کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۱۴۰۵۳
تاریخ خبر:

یادداشت| پایانی بد برای «پوست شیر»

یادداشت| پایانی بد برای «پوست شیر»

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| «پوست شیر» با قصه‌ای درست آغاز شد؛ مردی در زندان، دختری که بزرگ شده، زن سابقی که ازدواج مجدد کرده و… این قصه، بعد از ناپدید شدن دختر هم جان گرفت و جذاب‌تر شد. جایی که مخاطب از خودش می‌پرسد دختر کجاست؟ چه بلایی سرش آمده؟ این پدر در گذشته چه کرده؟ تاوان چه چیزی را پس می‌دهد؟ و سوالاتی از این دست. همین پرسش‌ها هم هست که مخاطب را در یک قصه همراه می‌کند.

طبیعتا با گذشت قسمت‌ها، تنه اصلی قصه، شاخ و برگ‌هایی هم داد که هیچ‌کدام رنگ و رخ اولیه را نداشتند. یعنی به نظر می‌رسد قصه‌گویی بی‌غلط تا جایی‌که دختر ناپدید شد، تمام شد. بعد از آن است که پای شانس و اتفاق و وقایع غیرمنطقی به قصه باز می‌شود. مثلا فرض کنید زنی سال‌هاست با شوهری ثروتمند ازدواج کرده اما در تمام این مدت شوهرش حتی یک ماشین هم به اسمش نکرده! ضمن اینکه این خانم (با بازی پانته‌آ بهرام) هیچ‌ کس‌وکاری هم ندارد که چند تومانی برایش جور کنند تا شب را در خیابان نگذراند!

همین صحنه‌های غیرقابل‌باور است که کم‌کم به فیلمنامه ضربه می‌زند و «پوست شیر» هر‌قدر جلوتر می‌رود به لحاظ قصه‌پردازی ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. بعد هم که نوبت می‌رسد به شعبده‌بازی‌های عجیب و غریب از‌ جمله زنده کردن مرده! هرچند نویسندگان در ادامه نشان می‌دهند که از این ‌هم ضعیف‌تر می‌شود نوشت!

طوری‌که «ساحل» را به خیابان می‌آورند و بعد جلوی چشم پلیس شتررررق! هیچ‌کس هم هیچ رد و نشانی نمی‌تواند از این قاتل پیدا کند! می‌دانید چرا در قسمت‌های آخر، قاتل قصه را باور نمی‌کنیم؟ چون نویسندگان نمی‌توانند پایه‌های درستی برای انگیزه‌های قتل، فرار قاتل از دست قانون و ردگم‌کنی‌های او پیدا کنند.

به این ترتیب انواع و اقسام سوالات بی‌جواب جمع می‌شود تا به‌جای پاسخ دادن به آن‌ها، همه را بیندازند گردن یک قاتل روانی! انگار که قاتل اگر روانی باشد، می‌تواند بال دربیاورد، پرواز کند و غیب شود! در واقع گاف‌ها و سوتی‌های قصه در فصل سوم این‌قدر زیاد است که به این نتیجه می‌رسیم گویا نویسندگان ماجرا را ول کرده‌اند به امان خدا! اینکه پلیس چرا تا به‌حال ماجرای شیرین را دنبال نکرده؟ تایماز چطور نتوانسته قاتلان را آن‌هم در منطقه‌ای که زیر سیطره خودش است پیدا کند؟

قاتل اصلاً چرا باید از ترکیه به ایران برگشته باشد؟ آن‌هم در حالی‌که یک بار از مرز گذشته و توانسته از چنگ قانون فرار کند؟ چرا روبه‌روی افسر پرونده (شهاب حسینی) ناگهان قتل برادرش را گردن می‌گیرد؟ درحالی‌که هیچ مدرکی علیه‌اش نیست. ضمن اینکه پلیس واقعا اجازه می‌دهد پدری داغدار را دقیقا بفرستند همان زندانی که قاتل احتمالی دخترش آنجاست؟!

این دیگر چه نوع پایانی برای قصه است؟! اصلاً آدم به این نتیجه می‌رسد که نویسندگان گویا جرقه‌ای داستانی در ذهن داشته‌اند و بعد هم به‌خاطر ضعف در قصه‌پردازی، آن را در سرازیری رها کرده‌اند. برای همین است که شما در بعضی قسمت‌ها نوعی از آب‌ بستن را می‌بینید که هیچ اطلاعات خاصی برای مخاطب ندارد؛ آن‌هم در یک قصه جنایی و پلیسی.

به‌عنوان مثال می‌شود به قسمت اول فصل دوم اشاره کرد که جز یکی دو داده (اطلاعات) داستانی، هیچ چیزی به قصه اضافه نمی‌کند. بیچاره بازیگرها که ناچارند جلوی دوربین فقط گریه کنند بلکه ضعف قصه پدیدار نشود. هرچند از حق نباید گذشت این‌قدر دلنشین هم بازی کرده‌اند که هر تماشاگری را پای ادامه سریال می‌کشد؛ به‌خصوص بازیگرانی نظیر پانته‌آ بهرام، علیرضا کمالی و ژیلا شاهی.

در کنار این‌ها البته باید به بازی‌های خوب شهاب حسینی، هادی حجازی‌فر و پردیس احمدیه هم اشاره کرد. در واقع گمانم بر این است اگر چنین بازی‌هایی در کار وجود نداشتند، «پوست شیر» هیچ‌وقت اقبال عام پیدا نمی‌کرد. چون قصه پر از عیب و ایراد و حفره است.

آخرین تحولاتکاربران ویژه - تک نگاریرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۵۱۴۰۵۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر