نگاهی به نمایش «پایین، گذر سقاخانه» نوشته اکبر رادی
روزنامه هفت صبح، فاطمه زمیار| نمایش «پایین، گذر سقاخانه» به طراحی و کارگردانی «رضا بهرامی» در این شبها در تماشاخانه سنگلج روی صحنه است. اگر شما طرفدار تهران قدیم و خرده فرهنگهای آن هستید این نمایش میتواند بهترین فرصت برای شما باشد. نمایش که با فضای ماه محرم و عزاداری هم تلفیق شده با بازی خوب و طراحی صحنه و لباس مناسب میتواند بهخوبی مخاطب خود را در سفری کوتاه به دهه پنجاه ببرد.
آیین جوانمردی در ایران سابقهای بس طولانی و کاراکترهای فراموشنشدنی در نوع خود دارد. همیشه زورمندی، پاکدامنی، زهدپیشگی، دادگری، سخاوتمندی و مهماننوازی از ویژگیهای بارز آیین جوانمردی بوده است. این خصایص تا به امروز هم در میان عامه مردم خریدار دارد و از ویژگیهای شخصیتهای متعالی در زندگی اجتماعی است. آدمهای نمایشنامه «پایین، گذر سقاخانه» هم برخاسته از همین الگوی رفتاری هستند که تا به امروز هم در هیات خردهفرهنگهای گوناگون در بسیاری از مناطق ایران وجود دارند.
در زندگی شهری اشکال کمرنگ، تغییر شکل داده و یا به بیان بهتر کج و ماوج این آیینها هنوز هم وجود دارند. وجود اشکال کج و ماوج این آداب کهن در جامعه به تعبیر برخی از فرهیختگان و فضلای همین جامعه لمپنیزم نام گرفته، که چندان هم درست بهنظر نمیرسد. ریشه این الگوهای رفتاری در جامعه ما کاملا در دسترس و هویدا هستند.
آدمهای نمایشنامه «پایین، گذر سقاخانه» ماحصل شناخت عمیق اکبر رادی درباره ریشههای فرهنگی مقوله مورد بحث است. پیکری از نگرشها و ارزشها که موجب بهوجود آمدن الگوهای رفتاری میان اعضای یک گروه یا قشری خاص در جامعه میشود، پیوندهای خود را با فرهنگ رایج و مقبول قطع میکند. بدینترتیب خردهفرهنگها متولد میشوند و در حواشی اجتماع عادات رفتاری بسیاری از مردم را تعیین میکنند.
تسلط رادی به زبان و ادبیات این گروههای اجتماعی که اکبر رادی برآیندی از همه آن ارائه میدهد، ما را بهجایی میبرد که نسبینگری فرهنگی عاملی برای حفظ میراث خردهفرهنگی است. بازی خوب و مسلط نقشهای اصلی مرد هم که در بیان عبارات و جملات بسیار باورپذیر عمل میکنند از نقاط کمککننده و مثبت دیگر این نمایش است. هرچند که داستان خیلی دیر اتفاق میافتد و شاید تا نیمی از نمایش مخاطب متوجه گره اصلی قصه نشود و همین باعث شود دیالوگها نامفهموم باشد.
اما بعد از شکل گرفتن داستان و فهم مخاطب دیالوگها جان تازه میگیرد و شیرینتر میشود. از این منظر نمایشنامه رادی با آنچه که امروز لمپنیزم خطاب میشود، تفاوت فاحشی دارد. نوشتن نمایشنامهای که به اشتراکات زبانی گروههایی خاص میپردازد کار چندان سادهای نیست، برای نوشتن چنین نمایشنامهای یا باید بهاصطلاح فضلا لمپن بود و یا اینکه نمایشنامهنویس بود. شاید شنیدن دیالوگهای این نمایشنامه بر روی صحنه چندان گوشنواز نباشند.
اما تکتک واژگان آن برخواسته از خردهفرهنگهایی است که نسل آنها منقرض شده و یا با اشکالی بس کج و معوجتر ادامه حیات میدهند. بیتردید، نوشتن نمایشنامهای با این خصایص دینی، زبانی و تاریخی، کاری بس پیچیده و دشوار است و تفحص بسیار لازم دارد. اما شناخت و تسلط رادی از مقولات فوق باعثشده تا نمایشنامه «پایین، گذر سقاخانه» نه تنها قدرتمند برپاهای خود استوار بماند؛ بلکه منبعی برای رجوع به خردهفرهنگهای فراموششده در کشور ما باشد. اگر مخاطب این فضا هستید؛ پس این فرصت را از دست ندهید.