رویاهای ثریا، نظر دکتر شریعتی درباره آمریکا و اشرف
روزنامه هفت صبح، مرتضی کلیلی | با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته میکنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، عکسهای فوتبالی، نوستالژیک و… برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.
قاب مشاهیر
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت هفتم)؛ از خود سخن گفتن و خویش را شخص اول در صحنه نهادن و نقشی را پذیرفتن که نتوان تغییرش داد، به راستی خستهکننده است. ناگهان علاقهمند میشوم که از این «من» فاصله بگیرم و آزادتر قصه دختر کوچکی را که نامش ثریا است، حکایت کنم: در هفت سالگی ثریا در رؤیا میدید که حرفه خوبی را داراست، حرفهای واقعی که در رمانها خوانده میشود.
او میخواست کارآگاه خصوصی شود: شرلوک هولمز، آرسن لوپن، یا هرکول پوآرو . قهرمانانی که مادرش در رمانها خوانده بود و باز هم میخواند تا بستگیاش را با اروپا حفظ کند و ثریای کوچک را افسون میکردند و ثریا با خود میاندیشید «وقتی بزرگ شدی تو به شهرهای بزرگی مثل لندن و پاریس میروی، شهری که در آن جنایات واقعی به دست جنایتکاران حقیقی مثل «ژاک شکم پاره کن …» رخ میدهد. ولی برای دست یافتن به چنین آرزوهایی لازم میشد تا ثریا درسش را تمام کند. من سادهلوحی این ثریا را خیلی دوست داشتم …
در ۹سالگی که به نظر خودم بزرگ و به نظر دوستانم دلبر میشدم، این بار میخواستم در آینده آکتریس تئاتر و سینما بشوم. اغلب به سینما میرفتم، هر بار قهرمان زنی را که در فیلم میدیدم تقلید میکردم، همانکه از پلکان با طارمی، در حالی که چتری به دست دارد پایین میآید یا آن دیگری که برای پرستاری از جذامیها به اعماق آفریقا میرود. دخترعمویی داشتم خیلی رویایی که به خاطر این نوع احساس شورانگیزش میکوشید شب نمایشنامه بنویسد و فردا صبحش با پسرعموهایم و من اجرا کند…
به همین طریق بود که من اسکارلت اوهارای بربادرفته میشدم، به روال شرقی، یعنی بر اساس نوشته دخترعمو که اسکارلت را یک ملکه شرقی معرفی میکرد که زیر سلطه یک امیر قرار میگرفت و به خاطر یک آری و یک نه، خود را در زندان میدید…. بعد هم خانهنشین اجباری میگردید و مسموم و لرزان و مبتلا به تمام دردهای روی زمین … نمایش مملو بود از رنجها و شورهای وحشیانه تمام نشدنی … «مامان من میخواهم بازیگر شوم، احساس میکنم که این کار زندگی من است.»
مادرم سرش را تکان میدهد و میگوید: «چرا که نه؟ اما تو باید زودتر انگلیسی و فرانسه را کاملا یاد بگیری و تحصیلاتت را تمام کنی.» پدرم اضافه میکند: «او - مادرت حق دارد». مادرم برای من سرنوشت دیگری را آرزو داشت و پدرم خواستار داشتن یک دختر «نجیب» بود، یک دختر نجیب که کار نمیکند و تنها آینده او ازدواج است. ادامه دارد…
شرح عکس: ثریا اسفندیاری در پشت صحنه یکی از فیلمهای سینمایی مصری پس از جدایی از محمدرضا پهلوی.
قاب تاریخ ۱
نمایش مذهبی به صورت یک صنعت و هنر؛ نفوذ فرهنگ و تمدن غرب در دوره قاجار، علاوه بر تغییرات عمقی در بسیاری از سطوح فرهنگی و سیاسی، به تغییراتی در ابعاد ظاهری نیز انجامید و این تغییرات که با ورود کالاهای تجملاتی غرب نیز همراه بود، باعث شد تا بسیاری از امور فرهنگی و حتی مذهبی، رنگ و بوی تجملاتی بیابد.
