درباره کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»
روزنامه هفت صبح، ترجمه زهرا نوروزی | الیزابت تووا بایلی نویسندهای آمریکایی است که موفق به کسب چندین جایزه مهم ادبی شده است. کتاب غیرداستانی او «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» درباره زنی است که میکوشد از بیماری ناشناختهای که روح و جسمش را درگیر کرده، جان سالم به در ببرد. این کتاب شعر نیست اما الیزابت تووا بایلی تاریخ طبیعی حلزون را به شیوهای شاعرانه بررسی کرده است.
روزی یک دوست هدیهای سرنوشتساز به او میدهد: گلدان بنفشهای با یک حلزون جنگلی قهوهای کوچک، تنها حیوان خانگی که او در این شرایط توان نگهداریاش را دارد. کم کم معلوم میشود میان شیوه زندگی حلزون و سبک جدید زندگی نویسنده در بیماری شباهت عجیبی وجود دارد: حلزون برخلاف ظاهر آسیبپذیرش موجودی مقاوم است که از پس چالشهای چند صد میلیون ساله حیات در زمین برآمده است و درسهای گرانبهایی میتوان از او آموخت.
درسهایی که برای آموختنشان باید وقت نامحدود و تمرکزی ابرانسانی داشته باشید تا آهستهترین حرکتها را ببینید و آهستهترین صداها را بشنوید، حتی صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی را. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با الیزابت تووا بایلی درباره کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»، سبک زندگی و بیماریاش.
* «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» بخشی از خاطرات است، بخشی از تاریخ طبیعی است و جزئیات رابطه شما با حلزون را در یک سال نشان میدهد. چه چیزی باعث شد این کتاب را بنویسید؟
بعضی مشاهداتم از حلزون را نوشتم و یکی از دوستانم آنقدر شیفته شد که پیشنهاد داد آنها را به صورت مقاله ارائه دهم. به نظر میرسید این مقاله واقعا خوانندگان را خوشحال میکند. بعد از گذشت چندین سال نمیدانستم میتواند یک کتاب بشود یا نه و مطمئن نبودم چیزهای بیشتری برای نوشتن از آن وجود داشته باشد. شروع به خواندن آثار علمی مربوط به شکمپایان کردم، عاشق آن شدم و فهمیدم حرفهای بیشتری برای گفتن دارم. کتاب را نوشتم، بخشی بهخاطر اینکه احساس کردم به حلزون بابت زندگیام مدیونم و باید به نوعی از او تشکر کنم و بخشی هم به این دلیل که فکر کردم این داستان به دیگران کمک میکند از لحظات سخت زندگی به آسانی عبور کنند.
* چارچوب کتاب شما از نظر جغرافیایی و عاطفی از فضای اتاق خواب شما جدا شده است. چطور از شرایط آن روزها جان سالم به در بردید؟
جداسازی و محدودیتهای بیماری میتواند بسیار سخت باشد، بعضیوقتها حتی سختتر از خود بیماری. نمیدانم چطور من یا هر فرد دیگری از چنین شرایطی جان سالم به در میبرد. برای حلزون خیلی سخت بود مرا تحمل کند. فکر میکنم هر یک از ما، برای زنده ماندن و گذر از هرگونه چالشِ سخت زندگی باید راهی برای ارتباط با جهان پیدا میکردیم زیرا این ارتباط همان چیزی است که ما را حفظ میکند.
* از زمان کسالت و بیماری تا وقتی بهبود پیدا کردید، چه موقع تغییر حالتهای حلزون را دیدید؟
وقتی برای اولین بار شروع به تماشای حلزون کردم، فقط به این دلیل بود که آنجا بود و در حال حرکت به اطراف. اصلاً انتظار نداشتم حرکت جالبی از او سر بزند. وقتی فهمیدم حلزون هم درست مثل خودم عادتهایی دارد، شیفته او شدم. مثل من، از خواب بیدار میشد و شب به رختخواب میرفت. مثل من برای شام به دنبال غذای خوشمزهای بود. معلوم شد ماجراهای کوچک و جالبی برایش اتفاق میافتد، دقیقا مثل من. این واقعیت که ما با هم زندگی میکردیم و الگوهای زندگی ما به موازات هم پیش می-رفتند، احساس خویشاوندی عمیقی در من ایجاد میکرد و کنجکاوی مرا برمیانگیخت.
