کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۳۶۹۴۳
تاریخ خبر:
کارنامه محمدحسین مهدویان زیر ذره‌بین هفت‌صبح

ایستاده در غبار افتاده در تکرار

ایستاده در غبار افتاده در تکرار

کارگردانی که در فاصله‌ میان جاه‌طلبی و بازارگم شد

هفت صبح،‌ ایمان برین| در میانه‌ دهه‌ نود، نام محمدحسین مهدویان با سرعت در محافل سینمایی پیچید. فیلمسازی جوان که با «ایستاده در غبار» سر زبان‌ها افتاد و در آغاز، چهره‌ای متفاوت و جدی از سینمای ایران به نظر می‌رسید. اما آنچه در ابتدا به عنوان ظهور یک استعداد نو شناخته شد، در کمتر از یک دهه به نمونه‌ای از فرسودگی زودرس بدل شد. مهدویان، از فیلمسازی متعهد به بازاری متزلزل رسید؛ از مستندگرایی تا ملودرام‌های مصرفی، از دقت تا اغراق. مسیری که از عمق آغاز شد و در سطح پایان یافت.

 

آغاز با ایدئولوژی

«ایستاده در غبار» نه یک فیلم که بیانیه‌ای تصویری در ستایش روایت رسمی از جنگ بود. مهدویان با تلفیق فرم مستند و درام، کوشید احمد متوسلیان را از دل اسطوره بیرون بکشد، اما در نهایت همان اسطوره را بازسازی کرد. فیلم از نظر فنی جذاب بود، اما از منظر فکری استقلال چندانی نداشت؛ اثری در خدمت ایدئولوژی، نه در پی شناخت انسان. او در همان گام نخست نشان داد که زبان سینما را می‌شناسد، اما شناختش را در خدمت نگاهی از پیش‌تعیین‌شده گذاشت. مخاطب با فیلمی روبه‌رو بود که ظاهرا مستند و بی‌طرف است، اما در عمق، تکرار همان ادبیات قهرمان‌سازی دهه‌ شصت بود.

 

ماجرای نیمروز؛ تثبیت در مسیر تکرار

در «ماجرای نیمروز»، مهدویان دوباره به گذشته برگشت. دهه‌ شصت، خشونت سیاسی و فضای پرتنش آن سال‌ها. فیلم از نظر اجرایی حرفه‌ای بود، اما از نظر فکری  گامی به جلو برنداشت و همچنین مرزهای تکرار را گسترش داد.در این فیلم، او بیش از هر چیز به بازسازی دقیق صحنه‌ها علاقه داشت تا به درک موقعیت‌ها. «ماجرای نیمروز: رد خون» هم ادامه‌ همین نگاه بود؛ فیلمی پرهیاهو، پرجزئیات و در عین حال خالی از تفکر. مهدویان در ظاهر فیلمسازی متفکر به نظر می‌رسید، اما در عمل صرفا مجری روایت رسمی بود. تاریخ برای او نه سوژه‌ای زنده و قابل پرسش که زمینه‌ای آماده برای بازآرایی همان الگوهای آشناست.

 

جست‌وجوی سوژه‌ انسانی  گم شدن در نمایش

با «لاتاری» و «درخت گردو»، مهدویان کوشید به مسائل انسانی‌تر نزدیک شود، اما این تلاش‌ها هم از مرز شعار فراتر نرفتند. در «لاتاری»، مفهوم غیرت ملی و مهاجرت در قالبی احساسی و شعاری مطرح شد؛ در «درخت گردو»، نگاه عاطفی به فاجعه بمباران سردشت با ظاهری باشکوه اما محتوایی سطحی همراه بود. فیلم‌ها دقیق بودند، اما بی‌روح. احساس در آنها جای اندیشه را گرفت و روایت، بیش از هر چیز، در خدمت تاثیرگذاری لحظه‌ای بود. مهدویان در این دوره تلاش کرد از سایه‌ ایدئولوژی خارج شود، اما به دام احساسات‌گرایی افتاد. او از تاریخ فاصله گرفت، اما به زمان حال نیز نرسید.

