کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۰۶۳۳۹
تاریخ خبر:

ماجرای پسری که در ۱۴ سالگی ‌‌قاتل شد

روزنامه هفت صبح | رضا در سال ۹۳،چهارده سالش بود که دستش به خون آلوده شد. نوجوانی که چند سال قبل، درس خواندن را رها کرده بود تا کار کند و کمک خرج خانواده‌اش باشد اما سرنوشت برایش زندان و قتل رفیقش را رقم زد. حالا دو ماهی می‌شود که آزاد شده است و توانسته از خانواده مقتول با پرداخت دیه رضایت بگیرد.

ماجرای پسری کم حرف که دوستان زیادی هم نداشت. در آن سال‌ها سر ساختمان کارگر بود و بنایی می‌کرد. بعد از چند ماه یکی از دوستانش را هم با خود به سر کار برد. از طریق همان دوستش با چند نفر دیگر هم آشنا شد. بعضی شب‌ها بعد از تمام شدن کارشان دور هم جمع می‌شدند و به روش خودشان خستگی را از تن خود بیرون می‌کردند: آن روز دوستم سرکار نیامد.

البته چند روزی بود که سر ساختمان نمی‌آمد. شب وقتی کارم تمام شد و وسایلم را جمع و جور کردم که به خانه بروم، تلفنم زنگ خورد. همان دوستم بود. گفت که بچه‌ها زنگ زده‌اند و قرار گذاشته‌اند که امشب دور هم باشیم، گفتم که خسته‌ام و حال و حوصله شلوغی ندارم اما خیلی اصرار کرد. من هم رفتم اما ای کاش نمی‌رفتم.

همه چیز خوب بود. مثل شب‌های قبلی که دور هم جمع می‌شدیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. آن شب یکی از بچه‌ها با خودش یک بطری نوشیدنی الکلی آورده بود. همه خوردند،جاهل بودم و من هم خوردم. از خودمان بی‌خود شدیم. حالمان، کارمان، حرف‌هایمان، هیچ‌کدام دست خودمان نبود. در همان حالت غیرطبیعی یکی از بچه‌ها به من پیله کرد.

درست یادم نمی‌آید سر چه موضوعی اما دور من می‌چرخید و من را مسخره می‌کرد. هم خسته بودم هم حالت عادی نداشتم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. به طرفش حمله کردم، با هم گلاویز شدیم. از جیبش چاقو در آورد در آن گیر و دار چند ضربه به دستم زد. داشتم از حال می‌رفتم. نمی‌دانم چطور اما یک لحظه تمام قدرتم را جمع کردم و بلند شدم.

نگاهی به اطرافم کردم تا یک چیزی بردارم و دق دلی‌ام را سرش خالی کنم، با خودمان جوجه کباب برده بودیم. چاقویی را که با آن مرغ‌ها را تکه کرده بودیم برداشتم و آن را محکم در گردنش فرو کردم. همه جا خوردند. حال خوش‌مان پرید. دوستم در دم فوت کرد. حتی به بیمارستان هم نرسید.

*** بعد از قتل
اول می‌خواستم فرار کنم ولی پشیمان شدم، به خانواده‌ام هم خبر ندادم و رفتم کلانتری و خودم را معرفی کردم. یک قاتل ۱۴ ساله! چند شب را در بازداشتگاه بودم. بعد از آن هم به دادگاه رفتم. قاضی حکم قتل عمد را صادر کرد. خانواده مقتول هم فقط قصاص می‌خواستند. دیگر کاری از دست هیچ‌کس برنمی آمد.

نه گریه و زاری‌های مادرم کارساز بود، نه التماس‌های خواهر و برادرهایم، نه سکوت‌های معنی‌دار پدرم. خانواده مقتول هم فقط اعدام من را می‌خواستند، حق داشتند من پاره تن‌شان را در یک لحظه غفلت کشته بودم. اما الان هم که آزاد شده‌ام بعضی وقت‌ها به این موضوع فکر می‌کنم که شاید اگر خودم به جای خانواده مقتول بودم، قاتل فرزندم را نمی‌بخشیدم.

*** تایید حکم اعدام
درست زمانی که توانستم با خودم کنار بیایم و حکم اعدامم را بپذیرم با یک خانم وکیل آشنا شدم. او مددکار جمعیت امام علی (ع) بود. پرونده‌ام را خوانده بود. از رئیس کانون اصلاح و تربیت و رئیس زندانی که در آنجا حبس بودم درباره من پرسیده بود. همه آنها از من تعریف کرده بودند.

تصمیم گرفت که همه تلاشش را برای نجات من بکند و بالاخره اعضای جمعیت امام علی (ع) توانستند از خانواده مقتول رضایت بگیرند:« من در زندان بودم برای همین نمی‌توانستم در جریان کامل همه چیز قرار بگیرم. برای من هم تعریف کرده‌اند. فقط می‌دانم که اعضای جمعیت امام علی (ع) آنقدر رفته‌اند و آمده‌اند تا خانواده مقتول را راضی کرده‌اند که از حکم قصاص بگذرند و دیه بگیرند.

یادم هست که خیلی خوشحال بودیم. ۵۰۰میلیون تومان چک به خانواده مقتول داده بودند تا آنها رضایت بدهند و آزاد شوم. می‌دانستیم که اگر همه زندگی‌مان را هم بفروشیم نمی‌توانیم آن مبلغ را جور کنیم اما فروختیم و بقیه‌اش را هم آنها جور کردند و الان نزدیک سه ماه است که آزاد شده‌ام.

من یک اشتباه بزرگ در زندگی‌ام کردم و پنج سال از عمرم را به خاطر آن از دست دادم. حتی می‌توانستم اعدام شوم و کل زندگی‌ام را به باد بدهم اما برای کسی که مدتی را در زندان می‌گذراند و بعد از آن آزاد می‌شود خیلی مهم است که بعد از آزاد شدنش مردم درباره او چه فکری می‌کنند، چقدر روی حرفش حساب می‌کنند، چقدر به او اعتماد دارند و تا چه حد می‌توانند او را همان آدم سابق ببینند.

روزی که از زندان آزاد شدم خانواده برایم جشن مفصلی گرفته بودند. در حال حاضر همه فکر و ذکرم پس دادن پول‌های کسانی است که خانواده‌ام برای جور کردن آن ۵۰۰میلیون تومان مجبور شدند از آنها قرض کنند. قبل از هر چیزی باید پول آنها را پس بدهم تا مدیون کسی نباشم. اما آن پنج سال را فراموش نمی‌کنم، توبه کردم که دیگر دنبال هیچ مواد و نوشیدنی‌ای که من را از خود بی‌خود کند نروم.

من در یک لحظه بی‌خبری که شاید همه فکر کنند داستان است چاقو را در گردن دوست خودم فرو کردم و حالا هر چقدر هم به زندگی بازگردم خاطره آن قتل و پنج سال زندان با من است. اگرچه تنبیه شده‌ام و باید آنقدر کار کنم تا تمام بدهی‌ام را بدهم اما بدهی روحی که به خودم دارم قابل جبران نیست چراکه یک آدم را کشته‌ام.

کدخبر: ۳۰۶۳۳۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر