از هفت تیرتا پارک وی با آقا رضا

تهدیدهای آمریکا از نظر رانندهای که هر روز از تحریم رد میشه
«ترامپ دیگه یه شوخیه آقا، ترس نداره که!»
این را آقا رضا، راننده تاکسی خط هفت تیر-پارک وی، مردی حدوداً ۵۰ ساله با سبیل پرپشت و صورتی آفتابخورده میگوید و آینه وسط را کمی جابهجا میکند که چهره مرا واضحتر ببیند. خیابان ولیعصر مثل همیشه شلوغ است و رادیوی ماشین دارد از تهدیدهای جدید ترامپ علیه ایران میگوید.
راننده دستش را از پنجره بیرون برده و بیاعتنا به موتوری که با بوق ممتد از کنارش رد میشود ادامه میدهد: «آمریکا اگه واقعاً میتونست کاری کنه تا حالا صدبار کرده بود. این ترامپ اهل معامله است، مرد جنگ نیست. زیاد حرف میزنه تا بتونه امتیاز بگیره، اینا همهش کلکه.»
چراغ قرمز میشود و ماشینها پشت سر هم توقف میکنند. راننده با یک دست، فرمان و با دست دیگرش که حالا در هواست انگار دارد حرفهایش را به شکلی نامرئی تیک تایید میزند: «الان دیگه اون دورانی نیست که با چهار تا تهدید بشه کشوری رو ترسوند. مردم هم عادت کردن به این حرفها. من از صبح تا شب اینجا پشت فرمونم، مسافرا رو که میبینم، کسی دیگه با این حرفا نگران نمیشه. ترامپ هم مثل اون مسافراییه که پول خرد نداره و فکر میکنه هر چی بگه باید قبول کنی.»
صدای بوق ماشینهای پشت سر باعث میشود راننده به خودش بیاید و دنده را عوض کند. ماشین حرکت میکند و او که هنوز دارد در ذهنش تحلیلش را کاملتر میکند میگوید: «آقا جون، سیاست مثل ترافیکه، باید خونسرد باشی. عجله کنی میزنی به یکی دیگه. ترامپ فعلاً همون رانندهایه که مدام بوق میزنه ولی جرأت سبقت گرفتن نداره.»
من با لبخند خفیف روی لبم نشان میدهم که حرفهای راننده برایم جالب است. آرام میپرسم: «پس فکر نمیکنید این تهدیدها جدی باشه؟»
راننده میخندد و میگوید: «جدی باشه یا نباشه، تو این ترافیک جهانی، کسی نمیتونه همینجوری فرمون رو بچرخونه سمت ما. آخرش باید راهنما بزنه، ببینه میتونه بیاد یا نه. ترامپ هم فقط بلده دوردور کنه.»
ماشین کنار خیابان توقف میکند. راننده تاکسی نگاهی به پول کرایه میکند و با خندهای دوباره اضافه میکند: «ترامپ رو ولش کن، اینجا پیاده میشی؟»
از ماشین پیاده میشم و ماشین دوباره در هیاهوی شهر گم میشود؛ در حالی که رادیو هنوز مشغول اعلام آخرین تهدیدهای
ترامپ است.