک‌تر از خود می‌شوند و دل می‌بازند و دست آخر ازدواج می‌کنند.

یک ضرب‌المثل آمریکایی می‌گوید ازدواج اول موجب موفقیت مردان است و موفقیت مردان، موجب ازدواج دوم! و بلافاصله پس از این ازدواج‌ها افول مرد هنرمند آغاز می‌شود! پس سازنده ناخدا خورشید و کاغذ بی‌خط به انزوا می‌رود، بدون هیچ محصول جدیدی، سازنده لیلا و درخت گلابی به نارنجی‌پوش می‌رسد، شاهکارهایی مثل مسافران و مرگ یزدگرد، به وقتی همه خوابند ختم می‌شود و خالق شوکران، به ساخت روباه بسنده می‌کند. چه رازی وجود دارد؟

برای من شگفت‌انگیز بوده که این هنرمندان عموم شاهکارهای خود را در همان ازدواج‌های ناموفق اول و یا در دوران فترت میان دو ازدواج خلق کرده‌اند. اینجا چند شاخصه برایم به وجود آمد: آیا رنج و حرمان دوران زناشویی محرک خلق آثار بزرگ سینمایی است؟ خب این بحث عجیبی است. هنر به مثابه آنچه از مفهوم غربی هنر در ذهن داریم و مفهوم فراگیر و مقبول در جامعه هنری ایران است تا حد زیادی برآمده از عدم تعادل ذهنی و روحی است.

می‌دانم که این جمله می‌تواند متناقض نما باشد. یک شاهکار هنری نمایشی از کمال و توازن و تعادل است پس چگونه می‌تواند حاصل یک‌ذهن برآشفته و شوریده و نامتعادل باشد؟ جوابی ندارم اما همه قبول داریم که هنرمند نمی‌تواند آن مرد آرام و سنجیده و خانواده دوستی باشد که در همسایگی ما زندگی می‌کندو شب‌ها سریال نگاه می‌کند و صبح‌ها با زنگ ساعت از خواب پا می‌شود و قبل از رسیدن به سرویس اداره، برای خانواده صبحانه درست می‌کند.

پس به گزینه رنج و حرمان دست پیدا می‌کنم. ناملایمات میان مردان و همسران، تحقیر و کشمکش، بی‌اعتنایی و درد. مثل آن چیزی که مهرجویی در فیلم‌هامون به آن اشاره کرده است. میان حمید‌هامون و مهشید. رنج در زندگی زناشویی وسپس (در مورد نمونه‌های مورد بحث ) روزهای عذاب‌آور پس از جدایی. روزهای برزخی مردان. بادکنک‌هایی که نخشان در میانه طوفان رها شده است. بی‌وزنی عذاب‌آور و به تدریج خوشایند!

این اتفاق به مرد هنرمند اجازه می‌دهد که در وجود خود غرق شود و به نوعی ترانس فیزیکال ذهنی دست پیدا کند‌. مثل آداب صوفیان که از ممارست بر رنج راهی برای ورود به دنیایی دیگر و سرک کشیدن درآن می‌جویند. یا صحنه‌هایی از کارتون سول و آن جهان پایین‌تر از برزخ که حاصل سیرو سلوک هنرمندان است‌.

یک نمونه شگفت‌انگیز این اتفاق رومن پولانسکی فیلمساز دوزخی لهستانی است. گزینه بعدی اما می‌تواند عشق باشد.متعجب نشوید منظورم عشق قبل از وصال است. قبل از وصال، عشق قبل از سکون. برای این مردان کشف دوباره عشق و یافتن معشوقه‌ای زیبا صنم است. مردانی که از برزخ جدایی و ازدواج اول خارج شده‌اند. بگذارید اسمش را حتی بگذارم عشق ممنوعه. منظورم مطمئنا آن مفهوم تین‌ایجری نیست اینجا از نوعی دلباختگی متعالی حرف می‌زنم.

عشق قبل از ازدواج. نوعی احساس و تجربه بشری که می‌تواند برای این مردان پرتجربه وکهنه کار و هنرمند نوعی دست اندازی مطلوب به همان به سرزمین رنج و حرمان باشد که برای خلق اثر هنری محتاجند. این محدوده زمانی هم محرک قدرتمندی برای خلق شاهکارهای هنری است. مرگ یزدگرد و باشو غریبه کوچک در یک مقطع و مسافران در مقطعی دیگر، برهم زمانی معناداری با این مفهوم در زندگی بهرام بیضایی دارند. یا مهمان مامان که آخرین شعله سرکش سینمای مهرجویی بود و بعد از آن این شعله نبوغ مدام کم سوتر و کم سوتر شده است.

و این شعله‌ها همه پس از ازدواج مجدد که اتفاقا با همان معشوقه زیباروی جوان بوده، همه رو به خاموشی رفته‌اند. با سرعت‌های متفاوت و با نمودهای متنوع. اینجا می‌توانید اعتراض کنید که این اتفاق کاملا بدیهی بوده چرا که این هنرمندان در اوج دوران خلاقیت‌شان به ازدواج مجدد روی آورده‌اند و طبیعی است که این فواره ازنقطه اوج خود روبه پایین حرکت کند.ممکن است. این از آن فرضیه‌هایی است که احتمالا بخشی از این ماجرا را توضیح می‌دهد اما بعیداست پاسخ کاملی باشد.

