صد سال، صد قصه؛ بهدور از اجتماع مردم خشمگین
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در واکاوی کاراکتر محمدرضا چند باری اشاره کردیم که او به شکلی تدریجی آدمهای قوی و متنفذ اطراف خود را درو میکرد.یادمان باشد که او فقط ۲۱سال داشت که دید پدرش با تمام ابهت و هیبتی که برای خود طی سالها ساخته بود و زهرچشمی که از مردم و سیاستمداران گرفته بود طی چند روز با مداخله انگلیس و شوروی در شهریور بیست برکنار شد. همین حادثه جایگاه کشورهای خارجی را در نظرش بسیار بالا برد.تا سال ۵۷ او بقا و ممات خود را بسته به نگاه قدرتهای خارجی میدانست.
از طرفی به قدرت رسیدن او با نفوذ سیاستمدار قدرتمندی مثل محمدعلی فروغی شکل گرفت و او از همان ابتدا متوجه قدرت سیاستمداران کهنهکار ایرانی و لابیهایشان با قدرتهای خارجی شد آن هم در فقدان نیروی بازدارندهای مثل رضاشاه. به این ترتیب محمدرضای بسیار جوان در کریدور قدرتهای خارجی و سیاستمداران متنفذ، سلطنت خودش را شروع کرد و از همان ابتدا به ایجاد پایگاه مردمی بیتوجه بود. او کل دهه بیست را در هراس از سیاستمداران تحصیلکرده و با جسارت و با ارادهای مثل محمد مصدق،علی رزم آرا، احمد قوام و آیتالله کاشانی گذراند و بارها دچار تزلزل و سستی شد.
مشاوران اصلیاش در این سالها حسین علا است و عبدالحسین هژیر که این دومی که به نظر میرسید شاهکلید محمدرضا برای عبور از بحران و جلب اعتماد طبقات مذهبی باشد توسط فدائیان اسلام ترور شد تا محمدرضا در هراسی دوباره فرو برود.تزلزل اخلاقیاش و همینطور مشکلات زندگی خصوصیاش با فوزیه و بعدش هم ثریا، او را به نیرویی درجه دوم در عرصه سیاست دهه بیست بدل ساخته بود.محمدرضا مطمئنا کم هوش نبود اما سلطنت بر ایران آن هم بعد از شهریور بیست کلاه گشادی برای سر او بود.
او علنا میترسید و قدرت مقابله با بازیگران قدرتمند این عرصه را نداشت.به نظر میرسید او قافیه را به جبهه ملی به شکل کامل باخته است و اگر نفوذ انگلیس و آمریکا و تهدید علنیاش توسط یکی از برادران رشیدیان نبود محمدرضا حتی همین نقش نصفه و نیمه خودرا نیز در کودتای ۲۸مرداد نمیتوانست بازی کند.به خطر افتادن منافع انگلیس آنها را به شکل علنی به بازیگر اصلی ماجرا بدل ساخته بود و آمریکا هم از ترس اتفاقات مشابه در دیگر کشورهای نفتی پای کار آمده بود. محمدرضا به شکل تحقیرآمیز و حتی خارج از قانون توسط مصدق محدود شده بود و خانوادهاش نیز با قیدوبندهای متعددی روبهرو شده بودند و محمدرضا توان مقابله حتی از مجاری قانونی را هم نداشت.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد و در حالی که نقش او در موفقیت این کودتا حتی کمتر از شعبان جعفری بود،او نفسی تازه کرده بود.مصدق به زندان افتاده بود و رزم آرا که سه سال قبل ترور شده بود. قوام بعد از ماجرای سی تیر پشم و پیلیاش ریخته بود و آیتالله کاشانی هم راه مصالحه در پیش گرفته بود.محمدرضا اما هنوز آرام نداشت. ولیعهد نداشت و زندگی زناشوییاش در خطر بود. از طرف برادران و برادرزادههایش در ادامه سلطنت احساس خطر میکرد و از تمام کسانی که شاهد ضعف و سستی او در سالهای ۳۰ تا ۳۲ بودند نفرت داشت بخصوص کسانی که شخصیت قدرتمندی هم داشتند.
پس در اولین فرصت خودش را از دست منجی اصلیاش یعنی سرلشگر فضلالله زاهدی عامل اصلی کودتا راحت کرد و به بهانهای او را به اروپا فرستاد. نفر دوم مطمئنا تیمور بختیار بود.یک نظامی با خلق و خوی ایلیاتی،به شدت جاهطلب با قدرت سازماندهی بالا که در روز کودتا جسارت خودش را با انتقال لشگر زرهی کرمانشاه به سمت تهران نشان داده بود و به شدت بیرحم که موفق شده بود در عرض چند سال شبکه نظامی افسران حزب توده و همینطور فدائیان اسلام را با شقاوت تمام نابود سازد و سه سال تمام حکومت نظامی را در تهران برقرار کند.
محمدرضا اما اولین نشانههای فساد شخصیتی از طرف او را با آغوش باز پذیرا شد. میدانست که فاسد شدن چنین مهرههایی راه کنارگذاشتن آنها را راحتتر میسازد. فساد مالی گسترده تیمور بختیار و ساختن یک خانه بزرگ درست در جوار کاخ سعدآباد و همینطور روابطش با زنان دیگر او را در موقعیت شکنندهای قرار داده بود. وقتی تیمور بختیار از طرف محمدرضا با یک هیات عالیرتبه عازم واشنگتن شد،سیا گزارشی از سخنان تیمور در آمریکا را به محمدرضا منتقل کرده بود.تیمور علنا در آرزوی رسیدن به پست نخست وزیری بود و خودش را منجی کشور میدانست و خب ناسازگاریهایش با علی امینی(نخست وزیروقت) گزک را دست محمدرضا داد تا او را از ساواک برکنار کند و در میان حیرت افکار عمومی هیچ پست دیگری به او ندهد.
در همین سالهاست که ازدواجش با دختری بیست سال کوچکتر از خود و باردارشدنهای پیاپی ملکه جوان،محمدرضا را در کاخ سعدآباد به آرامش رسانده بود.سفری به واشنگتن میکند و علنا آنجا به کاخ سفید یادآور میشود که اگر میخواهند با کسی ببندند با خود او باید ببندند.محمدرضای دهه چهل اینگونه پدیدار میشود. اثری از فضلالله زاهدی و تیمور بختیار نیست.هر دو به اروپا رفتهاند.علی امینی برکنار شده است. مصدق در تبعید است،قوام فوت کرده و محمدرضا حالا حلقه جدیدی از دوستان معتمدش را پیدا کرده است.اسدالله علم،فردوست و منوچهر اقبال … اما داستان ادامه دارد. بقیه ماجرا در روز دوشنبه.