یادداشت| باغ ایرانی را با خود به خانه آوردهام

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| چند شب پیش مشرف شدم به باغ ایرانی. میدانید چرا میگویم تشریف؟ چون آنجا آبستن بود به گلهای رز و بنفشه. گلهای نامرئی دیگری هم بود که کشفشان را گذاشتیم برای بهار. تا به حال رفتهاید؟ یک بهشت کوچک ایرانی وسط برزخ و ترافیک تهران است.
باران هم نمور و خجالتی ميبارید تا بتوانیم راه آبها را دنبال کنیم، برسیم به دریا! چراغهای قدیم خیابانی هم کار گذاشتهاند جابهجای پارک و نور، تُرد و ملایم ميتابید. همه اینها را مدیون دوست عزیزی هستم که مرا از ملال آن چندشنبه کشید بیرون. چون میداند در این دنیای تنها، فقط درخت و گیاهچه مرا بلد است و حوض. راستی سرمهایآبیِ مدادهای رنگیِ بچگی، یادتان هست؟
آسمانِ امشب بود. ماه هم آبرنگی بود. هرچند این ملکوت زمینی گاهی هم آغشته شد به قهقهههای مشکوک چند جوان که در نیمکتهای کناری ما بودند؛ خندههایی مستانه که بوی خوبی از آنها به مشام نمیرسید. برای همین کمی غصه خوردم. البته نه زیاد. جدیدا اینطوری شدهام.
چون آدمها خدا دارند و همگی بالاخره روزی با او در این زندان، ملاقات دارند. هر سیاره هم از اول هم چرخیده است در مداری که حتی اگر خودش را به تغافل بزند. برای همین ما خلاف سبک خودمان را داشتیم و فقط سیگار کشیدیم. کاری نداشتیم به سنگینِ مابقی. هرچند نوعی اندوه از این بر باد دادن بهترین سرمایه زندگی، یعنی جان و تن، همچنان برای آن چند جوان، در دلم مانده.
ذکر خاصی بلد نیستم. دعای ساده ولی بلدم که برایشان بکنم. امیدوارم برگردند به زندگی. اما خب ناگهان بین همان غصههای کم، معجزهای اتفاق افتاد از نوع خانم فائزه. اصلاً این نوازنده بینظیر تنبور برای این آمد که آنجا را بهشتتر کند. من صفحه اینستاگرامش را هم از او پرسیدم که بعدا بروم در صفحهام معرفی کنم.
چون طوری نواخت که تو را ببرد به عوالمی پر از فرشته و سعدی. «تو را نادیدن ما غم نباشد» خواند. و بعد گفت: «که در خِیلَت، بِه از ما کم نباشد». معنیاش میشود اینکه «من از دست تو در عالم نهم روی / ولیکن چون تو در عالم نباشد» و این فائزه خانم چه میدانست که وقتی این آهنگ را آن هم با تنبور بزند، مرا مثل جوهر پخش میکند در آب.
جادهای میشوم که راه به راه، ادامهاش را میطلبد. صدایی میشوم جدا در حنجره یک قناری دور. شاخهای میشوم جدا که تکثیر خودش را میطلبد. نباید به این سن و سال، چشمم آب بردارد. سرم را پایین میاندازم، خجالت نکشم. ولی خب این نوازنده از ازل آمده است تا همینطور بنوازد. برای همین است که احساس میکنم آن شب هنوز ادامه دارد. باغ ایرانی را با خود به خانه آوردهام. هنوز آنجا هستم.