 

 زخم کاری؛ سقوط از دقت به اغراق

ورود به شبکه‌ نمایش خانگی با «زخم کاری» برای لحظه‌ای تصور بازگشت مهدویان را زنده کرد. فصل نخست، درامی منسجم و کمی پرتعلیق بود، اما در ادامه، همه‌چیز از هم پاشید. فصل‌های بعدی نه عمق داشتند و نه انسجام. روایت درهم شد، شخصیت‌ها بی‌منطق رفتار کردند و اثر، به نمایش پرهیاهوی بازار بدل شد. در «زخم کاری»، مهدویان از دنیای جزئی‌نگر گذشته فاصله گرفت و وارد قلمرویی شد که در آن جذابیت ظاهری جای معنا را گرفت. دوربین پرتحرک او حالا در خدمت نماهای پرزرق‌وبرق و هیجان سطحی بود. فصلی که می‌توانست مرحله‌ بلوغ او باشد، به سند آشفتگی‌اش بدل شد.

 

شیشلیک؛ آشفتگی در لباس طنز

«شیشلیک» تلاشی بود برای ورود به قلمرو کمدی، اما نتیجه چیزی نبود جز اثری بی‌انسجام، پر سروصدا و فاقد عمق. طنز فیلم در سطح شوخی‌های دم‌دستی باقی ماند و نقد اجتماعی به لودگی تبدیل شد. مهدویان که روزی با وسواس فریم‌ها را می‌چید، در این فیلم بی‌هدف از صحنه‌ای به صحنه‌ دیگر می‌رفت. حتی نگاه تصویری‌اش هم در ازدحام اغراق و شلوغی از بین رفته بود. «شیشلیک» بیش از هر اثر دیگر نشان داد که او مسیرش را گم کرده و بدون پشتوانه‌ فکری در حال تجربه‌گرایی کور است. با این همه، هنوز این فیلم از توقیف خارج نشده تا در معرض قضاوت عمومی قرار گیرد؛ شاید شکستش در اکران رسمی هم آخرین پرده‌ این سردرگمی باشد.

 

محکوم؛ امضای گمشده

در پروژه‌ تلویزیونی «محکوم»، مهدویان نه به‌عنوان کارگردان، که در مقام ناظر هنری و مشاور حضور داشت. با این حال، نتیجه تفاوت چندانی با سایر آثارش نداشت: ساختاری بی‌قاعده، شخصیت‌هایی شتاب‌زده و اپیزودهایی که بیشتر شبیه گزارش بودند تا درام. در این مرحله، مهدویان حتی از حداقل استانداردهای روایی فاصله گرفته و به چهره‌ای تبدیل شده که صرفا نامش در تیتراژ نمایان باشد. «محکوم» نماد کارگردانی است که زمانی بر جزئیات وسواس داشت و امروز تنها بر تولید سریع و فاقد کیفیت نظارت می‌کند.

 

بحران هویت در میانه‌ راه

مرور کارنامه‌ مهدویان تصویری روشن از سقوط تدریجی یک استعداد را نشان می‌دهد. او از مستندسازی متعهد آغاز کرد و امروز به فیلمسازی بدل شده که در مسیر باد بازار حرکت می‌کند. نه ایدئولوژی مشخصی دارد و نه دغدغه‌ شخصی؛ هر بار با تغییر ذائقه‌ مخاطب، ژانر عوض می‌کند. در «ایستاده در غبار» ایدئولوژیک بود، در «درخت گردو» احساساتی، در «زخم کاری» بازاری و در «محکوم» بی‌رمق. این تغییر چهره‌ها نشانه‌ انعطاف نیست، بیانگر بی‌ثباتی فکری و گسست از هویت مولفانه است. مهدویان دیگر نه تاریخ را می‌شناسد و نه جامعه را، او صرفا بازتابی از سلیقه‌ روز است؛ کارگردانی که مسیرش را باد بازار تعیین می‌کند.