و این تذکر که هنرمندانی داریم که در همان ازدواج اولی خود پابرجا بوده‌اند وآثار بزرگی نیز ساخته‌اند و بعید است قصدی بر پای گذاشتن به راه رنج و جدایی و عشق ممنوعه و وصال داشته باشند. حرفی درآن مورد ندارم. گفتم که بحثم بر پایه چند نمونه مشهور شکل گرفته است.
حالا بگذارید بحث را از سمت دیگر هم مرور کنیم: در میان فوتبالیست‌ها، بازرگانان و مهندسان و پزشکان‌، بسیار دیده‌ام که ازدواج موجب آرامش وپیشرفت وسیع آنها در عرصه‌های شغلی و مادی می‌شود. حتی ازدواج‌های مجدد مردان را به بیزینسمن‌های موفق و اهل حساب و کتاب تبدیل می‌کند‌. دنیای رنج و حرمان برای مردمان غیرهنرمند هیچ آورده‌ای ندارد و یک زندگی منطقی و آرام‌، راه موفقیت و آرامش و دستاوردهای مادی را هموار می‌کند. پس چرا در میان هنرمندان‌، نتیجه معکوس دارد؟

اتفاقا برعکس! در میان هنرمندان هم ازدواج‌های مجدد نتیجه‌اش همان آرامش و دستاوردهای مادی‌، استفاده از فرصت‌های شغلی‌، مهاجرت‌‌های موفق‌، فرزندان نوپا‌، ویلاهای ییلاقی حومه شهر و همه آن چیزهایی است که در نظر ما موفقیت محسوب می‌شوند‌. مثل همان فوتبالیست‌ها و بیزینسمن‌ها. همه این چیزها هست اما اثر هنری‌، اثر بزرگ هنری‌، آن حاصل مستقیم کشف و شهود و رنج و شیدایی غایب است. مرد هنرمند ناپدید شده است!

یک روایت پرطرفدار وجود دارد که می‌گویند زن از زندگی می‌آید و مرد از مرگ. بعید است مدرکی برای این نوع ریشه شناسی زبانی وجود داشته باشد اما می‌دانم که زنان رابطه‌ای نزدیک و دقیق با جریان زندگی دارند. آنها خود منشا زندگی هستند‌. پابر روی زمین دارند و می‌توانند بسیار عقلانی‌تر از مردان به سازوکارهای زندگی‌، بقا و پیشرفت دست پیدا کنند. آنها که خود هدف‌های اثیری زندگی مردان بوده‌اند حالا از مردان خود هدف‌های زمینی و واقعی طلب می‌کنند.

رفاه برای کودکشان‌، خلاصی ازدردسرهای دست و پاگیر خلق اثر هنری‌، واکنش‌های مثبت اقتصادی‌، عکس‌العمل به ترندهای سیاسی‌، مسئله حقوق زنان‌، محیط زیست‌، آزادی‌های اجتماعی‌… آنها مردان خود را به روی زمین می‌آورند. به آنها آرامش می‌دهند و لذت تجربه دوباره روزمرگی را به آنها عطا می‌کنند. این هنرمندان میانسال را در حصار زیبای زندگی کردن به بند می‌کشند. هنرمند حالابه یک کنشگر اجتماعی و یا بیزینسمن موفق اقتصادی و یا مرد آگاه معترض و وجدان جامعه بدل می‌شود‌.

و مسئله رفاه‌، دستمزد و استفاده از فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی و مهاجرتی به یک الزام حتمی‌بدل می‌شود. زن از مرد می‌خواهد که بهتر زندگی کند. به دور از همه آن دوستان پرهیاهویی که مرد هنرمند را به خلق دوباره دعوت می‌کنند. انگار حرکت مرد هنرمند میانسال به وادی خلق اثر هنری‌، او را از زن جوان زیبایش دورمی‌کند. مردمیانسال هنرمند همواره باید در نزدیکی زن و خانه باشد. تنها خطر همین شیدایی دوباره برای خلق اثر هنری است چرا که مرد میانسال ما در گذر عمر دیگر امکانی برای رویارویی خطرناک با عشق ممنوعه را ندارد. پس خیالتان راحت!

رنج و حرمان و عشق ممنوع‌. عجیب است اما به نظر می‌رسد این‌ها لازمه آفرینش هنری برای مرد میانسال هنرمند است‌. به یک مصاحبه از عباس کیارستمی‌ رجوع می‌کنم. نمادی از مرد آفرینشگر هنرمند. مردی که تاآخرین روزهای عمر نیز خلق می‌کرد و می‌ساخت.
مصاحبه کننده از او می‌پرسد: می‌ارزید؟‌این زندگی به خلق این رنج آفرینشگری می‌ارزید؟‌و کیارستمی‌ می‌گوید نه. شاید مردان هنرمندی که در لانه عشق خود با همسران جوان وسختگیر خود به سر می‌برند و ترجیح داده‌اند رنج آفریدن اثر هنری را با تلاش برای گذراندن زندگی و مسائل مهاجرت و هزینه تحصیل فرزندان طاق بزنند دنبال پاسخ به همین جواب بوده‌اند‌.

این که روزمرگی، ‌این تن دادن به جریان‌های روز سیاسی و اجتماعی‌، ‌این پول درآوردن و اعتبار اجتماعی لذت و آسایشی دارد که از آن رنج جانکاه هنرمند بودن بهتر و مقبول‌تر است. آن مردان احتمالا به آرامش رسیده‌اند و فقط این ما هستیم‌، ‌ما مخاطبان بی‌پناه که حسرت قطع زنجیره شاهکارهای آنان را می‌خوریم.

کدخبر: ۳۷۹۶۷۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • KHAALED

    به نظرم نکته جالبی رو مطرح کردن. ممنون.