نقد دیوید تامسون درباره شاهکار مسعود کیمیایی
روزنامه هفت صبح | همکارانمان در همشهری نقد غافلگیرکننده دیوید تامسون منتقد مشهور و ۸۲ساله انگلیسی را بر فیلم قیصر منتشر کردهاند. نقدی که در آخرین شماره سایت اند ساند منتشر شده است.راستش قیصر همیشه برای من افسون خاصی داشته است. نوعی شور و اشتیاق و نوعی روحیه جوانانه و یک دینامیسم حیرتانگیز سینمایی. بارها دیدمش و بهرغم خامدستیهای نه چندان کم شمار فیلم همیشه به نظرم مسحورکننده بوده و احتمالا بهترین فیلم قبل از انقلاب ایران.
شاید در کنار گزارش عباس کیارستمی و بالاتر از پستچی داریوش مهرجویی و البته بن بست صیاد و کندو از گله. قیصر سالها نشانهای از بخش مردمی موج نوی سینمای ایران در مقابل بخش روشنفکران این موج بود. تناظری که از همان همزمانی قیصر و گاو شروع شد.قیصر،طوقی، تنگنا، کندو، گوزنها، سوتهدلان و سازدهنی فیلمهای موفق بخش مردمی این موج بودند و فیلمهای گاو، آرامش در حضور دیگران و یک اتفاق ساده و رگبار و گزارش و دایره مینا و مغولها و شطرنج باد از فیلمهای مهم بخش روشنفکرانه. خب این تقسیمبندیها ارتباطی باکیفیت این فیلمها نداشت. به نظرم تنگنا و یا گوزنها فیلمهای خوبی نیستند کما این که رگبار و آرامش درحضور دیگران هم مشکلات خاص خود را دارند. بگذریم. در این یادداشت بلند که بسیار هم خوب ترجمه شده تامسون نوشته است:
کیمیایی، با طرح این روایت اسطورهای در بافتی ایرانی، آن را با استعارههای آشنا پیوند داد. در سینمای بدنه ایران، قهرمانان معمولا مطرودان اجتماع بودند. لوتیها یا جاهلها - لاتهای خیابانی که کتوشلوارهای مشکی و کلاههای نمدی میپوشیدند - از اهل محل دفاع میکردند و مدام برای معاشرت با رقصندگان و آوازخوانان به کافهها میرفتند. در دهههای ۵۰ و ۶۰ [میلادی]، موفقترین جاهل روی پرده ناصر ملکمطیعی بود - بازیگری عبوس و باابهت که اغلب از تیپ بازی کردن سرخورده بود ولی اگر نیاز بود آن کلاه نمادین را سرش بگذارد، به راحتی دستمزد بیشتری طلب میکرد.
در «قیصر»، ملکمطیعی نقش فرمان را بازی میکند، و زمانی که او از فیلم حذف میشود، با مدل جدیدی از ضدقهرمان جایگزین میشود: قیصر که بهروز وثوقی به او جان میبخشد. برای تأکید بر این که چقدر حضور وثوقی در سینمای دهه ۱۹۷۰ ایران پویا بوده، نمونهای مشابه میتواند شانکانری باشد که با بازی در «جیمز باند» به شهرت رسید. هر دو دارای مردانگی متکی به نفس و جذابیت پوست سبزه هستند. اما برخلاف کانری، وثوقی بازیگری متلوّن بود که دائما ظاهرش را تغییر میداد و نقشهای دور از ذهن بازی میکرد درحالیکه هرگز طرفدارانش را از دست نمیداد.
کیمیایی و وثوقی با همدیگر داشتند سینمای ایران را از نو اختراع میکردند. برخلاف کارگردانان «هنری» همچون داریوش مهرجویی که فیلم «گاو»ش (۱۹۶۹) نخستین فیلم مهم ایرانیای شد که حضور در مجامع بینالمللی را تجربه کرد و خودش در لسآنجلس تحصیل کرده بود، کیمیایی بچهای از خیابانهای تهران بود که عاشق سینما بود و از اینکه چند قانون را بشکند واهمهای نداشت. بیشک جوانی نسبی گروه تولید به «قیصر» انرژی خاصی بخشیده؛ از دوربین روی دست و تدوین سرضرب مازیار پرتو تا موسیقی پرسوز اسفندیار منفردزاده با گرومبگرومب تبلها و ملودیهای اوجگیرنده سازهای زهی.
هر قتل برای خودش صحنه استادانهای است؛ صحنه حمله با تیغ ریشتراش در حمام - که همچون ادای احترامی به «روانی» هیچکاک است - با «موسیقی کانکریت» [موسیقی ساختهشده از صداهای ضبطشده] همراه است؛ سَبُعیت صحنه سلاخخانه که مرگ حیوانات با حمله بیرحمانه قیصر میانبرش میشود و یک تعقیب و گریز نهایی از میان محوطه ریلهای آهن که پر از لکوموتیوهای بخار زنگزده در انتظار اسقاط شدن است.
فیلم کشف و شهودهایی از نوع دیگری هم دارد؛ مثلا وقتی نامزد قیصر (با بازی پوری بنایی فوقالعاده موقر) زغال گداختهای را با مفتول سیمی میچرخاند، قیصر از ته دل از پنجره طبقه بالا نگاهش میکند - از این صحنه به درستی بهعنوان یکی از بزرگترین صحنههای عاشقانه سینمای ایران یادشده است. تصور این که یک سینما یا دیسک، فیلم را با حمایت اسکورسیزی یا تارانتینو عرضه کند سخت نیست؛ اگر ایندو هنوز فیلم را ندیده باشند، افراطکاری ژانری و شور و شوق عمیقش را دوست خواهند داشت.این یادداشت باز هم حاوی نکتههای بسیار جذابی است که شاید آخر هفته برایتان نقل کردم.