 

از غبار تا جنگ ۱۲روزه   تجارت تازه در پوشش دغدغه

مهدویان این بار سراغ سوژه‌ای ملتهب و پرسر و صدا رفته است: «جنگ ۱۲روزه». پروژه‌ای که گفته می‌شود با عنوان «ماجرای نیمه‌شب» برای جشنواره فجر آماده می‌شود. اما مرور مسیر او نشان می‌دهد این انتخاب بیش از آنکه از دل دغدغه برآمده باشد، نتیجه‌ محاسبه‌ بازار و موج‌سواری بر احساسات عمومی است.

 

امروز بازار سینمای سیاسی و جنگی دوباره گرم شده و مهدویان نیز دقیقا همان‌جا ایستاده که بیشترین خریدار وجود دارد. او حالا بیش از آنکه فیلمساز باشد، شبیه بنکداری است که در سرِ بازار ایستاده و نگاه می‌کند ببیند قیمت کدام جنس بالا رفته؛ بعد مغازه‌اش را از همان جنس پر می‌کند. تنها افسوس اینجاست که این اجناس اغلب درجه‌دو و سه‌اند، نه حاصل وسواس و اصالت یک مولف، نتیجه‌ تولید انبوه و سفارش لحظه‌ای.

 

در آستانه‌ «کلاغ»

شنیده می‌شود پروژه‌ تازه‌ او با عنوان «کلاغ» در شبکه‌ نمایش خانگی، ظاهرا بازگشت به دهه‌ پنجاه و ترکیب عاشقانه و سیاست است. حضور دوباره‌ هادی حجازی‌فر و محمدرضا تخت‌کشیان یادآور همکاری‌های اولیه‌ اوست، اما تجربه‌های اخیر نشان می‌دهد بعید است مهدویانی که در سریال‌سازی معاصر شکست خورد، بتواند از پس روایتی تاریخی و چندلایه برآید. فصل‌های دوم و سوم «زخم کاری» گاهی نه درام جنایی، که شبیه یک درام جنایی طنز بود؛ بی‌منطق، اغراق‌آمیز و بی‌هویت.

 

با چنین سابقه‌ای، بعید است «کلاغ» بتواند بازگشتی جدی باشد. بیشتر به نظر می‌رسد او بار دیگر در پی احیای فرمول‌های امتحان‌شده است: تاریخ، تعلیق و کمی عشق برای جذب مخاطب. اگر «کلاغ» نیز بر همان مسیر حرکت کند، باید آن را ادامه‌ سقوط دانست، نه بازگشت به ریشه‌ها. تکرار مکرر گذشته با زبانی نوستالژیک، دیگر نمی‌تواند مهدویان را نجات دهد. مخاطب امروز به‌خوبی می‌داند که پشت این زرق‌وبرق، چیزی جز تکرار و بی‌جهتی نیست.

 

پلان آخر

محمدحسین مهدویان روزی نویدبخش ظهور نسلی تازه در سینمای ایران بود، اما در کمتر از ده سال، از نماد جدیت به چهره‌ای مصرفی تبدیل شد. او از دل تعهد بیرون آمد، در میانه‌ راه به تکنیک پناه برد و در نهایت در هیاهوی بازار گم شد. امروز دیگر خط فکری ندارد؛ گاهی مدافع روایت رسمی است، گاهی تولیدکننده‌ درام‌های بازاری و گاهی سازنده‌ طنزهای بی‌منطق. هرچه پیش آید خوش آید. آنچه از او باقی مانده، مهارتی تکنیکی است بدون اندیشه و زبانی سینمایی بدون روح.

 

مهدویان دیگر نه صدای مستقل سینمای ایران است و نه حتی چهره‌ای قابل پیش‌بینی. اگر فیلم تازه‌اش درباره‌ «جنگ ۱۲روزه» نیز در همان مسیر تبلیغاتی یا احساسی حرکت کند، بعید است بتوان از بازگشت سخن گفت. آنگاه شاید باید پذیرفت که مسیر او به پایان رسیده است؛ پایان فیلمسازی که روزی نوید «نگاه تازه» می‌داد و امروز در چرخه‌ تکرار و تقلید، تنها انعکاس گذشته‌ خود است.

 

 

تازه‌ترین تحولاتفرهنگیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۳۶۹۴۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر