روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سیدجلالالدین تهرانی منجم و سیاستمدار درستکار ایرانی بود که بیش از نیمقرن در عرصه سیاسی کشور حضور داشت اما گویی همه زندگیاش بر این محور تعریف و معنا شده بود که در لحظهای خاص و شاید بیآنکه خود بداند، سهمگینترین ضربه را به مشروعیت حکومت پهلوی در سال ۱۳۵۷ وارد کند.
پدرش از علمای مرند بود و جلال از همان کودکی استعدادش در ریاضیات و نجوم را نشان داده بود. در مدرسه سپهسالار تهران علوم دینی خواند و کسوت روحانیت انتخاب کرد و در نجوم آنقدر آوازه پیدا کرد که منجمباشی آستان قدس شد. در سال ۱۳۰۷ در غائله دستگیری مدرس او هم دستگیر میشود و چند روزی زندان میافتد.
در سال ۱۳۱۳ در فشار حکومت برای بیرون آمدن از جامه روحانیت ترجیح داد با استفاده از یک بورس نیمهدولتی راهی فرنگ شود و در بلژیک زنی اختیار کند و همانجا نجوم بخواند و تا مدرک دکترا پیش برود و شهروند بلژیک شود و استاد دانشگاه. سال ۱۳۲۵ و در سن ۵۰سالگی به ایران بازگشت و یکسره وارد مدارج دولتی شد.
در کابینههای قوام و علیمنصور به وزارت رسید و در دوره مصدق هم استاندار خراسان و تولیت آستان قدس شد. در سالهای بعد او سفیر ایران در بلژیک شد و در سالهای ۱۳۴۰ تا ۴۲ دوباره تولیت آستان قدس را برعهده گرفت. مخالفت صریحش با اصلاحات ارضی در خراسان موجب استعفای اجباریاش از آستان قدس شد و بهعنوان سناتور انتصابی راهی مجلس سنا شد.
در این دوران او ۶۶ساله است. در مجلس سنا بهعنوان تنها مخالف لایحه کاپیتولاسیون صحبت کرد و به شکل علنی با نخست وزیری حسنعلی منصور و بعد هویدا مخالفت کرد. روایت است که خودش را بیشتر شایسته این منصب میدانسته است. این مخالفتهای پیدرپی موجب شد از سال ۱۳۴۴ او دیگر هیچ نقشی در کشور و فضای سیاسی آن نداشته باشد.
حجتالاسلام فلسفی در سال ۱۳۴۹ از خانه تهرانی در سهراه امینحضور دیدن کرده بود و با شگفتی از ثروت انباشته در این خانه و بزرگی عمارت یاد کرده بود. ثروتی که فلسفی هم نمیدانست از کجا توسط تهرانی کسب شده بود.
انزوای تهرانی تا سال ۱۳۵۷ بهطول میانجامد. در این سالها او به شکل متناوب بین اروپا و ایران در سفر بود و زنی سوئیسی هم میگیرد. تا دیماه ۱۳۵۷ تهرانی یک سناتور سابق بوده که یکی دو دوره وزارت در سالهای دور و دو دوره تولیت آستان قدس را در کارنامه داشته و استاد سیر تکوین نجوم در شرق در دانشگاه بروکسل بوده است. کمحاشیه و بدون جنجال و درستکار و ثروتمند. اما سرنوشت خواب دیگری برای او دیده بود.
در دیماه ۱۳۵۷ و در حالیکه فشار بر محمدرضا برای خروج از کشور به اوج خود رسیده بود ایده تشکیل شورای سلطنتی ایجاد شد و شاپور بختیار در ۲۳ دیماه نامهای پیشنهادی خود از میان افراد مقبول و خوشنام سیاسی را به محمدرضا ارائه کرد و در صدر آنها جلالالدین تهرانی بود. منجم کهنسال ناگهان از کنج انزوا رئیس شورای سلطنتی شد!
در شورایی که چهرههایی مثل شاپور بختیار، عبدالله انتظام، ارتشبد قرهباغی، علیآبادی، اردلان، وارسته، جواد سعید و محمد سجادی حضور داشتند و اینجا بود که پیرمرد نقش تاریخی خود را ایفا کرد. تهرانی ابتدا با حس مسئولیتی قابلتامل در مراسم بدرقه محمدرضا در کاخ نیاوران حاضر شد تا پای هلیکوپتر هم همراه محمدرضا آمد.
در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷٫ تنها سه روز بعد منجم کهنسال (۸۲ ساله) در پاریس بود و برای دیدار با آیتالله خمینی درخواستی ارائه کرد. او حاوی پیامی از بختیار بود. رئیس شورای سلطنتی آمده بود تا پشت در نوفل لوشاتو و تقاضای ملاقات کرده بود.
آیتالله خمینی با همان تیزهوشی غریب خود این درخواست را رد و شرط ملاقات را استعفا و غیرقانونی خواندن شورای سلطنت از سوی تهرانی اعلام کرد. رئیس شورای سلطنت در کمتر از ۱۲ ساعت این خواسته را قبول کرد و استعفای خود را در بیانیهای رسمی اعلام کرد. آیتالله خمینی اما تاکید کردند که غیرقانونی خواندن شورای سلطنت هم باید اعلام شود.
تهرانی بازهم فقط چند ساعت مقاومت کرد و در نامه دوم غیرقانونی بودن شورای سلطنت را نیز اعلام کرد و بعد در دوم بهمن ۱۳۵۷ به ملاقات آیتالله خمینی رفت. ملاقاتی که فقط ده دقیقه طول کشید و هیچ دستاوردی برای دولت بختیار نداشت! ترفند بختیار، با تمام قدرت و بومرنگوار مشروعیت دولت خودش را به زیرسوال برده بود.
شاید خاطرات بد تهرانی از پروندهای اخلاقی که ساواک در سال ۱۳۴۲ برای او ساخته بود و بزههای اخلاقی به او نسبت داده بودند، علت این انتقام سنگین تهرانی بوده باشد، شاید هم این شایعه که تهرانی در دهه سی و چهل کاندیدای نخست وزیری بود و همیشه در آخرین لحظات از لیست خط میخورد، موجب این تصمیم انقلابی او در کهنسالی بوده است.
تصمیمی که کمر سلطنت پهلوی را در هم شکست و محمدرضا را در شوکی غیرقابل باور فرو برد. جلال تهرانی ترجیح داد به تهران باز نگردد و خانه مجلل آکنده از عتیقهجات و کتب خطی خود را وقف آستان قدس کرد و در شانزلیزه خانه زیبایی خرید و در سواحل جنوب فرانسه نیز ویلایی را در اختیار گرفت.
اما وقتی در سال ۱۳۶۶ و در سن ۹۱سالگی درگذشت همسرش در قید حیات نبود و فرزندی هم نداشت و در تنهایی مطلق و در یک بیمارستان عمومی در شهرک ورسای در حومه پاریس بر اثر سرطان درگذشت و همانجا و در اوج غربت توسط کارگران شهرداری پاریس به خاک سپرده شد. تا اینکه بالاخره جسدش در سال ۱۳۷۱ به ایران آورده شد و در محوطه حرم امام رضا دفن شد.

