قاب تاریخ| آواز رفسنجانی در زندان، بزرگداشت فروغ، اسب پیشکشی شاه و...
عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکسهای فوتبالی و...
هفت صبح| با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست.
روایتی جالب از محافل شعر و آواز علما و روحانیون در زندان؛
زندانیان مبارز در دوران نهضت اسلامی برای گذران روزهای زندان برنامههای مختلفی داشتند. یکی از جالبترین آنها محافل شعر و آواز زندانیان آن هم علما و روحانیون بود. آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود از دوران مبارزه روایت جالبی از این محافل دارد: «یکی از تفریحهای ما این بود که ساعتی دور هم مینشستیم و بنا میگذاشتیم که هرکس یکی دو شعر با صدا بخواند.
برای بعضی از دوستان، خواندنِ با صدا سخت بود، ولی با اصرار همه را وادار میکردیم و زمینه جالبی بود. در نظر بگیرید که آواز خواندن آقایان طالقانی و منتظری چه صحنه دلپذیری میسازد! خودم هم صدای خوبی ندارم. یک بار بعد از خواندنِ من آقای طالقانی به شوخی گفت: حالا میفهمیم فلسفه حرمت غِنا چیست! از اینجا برای من خاطرهای تداعی شد از زمانی که در اصفهان منبر میرفتم: «یک بار روضه را با صدا خواندم. یکی از علاقهمندان من، بعد از منبر همراه من سوار ماشین شد و گفت: من میخواستم از شما خواهش کنم که بعد از این روضه را با صدا نخوانید!»
منبع: دوران مبارزه کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی سال 57-1313، پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ماجرای تابلوی مشهور خرمشهر «جمعیت 36 میلیون نفر»
آیتالله علی اسلامی در خاطرات خود میگوید: فتح خرمشهر و پیروزی در عملیات بیتالمقدس، قدرت و توانایی رزمندگان و ملت ایران را نشان داد و این قدرت را به رخ دشمنان کشید و دشمنان ما را مجبور به عقبنشینی و تسلیم کرد. قبل از شروع جنگ برای برپایی فعالیتهای دینی و مذهبی یکی از مدارس را که توسط آموزش و پرورش ویژه اعراب خوزستان ایجاد شده بود، تبدیل به دفتر تبلیغات اسلامی کردیم.
یکی از معلمان این مدرسه به نام بهروز مرادی که بعدها شهید شد، خطاط ماهری نیز بود که جذب دفتر تبلیغات شد. در روز سوم خرداد 1361 هرکس با شعور و شعف مشغول امدادرسانی و ارائه خدمات به بقیه بود، آن لحظه به فکرم خطور کرد جملهای بنویسیم و در ابتدای شهر نصب کنیم، به شهید بهروز مرادی گفتم نوشتهای آماده کند که این جمله در تاریخ دفاع مقدس و جنگ به یادگار باقی ماند. به خطاط دفتر تبلیغات خرمشهر گفتم بنویس «جمعیت خرمشهر 36 میلیون نفر»،
هدفم این بود که در آن زمان چون جمعیت کشور 36 میلیون نفر بود، نشان دهیم که همه ملت ایران پشتیبان مردم خرمشهر در جنگ بودند. بعد از سالها از پایان جنگ تحمیلی این تابلوی معروف با خط زیبای شهید مرادی و پیشنهاد بنده به این جمله معروف در فیلمها و سریالها برای مخاطبان نمایش داده میشود.
منبع: کتاب «منزلگاههای یک انقلاب» خاطرات آیتالله علی اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
تهران - آبان سال 1385. عکس از بهروز مهری
بزرگداشت فروغ فرخزاد با حضور شاملو – سال 1353
فروغ فرخزاد با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. او یکی از پیشگامان شعر نوی فارسی دانسته شده است. بعدازظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ فروغ فرخزاد در یک حادثه رانندگی در دروس تهران درگذشت. روزنامه اطلاعات فردای آن روز درباره تصادف مرگبار این شاعر معروف چنین نوشت:
حادثه ساعت ۴ و نیم بعدازظهر دیروز [دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵] در خیابان لقمانالدوله ادهم دروس چهارراه مرودشت روی داد. فروغ که رانندگی استیشن شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ را به عهده داشت و به اتفاق رحمان اسدی از دروس رهسپار تهران بود، با استیشن شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به یک مدرسه خصوصی به رانندگی غلامحسین کامیابی تصادف کرد. شدت تصادف به حدی بود که درِ طرف راننده استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شدت به شیشه جلوی استیشن برخورد کرده بود، پس از باز شدن در به گوشه خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب خیابان برخورد کرد و بیهوش شد.
