سرنوشت غمانگیز عجیبترین تالار بورس جهان
روزنامه هفت صبح | «مال ملا» در ۴ کیلومتری شهر لنده دراستان کهگیلویه و بویراحمد قرار دارد. روستایی که مردمش تا کمتر از یک سال پیش زندگی آرام و سادهای داشتند و روزگارشان را با کشاورزی و دامداری میگذراندند اما ناگهان همه چیز تغییر کرد. در روزهای پر رونق بازار سرمایه، اهالی روستا یکی یکی وارد بورس شدند، داراییشان را فروختند و سرمایهگذاری شد اولین شغل اهالی این روستای کوچک تا جایی که اسمش سر زبانها افتاد و خیلیها با ترکیب اسم روستا و خیابان بورس بازهای آمریکا، به ترکیب «مال استریت» رسیدند.
حتی تلویزیون سراغ این روستا رفت و انتشار گزارش تصویری از جلسات بورسی آنها زیر درخت معروف روستا، آنها را به شهرت بیشتر رساند اما حالا با سقوط بورس و افتادن سرمایهها در سراشیبی زیان، حال اهالی تعریفی ندارد. آنها به تجارت نیوز گفتهاند که همه چیزشان را از دست دادهاند و روستا به خاک سیاه نشسته است.
*** امان از آقای محمدی
اینطور که اهالی میگویند، اسم بورس را یکی از اهالی سابق روستا که کارمند بانک هم بوده به گوش اهالی رسانده است، آن هم نه حالا، بلکه ۱۲سال پیش. محمدی که سالهای آخر خدمتش را در یکی از بانکهای لنده میگذرانده و درآمد کارمندی زندگی خوبی برایش فراهم کرده بوده اما با بزرگتر شدن بچهها دغدغه او برای آینده آنها بیشتر میشود به همین دلیل به توصیه یکی از همکارانش اندک پساندازی که در سالها خدمت ذخیره کرده بوده را وارد بازار سرمایه میکند.
او که از بورس و فعالیت در آن چیزی نمیدانسته سبد گردانی را به یکی از همکارانش میسپارد و کم کم اوضاع زندگیاش از آنچه بوده بهتر میشود تا روزی که او تصمیم میگیرد روستا را به قصد شهر و دیاری دیگر ترک کند و در مورد راز موفقیتش به یکی از پسرعموها توصیههای بورسی میکند. پسرعمو توصیههای او را اجرا میکند و میشود دومین نفر از روستای مال ملا که وارد بازار سرمایه شده.
کم کم او هم افراد دیگری را به این کار دعوت میکند تا اینکه از زمستان سال گذشته کم کم بازار سرمایه چنان توفیقی پیدا میکند که توجه تمام اهالی روستا به ماجرا جلب میشود. کم کم از پیرمرد هشتاد ساله که به سختی فارسی صحبت میکند تا دختربچه ۹ساله، داراییشان را در بورس سرمایه گذاری میکنند.
اینطور میشود که بورسیترین روستای جهان شکل میگیرد، روستایی که اهالی با تجمع زیر درخت بزرگ آن عجیبترین تالار بورسی دنیا را تشکیل میدهند اما حالا گویا این تالار از رونق افتاده و تمام روستا در غمیبزرگ فرو رفته است. حالا خبری از تجمع زیر سایه درخت بورسی نیست و خیابانها و دشتهای روستا از همیشه خلوتتر هستند.
*** دلم میخواست درخت را آتش بزنم
در ویدئویی که تجارت نیوز از حال و هوای مردم روستای مال ملا ساخته، خیلی از اهالی شرکت کردهاند و وجه مشترک آنها صورت پر از افسوس و حسرتشان است. یکی از آنها رو به دوربین میگوید: «من یک بیسواد بودم. تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواندهام. چرا باید وارد این کارها میشدم؟ من تمام ملک و زندگیام را فروختم و آمدم در بورس. حالا خانه، ماشین و همه چیز رفته.»
او که در نزدیکی درخت معروف ایستاده، به آن اشاره میکند و میگوید: «خیلی وقتها دلم میخواست بیایم این درخت را آتش بزنم. این قدر تحت فشار هستم که هر کاری از من بر میآید. نمیدانم باید چه کار بکنم.»
یکی دیگر از اهالی هم میگوید که سرمایهگذاری در بورس را با ۲۰میلیون شروع کرده و وقتی دیده که این سرمایه به هشتاد میلیون تومان رسیده، پول بیشتری به بازار تزریق کرده و داراییاش در بورس به ۱۲۰میلیون تومان رسیده و بالاتر هم رفته اما کم کم سقوط شروع شده و حالا همان ۲۰میلیون تومان اولیه را هم ندارد.»