* توضیحات شما درباره زندگی حلزون چنان مفصل و جالب است که حلزون را به شخصیت اصلی کتاب تبدیل میکند. او در واقع در زندگی شما حضوری کلیدی دارد. وقتی نوشتن کتاب را شروع کردید، از قبل میدانستید حلزون به کاراکتر اصلی تبدیل میشود؟
میدانستم تا جایی که ممکن است میخواهم درباره حلزون بنویسم زیرا هرگز نمیخواستم از خودم بنویسم. با این حال، وقتی دو نفر از دوستانم پیشنویس اولیه را خواندند، از واکنش آنها خیلی تعجب کردم زیرا یکی میخواست بیشتر به توصیف حلزون بپردازم و دیگری اطلاعات بیشتری درباره من می-خواست. همان موقع بود که فهمیدم دو شخصیت اصلی دارم. مشکلی به نظر میرسید که مرا برای مدتی نگران کرده بود اما با پیشرفت کتاب فهمیدم به نوعی روح حلزون در من حلول کرده است. در حالی که من شخصیت اصلی و کلیدی بودم، از طریق تجربه من، خواننده همان ارتباط من با حلزون را تجربه میکرد و به این شکل شخصیت حلزون در کتاب حضور بزرگتر و محوریتری پیدا میکرد.
* بیشتر مردم فکر نمیکنند حلزون میتواند بسیار جالب باشد. با این حال شما مجذوب زندگی همراه کوچک خود شدید. میتوانید بعضی از چیزهای شگفتانگیزی را که از حلزونِ خود آموختید بگویید؟
هر موجودی روی زمین، وقتی از نزدیک مورد بررسی قرار بگیرد، زندگی جذاب و کاملی را پشت سر میگذارد. از بعضی جهات، زندگی موجودات کوچکتر و آنهایی که مدت کوتاهی زنده هستند، حتی پرشورتر، باشتاب بیشتر، پرکارتر و دقیقتر از زندگی طولانی ما انسانهاست. آنقدر ویژگیهای جالب در حلزون وجود دارد که انتخاب کردن از بین آنها کار سختی است. از قدرت حلزونم و همچنین تواناییاش در حرکت به هر گوشه و در هر زاویهای، حتی به صورت وارونه، وحشت داشتم. حلزون من هر زمان که شرایط به نفعش نباشد، میتواند استراحت کند که صفت فوقالعاده مفیدی است.
* رابطه شما با حلزون چطور به شما کمک کرد تا در یک سال دشوار زنده بمانید؟
حلزون من همیشه و در همه حال کنارم بود و فقط داشتن چنین ارتباطی با یک زندگی دیگر برایم بسیار حیاتی بود زیرا از زندگی معمولی خودم بریده بودم. نمیتوانستم کارهایی را که میخواهم، انجام بدهم اما میتوانستم با تماشای حلزون، وارد دنیای میکروسکوپی او شوم و به این ترتیب هنوز هم می-توانستم زندگی را تجربه کنم. دیدن موجودی کوچک در خارج از محیط معمول خود نیز مفید بود زیرا زندگی با بیماری مزمن مستلزم سازگاری با تغییر شرایط و پشتکار است.
* این کتاب درباره انزوای شما به دلیل بیماری و شرایط آن روزهای سخت به موازات گوشهگیری زندگی حلزون است. در عین حال روابط بسیار مهمی از جنبههای گوناگون بین حلزون و انسان را برجسته میکند. چطور همزمان درباره چنین تضادهایی، انزوا و ارتباط نوشتید؟
بیماری میتواند مشارکت در فعالیتهای عادی و حتی معاشرت را کاهش دهد. بنابراین درباره انزوا نوشتم و آنچه در بازدیدکنندگان سالمی که برای ملاقاتم میآمدند و میرفتند، مشاهده کردم. در عوض حلزون مدام کنار من بود. بنابراین پیوند بسیار مهمی بین ما ایجاد شد. ارتباط کمرنگ با دنیای خودم بود که به دلیل بیماری، امکان ارتباط بیشتر مرا با دنیای حلزونها فراهم کرد؛ دنیایی که با سطح عملکرد پایین من در آن روزها مطابقت داشت. فکر میکنم هر کسی هم در شرایط من باشد میتواند با حلزون ارتباط برقرار کند.
* چرا کتابی درباره رابطه با حلزون میتواند اینچنین مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد؟
فکر میکنم این کتاب از تجربه جهانی زنده بودن صحبت میکند. همه انسانها انزوا را در سطحی حتی در خانواده، بعد از ازدواج یا کنار شریک زندگی خود یا در رابطهای با دوست خود درک میکنند. بعضی وقتها یکی از دو طرف میتواند احساس انزوا کند. به همین ترتیب، هر کس آنفلوآنزا را تجربه کرده است، میداند که حداقل به طور موقت، کمکم از بین میرود. در حالی که مزایای رابطه میان انسان با حیوانات خانگی معمولی کاملا شناختهشده است. مردم همیشه شیفته خواندن درباره رابطه با موجودی هستند که او را به خوبی نمیشناسند.
(برگرفته از نشریه بوکبروز)