اولین زن پیچومهره فروش ایران در میدان قزوین
روزنامه هفت صبح، نگین باقری | «زن و رانندگی؟» «مگر زنها هم نقاش ساختمان میشوند؟» «زنها را چه به پیچومهرهفروشی؟» اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که میگویند هر کاری را برای جنسیتی ساختهاند، پس این خبر را بهتان بدهم که دنیا اینطوریها نمیچرخد. این را من نمیگویم؛ زنهایی میگویند که به انجام یکی از همین کارهای اصطلاحا مردانه مشغول هستند. میگویم «اصطلاحا» مردانه و روی «اصطلاحا» تاکید زیادی دارم.
احتمالا تا خودتان با چشمانتان نبینید، باور نمیکنید که برخلاف انتظارتان زنی در گلستان هست که هر روز صبح سطلهای رنگ و نردبانش را از این خانه به آن خانه میبرد تا دیوارها را رنگآمیزی کند. زن دیگری در بازار آهن تهران هست که ۳۰ سال پیش تصمیم گرفته پیچومهرهفروش شود و زن دیگری که از ۱۴ سال پیش به شغل رویاییاش برای رانندگی پشت فرمان ۱۸ چرخ رسیده است. باور نمیکنید؟ خیلی از همکاران این سه زن هم اول باور نمیکردند که قرار است زنی جایشان را در بازار تنگ کند که خیلی رویش حساب نمیکردند.
ماجرای مریم، فرنگیس، سودابه و زنان دیگری را که شغلهای اصطلاحا مردانه دارند از امروز تا آخر سال برایتان تعریف میکنم تا بالاخره چیزی را که تا امروز باور نکردهاید یا شک داشتهاید، با چشم خودتان ببینید و بخوانید.«قرار بود که بروم آلمان یا شاید هم آمریکا. پدرم استاد دانشگاه بود و من هم از دانشگاههای آنجا پذیرش گرفته بودم، اما انقلاب شد و مرزها را بستند. اینطور شد که ایران ماندم، ازدواج کردم و شدم اولین زن پیچومهرهفروش ایران.»
فرنگیس خانم برهانآزاد سال ۱۳۳۹ به دنیا آمده است و برای اینکه اینجا در بازار پیچومهرهفروشهای میدان قزوین تهران جا بیفتد، ماجراهای زیادی را پشتسر گذاشته. سالهای اولیه این مغازه را شوهر و شریک او میچرخاندند. بعد از اینکه تصمیم میگیرند شغلشان را تغییر دهند، فرنگیسخانم پیشنهاد انقلابی خودش را روی میز میگذارد و میگوید او میتواند از پس اداره کردن مغازه برآید. اینطوری میشود که از سال ۱۳۷۰ پایش به مغازه پولادان باز میشود؛ مغازهای ته پاساژ فرجی میدان قزوین پایتخت.
وسط ظهر است، اما چراغها را در پاساژ روشن نکردهاند. نور کمرنگ زردی سالن آن را روشن نگه میدارد. ته بازار مغازهای هست که بهخاطر چارچوب زردرنگ در آن میشود تشخیص داد اینجا چیزی با بقیه مغازهها فرق دارد. مغازهای که سالهاست خانم برهانآزاد آن را روی پا نگه داشته. روی شیشههای آن هم نوشته: فروشگاه صنعتی پولادان. این مغازه را سال ۱۳۶۹ میخرند، ولی تا سال ۱۳۹۰ همکاران سنگهای زیادی توی راهش میگذارند تا از کار کردن در بازار پیچومهرهفروشها پشیمانش کنند.
«مغازه رفتن من همان و شروع شدن اعتراض همکارهای مرد همان.» مردها میگفتند این محیط زنانه نیست، لباسهایشان کثیف است، خجالت میکشیدند و گاهی اصلا بالاپوشی به تن نداشتند. آنها راحت سر کار فحاشی میکردند و با آمدن فرنگیسخانم مجبور شده بودند که ادبیاتشان را کنترل کنند. «یک روز یکی از دوستانم را به مغازه بردم، بعد از یکربع گفت اگر اجازه بدهی، من بروم. چون نگاهها خیلی برایم سنگین هستند. خلاصه که سر درنمیآورد من آنجا چطور دوام آوردهام».
