مقاله اصغر فرهادی درباره شیفتگیاش به سینما
روزنامه هفت صبح، محمدناصر احدی | اصغر فرهادی در شماره زمستان ۲۲ـ۲۰۲۱ مجله «سایت اند ساند» به بیان خاطراتش از سینما «همایون» اصفهان پرداخته است. دوره رونق سینما «همایون» به دهه ۴۰ برمیگردد، و حالا بیست سالی میشود که این سینما متروکه و تعطیل شده است. چند سال پیش قرار بود سینما «همایون» به تئاتر شهر اصفهان تبدیل شود، اما گویا به دلیل کشمکشهایی که بر سر مالکیت آن وجود داشت، این اتفاق نیفتاد.
شاید صحبتهای کارگردان اسکاری سینمای ایران باعث شود که تغییری در حالواحوال سینما «همایون» رخ دهد. در ضمن، فرهادی با فیلیپ کُنکانن صحبت کرده است. من در شهر کوچکی در نزدیکی اصفهان بزرگ شدم و ما سینما نداشتیم، به همین خاطر باید سوار اتوبوس میشدم و برای دیدن فیلم به مرکز شهر میرفتم. با دوستی همسنوسال خودم میرفتم و باید بدون اینکه والدینمان میفهمیدند، فرار میکردیم. در اصفهان خیابانی هست به نام «چهارباغ» و تمام سالنهای بسیار قدیمی آنجا بودند؛ جایی شبیه برادوی بود.
یکی از سینماهای آنجا «همایون» بود که دیگر وجود ندارد. ساختمانی قدیمی بود و معماری بسیار جالبی داشت. از خیابان وارد میشدی و در داخلش فضای بازِ بزرگی با گیشه بسیار کوچکی بود که باید میرفتی و از آن بلیت میگرفتی. بارها، وقتی که پولِ خرید بلیت نداشتم، فقط آنجا میایستادم و به صدای فیلم گوش میدادم که قوه تخیل من را ساخت. گمان میکنم این سینما در حدود هزار نفر ظرفیت داشت؛ آنجا یکی از آن مکانهای کلاسیکی بود که میتوانستی به عقب نگاه کنی و ببینی که باریکه نور به پرده میخورَد.
اولین فیلمی که در آنجا دیدم، فیلمی خارجی بود؛ با پسرعمویم بودم و دیر رسیدیم. از آن سینماهایی بود که میتوانستی فیالفور بلیت بگیری و بروی داخل، بدون اینکه منتظر شروع سانس جدید شوی؛ پس اولین فیلمم را از وسط دیدم. در انتهای فیلم، شخصیت نوجوانی بود که شخصیت منفی فیلم را میکُشت و این واقعا من را هیجانزده کرد. در طول روزهای بعد، به این فکر میکردم که ممکن است در نیمه اول فیلم چه اتفاقاتی افتاده باشد ـ این اولین باری بود که واقعا درباره سینما به شوق آمدم.
آینده من در فیلمسازی از همین نقطه شروع شد.در ایران، تعطیلی آخر هفته روز جمعه است و آن قدیمالایام از ساعت ۷ صبح صف بلندی از آدمها جلوی سینما همایون تشکیل میشد که برای تماشای فیلمهای جدید ذوقزده بودند. خاطرم هست که یک معلم ریاضی داشتم که خیلی جدی بود و همیشه در عجب بودم که این آدم به جز ریاضی به چه چیزی فکر میکند. یکبار که ساعت ۷ صبح روز جمعه رفته بودم آنجا، دیدم که او جلوی صف ایستاده است.
یکی از فیلمهایی که خیلی خوب در خاطرم مانده فیلم «فرار به سوی پیروزی» (۱۹۸۱) جان هیوستن بود، آنهم به خاطر اینکه پله، بازیکن فوتبال، در این فیلم بازی میکرد، و این برای من در کودکی خیلی هیجانانگیز بود. تماشای فیلم «کویانیسکاتسی» (۱۹۸۲) را به یاد دارم. داستانی نداشت، اما فیلمی بود درباره صنعتیشدن جهان که از خلال تصاویر و کاتها روایت میشد. همچنین، فیلمهای کریشتوف کیشلوفسکی را برای اولین بار آنجا دیدم. متاسفانه، سینماهای قدیمی زیادی در ایران حالا ویران شدهاند.
خیابانی در تهران هست به نام لالهزار که پر بود از این سالنها و قبل از انقلاب روشنفکران زیادی به آنجا میرفتند، اما حالا رفتن به این خیابان بسیار غمگینکننده است. مجتمعهای زیادی میسازند که ۱۰ سالن دارند، و کیفیت صدا و تصویرشان بهتر است، اما من نوستالژیِ آن سالنهای قدیمی را دارم. سینمارفتن برای من یک آیین بود، ولی آن حس آیینی در سینماهای جدید وجود ندارد.