در این حادثه تنها فروغ مجروح شد که فورا به بیمارستان رضا پهلوی تجریش [شهدای تجریش کنونی] منتقل شد ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد.اتومبیل فروغ پس از برخورد با استیشن مدرسه به علت بیرون افتادن رانندهاش از خیابان منحرف و وارد پیادهرو شد و به ساختمان شماره ۲۲ برخورد کرد و متوقف شد. فروغ پس از جدا شدن از شوهرش پرویز شاهپور به تنهایی زندگی میکرد. فروغ فرخزاد ۳۲ سال داشت، در 17سالگی ازدواج کرد و دارای پسری ۱۴ ساله به نام کامران است...
شاه اسب پیشکشی را نپذیرفت و گفت برای فرماندهان لازم است که اسب خوب داشته باشند
سر هارفورد جونز بریجز دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نماینده این شرکت میان سالهای ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از سال ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد.
او که چیرگی بسیاری در زبانهای شرقی یافته بود، با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نماینده فوقالعاده بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده شد. وی در سال ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمهای از کتابی دستنویس ایرانی بود را به چاپ رساند. در سال ۱۸۳۸ نیز جزوهای را درباره علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.
«آنطور که در خاطرم مانده، آن سال جایزهها را در کیسههایی ریخته و مبلغ آن را روی کیسهها نوشته بودند که از این قرار بود نفر اول 300 تومان، نفر دوم 200 تومان، نفر سوم 150تومان و نفر چهارم و پنجم هر یک 100تومان که هر تومان تقریباً برابر یک لیره استرلینگ است.
این کیسهها جلوی پادشاه گذاشته شده بود که روی یک جور کرسی جلوس کرده و پسربچههای چابک سوار پس از بوسیدن گوشه قالی زیر پای شاه و مفتخر شدن به لبخند یا سر تکان دادن موقرانهای از طرف شاه کیسه جایزهشان را میگرفتند، تعظیم بلندبالایی میکردند و خارج میشدند و کیسهها را برای اربابانشان صاحبان اسبها میبردند. چابکسواران خود شاه امسال چندان موفق نبودند و نتوانستند جایزه اول یا دوم را ببرند.»
هر بزرگزاده یا اهل شمشیری میتواند اسبی را در این مسابقه شرکت دهد. معمولاً اسبهای شاه جوایز اول و دوم را میبرند اما امسال اینطور نشد و ما اسبهای برنده این جوایز را دیدیم که به خیمه سلطنتی آورده شدند تا به شاه پیشکش شوند، اما اعلاحضرت حاضر به قبول آنها نشد و در کمال ادب و فروتنی اظهار داشت که برای افسران و فرماندهانش هم به اندازه خود او لازم است که اسبهای خوب داشته باشند.
مسابقههای مشابهی همزمان با این مسابقه در شهرهای بزرگ همه نواحی کشور برگزار میشود. همین رسم در زمان زندیه هم انجام میشد و اسب معروف لطفعلیخان که «کران» نام داشت، اولین بار در یکی از همین مسابقات اسم و رسم پیدا کرده و مشهور شده بود. هیچ شکی نیست که این مسابقات سودمند و مفید از زمانهای باستان در ایران مرسوم بوده پیکهای پیاده یا شاطرهای شاه هم به طریق مشابهی انتخاب و تعلیم داده میشوند
که شرح آن را میتوان در سفرنامه سر جان شاردن مطالعه کرد که بدون شک بهترین کتابی است که تا به حال درباره ایران منتشر شده است. شاه پس از پایان مسابقه ما را به خیمه خود فراخواند و برای مدتی آزادانه و دوستانه درباره مسائل جاری با ما گفتوگو کرد. او سپس سوار فیلی شد که زانوزده بود تا شاه سوار هودج روی پشت آن شود و به شهر بازگردد.