در دوره سلطنت ناصرالدینشاه، نمایش مذهبی یا شبیهخوانی نیز وسیله اظهار تجمل و شکوه و جلال سلطنتی گردید و نقارهخانه دولتی نیز در کار نمایش وارد شد و در اواخر عهد ناصری تجمل و تفریح نمایش مذهبی، بیش از جنبه عزاداری و سوگواری آن گردید و حتی قصهها و داستانهایی مانند داستان درهالصدف و تعزیه امیر تیمور و تعزیه حضرت یوسف و عروسی دختر قریش که هیچ ارتباطی با فاجعه کربلا نداشت، در این هنر نمایشی وارد شد و بدین ترتیب نمایش مذهبی به صورت یک صنعت و هنر خاص درآمد.
شرح عکس: گوشهای از مراسم تعزیهخوانی در اصفهان
منبع: ایران دوره سلطنت قاجار قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم(کافه تاریخ)
قاب تاریخ ۲
توصیف اشرف از برخی اقدامات ضدمذهبی پدرش؛ رضاشاه مراسم سنتی ایرانیان را که بسیاری از آنان شامل مراسم عزاداری برای امامان بود، منافی با توسعه میدانست و تصور میکرد با از بین بردن این مراسم میتواند باعث پیشرفت و توسعه کشور شود. او درصدد بود مراسم و آیینهای باستانی را با زور و تحکم جایگزین مراسم مذهبی کند و از این طریق مذهب را از زندگی ایرانیان حذف نماید. توجیه اشرف درباره اقدامات پدرش در این زمینه اینگونه است:«البته از دوران کودکی من به این طرف، ما هم خیلی تغییر کرده بودیم.
ولی هنوز در آن ایام هیجانانگیزترین رویدادهای اجتماعی سال در ایران، (برگزاری مجالس روضه) در ماه محرم بود، که طی آن ملایان جزئیات دقیق مرگ شهدای مذهبی ما را بازگو میکردند. پدرم کوشیده بود برگزاری اینگونه مجالس روضهخوانی و مراسم دیگر عزاداری، مانند زنجیرزنی و سینهزنی را که از خصوصیات دین ما است، محدود کند و در مقابل جشنها و تعطیلات غیرمذهبی (از قبیل جشن سال نو) را بیشتر رونق بخشد.با وجود این ما از قاهره که دارای اوپرا، تئاتر، سینما و تالارهای رقص بود، خیلی عقبتر بودیم. زندگی فرهنگی تهران محدود بود به تعزیه و چند سینما.»
منبع: اشرف پهلوی، من و برادرم (خاطرات اشرف پهلوی)
قاب مشاهیر ۲
نظر علی شریعتی درباره آمریکا که خیلیها نشنیدهاند؛ علی شریعتی که روشنفکر بود در دهه ۵۰ شمسی و اغلب روشنفکران شیفته و فریفته غرب بودند، درباره آمریکا چه گفته باشد خوب است؟ خیلیها نشنیدهاند اما توصیفی غریب دارد از آمریکا در روزگار سلطه فرهنگی و سیاسی آمریکا برحکومت ایران. از نظر او، وظیفه روشنفکر این است: «کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر، یک مبارزه آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات انسان از منجلاب وقیح سرمایهداری و استثمار طبقاتی.»
معلوم است که چنین فردی نظر مثبتی هم به آمریکا نداشت که در آن روزگار نماد سرمایهداری بود اما توصیف وی از آمریکا زیادی عجیب است و ظریف. روشنفکری که معتقد بود: «یکی از راههای مبارزه با غربزدگی، شناختنِ واقعی غرب است» و خودش غربشناس بود در دوره پهلوی دوم که حکومت ایران زیر سلطه فرهنگی و سیاسی آمریکا بود بهروشنی و بدون هیچ ملاحظه و پنهانکاری آمریکا را نقد کرد. علی شریعتی درباره آمریکا گفته است: «آمریکا! آمریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لَش و دموکراسی احمق و اندیویدوآلیسم [فردگرایی] قالبریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب.»(فارس)
قاب نوستالژی
بدشانسی یک مرسدس ۱۸۰ کرایه شهری در سال ۱۳۴۰؛ عکسی که آقای طالشخوانی فرستادند در راه برگشت به تهران هنگام پارک، یک تیر چراغ برق روی خودرو سقوط کرد و موجب از بین رفتن این مرسدس شد. در دهه ۳۰ شمسی شرکت سهامی مریخ واردکننده اتومبیلهای مرسدس بنز تعداد زیادی اتاق w120 وارد کرد و نمونههای زیادی به تاکسی و کرایه شهری تبدیل شدند.