دیگری میگوید: «صد میلیون وارد بورس کردم و الان شده ۱۲میلیون. تمام داراییام رفته، خانه، ماشین، زمین. همه چیز. وضعیت ۹۸درصد اهالی روستا به همین شکل است.» یکی دیگر از اهالی ضرر چند صد میلیونی داده است، او که به نظر میرسد از تحصیلات بیشتری برخوردار است و به ظاهرش میخورد کارمند باشد، میگوید:
«من یک میلیارد وارد بورس کردم این پول تا دو و نیم میلیارد تومان هم بالا رفت. ما خیلی خوشحال بودیم و خیلی زمان میگذاشتیم برای بررسی سهمهای مختلف اما وقتی بورس شروع به خراب شدن کرد همه پولها از دست رفت. تمام سودم را از دست دادم و از اصل پول هم ۴۰۰ میلیون تومان رفت. حالا همه ما ماندیم و انواع مشکلاتی که این اتفاق برایمان درست کرده است.»
*** پول پلی استیشن سوخت
در روزهای اوج فعالیت بورس، حضور بچهها در بازار سرمایه یکی از موضوعاتی بود که در خبرهای مربوط به روستای مال ملا خیلی مورد توجه قرار میگرفت به همین دلیل هم حال و روز بچهها در روزهایی که دیگر از رونق بازار خبری نیست، مهم به نظر میرسد. یکی از آنها میگوید که مدت پولهایش را جمع کرده بوده که پلی استیشن بخرد.
اما وقتی دیده همه روستا رفتهاند سراغ بورس تصمیم گرفته او هم پولش را سرمایهگذاری کند اما حالا نه تنها قیمت «پیاس» چندین برابر شده بلکه از پول هم چیز خاصی باقی نمانده است. دختر بچه دیگری هم میگوید که طلاهای زنان خانواده را در بورس سرمایهگذاری کردند اما همه پولها رفته و حالا پدرش هم بدهکار است.
*** مشکلات بعد از ضرر
اینطور که اهالی روستا میگویند، دود شدن و به هوا رفتن سرمایه اهالی روستا باعث به وجود آمدن انواع مشکلات خانوادگی شده است. یکی از اهالی میگوید: «اینجا خیلی رسم است که نوروز عروسی بگیرند. تا آخر تابستان خیلی از جوانها با تکیه بر پولی که از آخر بهار گیرشان آمده بود تصمیم به ازدواج گرفتند.
خیلیها خواستگاری رفتند و نامزد کردند اما الان اغلب عروسیها به هم خورده. بعضی از آنها عقب افتاده و بعضیها هم کلا کنسل شده. چه دختر و پسرهایی که عقد کرده بودند و حالا اختلاف پیدا کردهاند چون پسر دیگر آهی در بساط ندارد و همه پولها از جمله پول عروسی را در بورس سرمایهگذاری کرده، سرمایهگذاری که شکست خورده است.»
یکی دیگر از اهالی درباره خودش و مشکلات خانوادگیاش توضیح میدهد: «با همسرم دعوایم میشود. پولی برایم نمانده و همه سرمایه خانوادهام را در این راه گذاشتهام، حالا نه تنها پولی ته جیبم نیست بلکه بدهکار هم هستم. وام گرفتهام و نمیتوانم قسطهایش را بدهم. زندگیام دارد از هم میپاشد.»
*** روزگار سخت سبدگردانها
این وسط وضعیت بعضی از جوانها که مسئولیت سبدگردانی روستاییهای ناشی را به عهده داشتهاند از همه بدتر است. یکی از آنها میگوید: «بعضیها از مردم پول گرفتند که برایشان سرمایه گذاری کنند و به آنها سود بدهند بعضیهای دیگر هم برای مردم خرید و فروش میکردند و سودی هم خودشان بر میداشتند اما حالا هر دو گروه بیچاره شدهاند. گروه اول که حالا بدهکار مردم هستند و باید با قرض و بدبختی پول آنها را بدهند، دسته دوم هم زیر بار فشار و ناراحتی بقیه قرار دارند و دیگر درآمدی هم ندارند.»
*** ما هم شرمندهایم
حالا دیگر خبری از برق ذوق در چشمهای اهالی و افتخار از بورسی بودنشان نیست. یکی از آنها که روزی روی دیوار بزرگ نوشت: «بورسیترین روستای جهان» در حالی که درست کنار نوشتهاش ایستاده میگوید: «ما نمیدانستیم اینطور میشود. ما به مسئولان اعتماد کردیم. آمدند از ما گزارش گرفتند و نشان بقیه مردم دادند و از آنها خواستند که در بورس سرمایهگذاری کنند.»
یکی دیگر میگوید: «ما خودمان شرمنده کسانی هستیم که تشویقشان کردیم. دولت گفت به بورس بروید، رئیس جمهور گفت، وزیر گفت. صدا و سیما گفت و ما هم اعتماد کردیم.» اهالی وقتی میخواهند از شرایط بد روستا حرف بزنند به کوچههای خالی و دشتهای بیحیوان اشاره میکنند و میگویند هر سال دشتها پر از گاو و گوسفندها بود اما حالا خیلی از اهالی گلههایشان را فروختهاند و دیگر خبری از آنها نیست. دشت خالی است و روستاییها دل و دماغ بیرون زدن از خانه را ندارند. البته هنوز هم عده زیادی امیدوارند که بازار سرمایه دوباره آن روی قشنگش را نشانشان بدهد.