آن زمان مردها برای اینکه او را از بازار بیرون بیندازند حرفهای زیادی پشتسر خودش و شوهرش درمیآوردند یا پیشنهادهای غیراخلاقی میدادند. گاهی هم چند نفر را اجیر میکردند که تلفنی مزاحمش شوند. اینها را که برایم تعریف میکند، شوهرش با تعجب میگوید: «چرا پس اینها را بهم نگفته بودی؟» همکارانی که نمیتوانستند حضور یک زن را در بازار پیچومهره تحمل کنند وقتی به هیچجا نرسیدند، به اتحادیه شکایت کردند.
«وقتی شکایت کردند، رفتم اتحادیه و گفتم بازرس بفرستید، ببینید من دارم چهکار میکنم. از اتحادیه زنگ زدند و عذرخواهی کردند. گفتند باید جواز را به نام خودت ثبت کنی. اینطور شد که سال ۱۳۹۰ شوهرم جواز را به نامم زد و شدم اولین زن پیچومهرهفروش.» بعد از این ماجرا کمکم همه همکارانش او را در بازار میپذیرند و تا امروز بهجز احترام و دوستی رفتار دیگری ازشان سر نمیزند.
*** با همه بازار سلاموعلیک دارم
نه فقط پیچومهرهفروشها، بلکه همه بازار میدان قزوین میدانند که داخل پاساژ این زن سالهاست که مشغول به کار شده. خودش میگوید: «در محدوده پاساژ اعضای صنوف دیگر مثل لوازم یدکیفروشها و سیمبکسلفروشها و زنجیرفروشها هم من را خوب میشناسند و با آنها هم سلام و علیک دارم.» میگوید تا امروز بهجز دو، سه مورد منشی، هیچوقت زنی اینجا کار نکرده، اما آنها هم زود جمع کرده و رفتهاند.
*** کار کردن با تاجران اماراتی
این زن ۶۰ ساله با دو فرزند، نه فقط در ایران، بلکه در امارات هم معروف شده است. وقتی که همراه خانواده برای مدتی به دوبی مهاجرت میکنند، این شغل را آنجا هم ادامه میدهد. سفارش ثبت میکند، میخرد، بار میزند، میفروشد و صادر میکند. خیلی از کارخانهها او را میشناسند و اصلا دیگر بهجز خانم برهانآزاد با فرد دیگری کار نمیکنند. شرکتهای شیرآلات نفت و گاز و تاجرها مشتریهای ثابت او در ایران و دوبی بودهاند.
بهخاطر این است که قدیمها برای پیدا کردن فرنگیسخانم یا باید روی کامیون دنبالش میگشتند که مشغول بار زدن است یا پشت دخل مغازه. فرنگیسخانم خودش فکر میکند تربیت پدرش تاثیر زیادی بر انتخابهای او در بزرگسالی گذاشته است. «پدرم همیشه ما را ترغیب میکرد که کارهای مختلف را یاد بگیریم و در برخورد با کارهای جدید نترسیم.» بهخاطر همین هم از وقتی نوجوان بوده، کنار هفت برادر دیگر طوری قد میکشد که کارهای فنی خانه را مثل آب خوردن بلد باشد.
ولی بااینحال اگر فکر میکنید همه آنهایی که در بزرگسالی شغل اصطلاحا مردانهای دارند، از کودکی به این کارها علاقهمند میشوند تا حدودی در اشتباه هستید. آنها هم در بچگی، هم لیلی و فوتبال بازی کردهاند و هم عروسکبازی. بهخاطر همین همانطور که بازی زنانه و مردانه ندارد، شغلشان هم برایشان معنی زنانه و مردانه نمیدهد. مثل فرنگیسخانم که احتمالا در بچگی حدس هم نمیزده دنیای پیچومهرهها اصلا چهرنگی است و چه شکلوشمایلی دارد.