ساعت ۱۱ شب چراغ قرمز نیایش
روزنامه هفت صبح| یک: در یک سایت تخصصی روزنامهنگاری به موردهایی اشاره شده بود که در همین یکی دوماه گذشته مترجمهای سایتها و خبرگزاریهای کشورمان متن را بد فهمیدهاند و بد ترجمه کردهاند و بعد این ترجمهها وایرال میشوند و میروند در بولتنها و شبنامهها و سخنرانیها و اصلا داستان یکجور دیگر میشود! بهنظرم نهادهای مهم سیاسی کشور، خودشان یک بخش ترجمه خبرهای مهم تاسیس کنند تا دچار سوءبرداشت و سوءتحلیل نشوند.
دو: آقای علمالهدی به نظریه گفتوگوی تمدنها تعریضی کردهاند و آن را مخالف یک سوره قرآن خواندهاند و بعد دوستی بهنام هادی سروش در سایت جماران به این شبهه پاسخ دادهاند. اما نکته عجیب لحن پاسخ آقای سروش است که معلوم نیست چرا پر است از طعنه و کنایه و حتی کمی هم تحقیر در لفافه. میدانم که همه ما از برخی اظهارنظرهای آقای علمالهدی دلخور هستیم و موجهایی که از این سخنان بهپا خاسته در زندگی روزمره ما تاثیر داشته و از اینجور حرفها. اما باز هم لازم نیست در یک بحث تئوریک اینگونه یقه طرف را بگیرید.
سه: درباره اصرار بر جریمه بدحجابی در خودروها هنوز ابهامات زیادی برای ما وجود دارد. چطور همان عمل و همان اکت در خیابانها و در پیادهروها با تذکر زبانی (آنهم فقط در مرکز شهر) روبهرو میشود و در اتومبیلها کار به توقیف و جریمه میکشد؟ احتمالا بحث بر سر مهندسی اجتماعی است. یعنی استفاده از این ابزار برای کنترل غیرمستقیم بیحجابی در سطح شهر. اما فکر کنم قانون نباید دستمایه مهندسی اجتماعی باشد. متوجه هستید؟ یک جای کار مشکل دارد.
چهار: قبل از چراغ قرمز نیایش، پلیس پژو 206 را نگه داشت. ساعت 11 شب بود. راننده خانمی بود که کلاه لبهدار بیسبالی بر سر داشت و در حال خوردن موز از ماشین پیاده شد. معلوم بود که از ورزش برمیگردد. خونسرد بود. پلیس هم افسر جوانی بود. پرسید میدانی برای چه اتومبیلت باید بخوابد؟
خانم جوان هم در حالی که موزش را میخورد گفت بله بهخاطر بدحجابی! پلیس گفت میدانی چندتا برایت پیامک آمده؟ خانم جوان گفت 9 بار! پلیس به ساعتش نگاه کرد و گفت خب منزلتان کدام سمت تهران است؟ زن جوان گفت: خیابان گرگان! پلیس خندهاش گرفت و گفت این وقت شب چطوری میخواهید بروید خانهتان؟
زن جوان گفت: چارهای ندارم دیگه. اسنپ میگیرم. و بعد با لحنی رسمی و جدی ادامه داد: «بههرحال شما هم دارید به وظیفهتان عمل میکنید.» دیگر نمیگویم عاقبت این ماجرا به کجا انجامید. حدس میزنم به نظرتان این روایت عجیب است اما عین واقعیت است و اینکه این روایت بهنفع کیست و به ضرر کیست کاری ندارم. این روایت نفیکننده برخوردهای آزارنده روایت شده در فضای مجازی هم نیست. فقط یک روایت واقعی است.
پنج: میخواستم درباره مفهوم خودجوش بودن هم یک چیزهایی بنویسم دیدم حالا چهکاریه؟ به جایش از تیم آرژانتین بنویسم که وقتی پلیس برزیل در حال زدن تماشاگران آرژانتینی حاضر در استادیوم ماراکانا بود بازی را رها کردند و گروهی تا دم سکوها رفتند و از پلیس برزیل خواستند که دست روی شهروندان آرژانتینی بلند نکنند. صحنه عجیبی بود.
این را هم بگویم که با بدترین نسل نیم قرن گذشته تیم ملی برزیل روبهرو هستیم. یک سری بازیکن خوب که هیچکدامشان ممتاز نیستند. ژسوس و ریچارلیسون سانتر فوروارد هستند و مارتینلی و آنتونی و رافینیا و وینیسیوس جونیور و رودریگو از دیگرگزینههای خط حمله برزیلیها. در خط دفاع و فولبکهای کناری که اوضاع از این هم بدتر است. برزیل فعلا در جای ششم جدول انتخابی آمریکای جنوبی است. بعید است این تیم به جایی برسد.
شش: خانم سوزان ساراندون که جرئت کرده بود و هفته پیش از فلسطینیها دفاع کرده بود و حتی چفیه فلسطینی را هم بر شانه انداخته بود، علنا و به شکل رسمی از سوی هالیوود بایکوت شد. ملسا باررا بازیگر مکزیکی و جنا اورتگا دختر جوان سریال ونزدی هم از دیگر قربانیان سرشناس این ماجراها هستند. خانم ساراندون برنده جایزه اسکار است و در دهه هشتاد و نود از بهترین بازیگران هالیوود محسوب میشده. تلما و لوییز، بیخواب، آخرین قدمهای یک محکوم به مرگ و بچه خوشگل از مهمترین فیلمهای او هستند.