شبهای داغ سعدآباد| چهرههای بزرگ ورزش، هنر و سیاست به تماشای یک نمایش ملی میهنی آمدند
سیصد کاری از سهراب پورناظری است اما کارگردان همه این رفت و آمد بازیگران، تهمورس پورناظری بوده
هفت صبح| چهرههای مشهور ورزش و هنر ما این روزها به جای گذراندن وقت خود در فضای مجازی، در کنسرت-نمایشهای باشکوهی حضور پیدا میکنند که در نقطههای مختلفی در تهران در حال برگزاری است.علی دایی هم دو شب پیش به شکل ویژهای از سوی تماشاگران «سیصد» تشویق شد. تشویقی پر شور و حرارت بعد از سخنرانی احساساتی او درباره عشق به ایران که برای چند دقیقهای ادامه داشت. دست آخر هم دایی تندیس «سیصد» را از دست اردشیر کامکار که بین تماشاچیان حضور داشت دریافت کرد.
دایی در سالهای اخیر برند شخصیت خود را به شکل کامل بازسازی کرده است و در میان طبقه متوسط از محبوبیت قابل توجهی برخوردار شده است. کنسرت نمایش «سیصد» حالا شب نوزدهم را هم (با حمایت بلوبانک) پشت سر گذاشته و هر شب بیش از چهار هزار جفت چشم را به خود خیره کرده است. چشمهایی که از لحظات شروع نمایش لابهلای درختها، مابین ستونها یا روی پلهها ۱۵۰دقیقه تمام دنبال نور میدویدند تا قصه حمله مغول به سرزمین پارس را کشف و گرههای واقعیت و افسانه را در قصه آن رمزگشایی کنند.
ماجرا از ۶ سال بعد از تهاجم مغول به مرزهای ایران شروع میشود. پس از حمله به نیشابور که در «سیصد» سال ۱۴۰۱ نمایش داده شد، حالا محور نمایش امسال سوزاندن شاهنامه، تعرض به سرزمین پارس و دستدرازی به تخت جمشید است. کارگردان برای نمایش پرسپولیس در تهران از ۱۲ ستون بلند کاخ ۳۵ ساله سعدآباد استفاده کرده تا تالارهای آن را بازنمایی کند. این ترکیب به همراه بازی نور و رنگ، کاخ و ارگ آن را حی و حاضر در تهران احضار میکند.
در قدم اول ابتدا یک گروه بزرگ موسیقی به همراه اشکان کمانگری، خواننده گروه در بالای صحنه و سهراب پورناظری در مرکز آن، نمایش را شروع میکنند. آنها تا انتهای نمایش بین پردهها در رفت و آمد هستند.پرده اول زمان مواجهه تماشاچی با آلتانی، ضد قهرمان داستان است. کاراکتری شیطانی که از پدرش چنگیز مغول ماموریت یافته تخت جمشید را به آتش بکشد. آلتانی با بازی دلینا آرام دو لحظه درخشان در نمایش سیصد دارد. یکی از آنها زمانی است که این چهره منفور به شکل متناقضی از عشق خود به همسری که در حمله به ایران کشته شده روایت میکند. لحظه دوم حنجرهخوانی دلچسب این زن مغول است که از بدخواهی زوزه میکشد و از کینتوزی قهقهه میزند.
علی نصیریان در نقش چنگیز مغول دو بار در نمایش حاضر میشود. البته نه زنده. تصویر بزرگ اوست که با تکنولوژی ویدئومپینگ روی دیوار میافتد و عبارت مشهور تاریخی نقل شده از سردار قوم تاتار را به زبان میآورد: «آمدیم، تاختیم، ویران کردیم، سوزاندیم، کشتیم و ماندیم. ما میمانیم تا همیشه.» عبارتی که بار دیگر در دقایق پایانی از دهان فردوسی بیرون میآید که خطاب به مغولها میگوید: «میآیید به خیال خویش میپندارید که کار ایران میتوانید یکسره کنید و زبان فارسی را همچون رستم به فراموشی بسپارید. میآیید اما نمیمانید. میآیید و میزنید و میسوزانید، میکشید اما نمیمانید. نه امروز نه دیروز و نه فرداها.»
بهرام رادان سومین بازیگری است که به صحنه میرسد. نقش سربازی زخمی را ایفا میکند که اسب مردهاش را در راه رها کرده و با سربازانی خستهتر از خود به سرزمین پارس رسیده. اینجا در شیراز کوچه به کوچه به دنبال سردار مشهوری میگردد تا او را به جنگ ببرد. بهرام افشاری نقش این سردار سپاه را بازی میکند. اگرچه مخاطب حرفهای تئاتر بهرام افشاری را خوب میشناسد اما برای بقیه مخاطبانی که او را تا امروز فقط در قاب تلویزیون دیدهاند، «سیصد» اولین مواجهه با چهره جدی یک کاراکتر کمدی است که توانسته به شکل غیرمنتظره در یک درام حماسی حرفهای ظاهر شود.
پرده ششم باز هم با تکنوازی پورناظری از سر گرفته میشود. جایی که سهتار را زمین گذاشته و تنبور را به دست گرفته. دوربینی که تصویر را روی دو مانیتور بزرگ در راست و چپ میزانسن نمایش میدهد، روی دستهای پورناظری قفل میشود و پروژکتور تصویر رقص دستهای او را روی دیوار کاخ میاندازد تا آخرین ردیف جایگاه این چهار هزار تماشاچی هم بتواند آن را تماشا کند.
سیصد به وضوح نمایشی مدرن از اثری کلاسیک است. مثلا برای شروع بازی نوید محمدزاده در نقش فردوسی، از تکنولوژی هولوگرام سهبعدی استفاده شده که تصویر او را لابهلای دودی که از جام جم بیرون میآید منعکس میکند. آن هم در حالی که خود بازیگر جای دیگری از سن ایستاده.
بازیگران دو بار سرعت و تن صدای خود را با ساز پورناظری تند و آرام، زیر و بم میکنند. یک بار در صحنه گفت و گوی فردوسی با خود، زمانی که دلخون به دنبال روزنهای به آسمان میگردد و بار دیگر زمانی که آلتانی خود را در آستانه نبرد تن به تن و مرگ میبیند. این یکی از درخشانترین لحظاتی است که در آن صدا بازیچه اکت و مضمون دیالوگ بازیگران قرار میگیرد و تماشاچیان را مبهوت و حیرتزده میکند.
سیصد، جدا از جلوههای بصری، موشنگرافیهای مرتبط و ویدئومپینگهای خلاقانه، انرژی مستقلی روی طراحی رقص و فرم بازیگران گذاشته. از موزون و منظمترینهای آن، حرکت درآویخته شدن سربازان مغول و پارس با رنگهای سفید و سیاه است که در صحنههای پایانی آن رقم میخورد.
بعد از طراحی حرکت و کارگردانی هنری که «سیصد» از آن بهره برده، نورپردازی است که در چند نقطه اوج در خدمت داستان درآمده است. برای مثال در همان نبرد آخر، حرکت تصاویر و چرخیدن چراغهای قرمز روی درختهای اطراف کاخ، صحنه رویارویی خیر و شر را با آب و تاب بیشتری به مخاطب میرساند. همه اینها محصول سرمایهگذاری همه جانبهای برای تولید یک درام حماسی است که به جز هنر و هنرمند، به کیفیت جزئیات فنی هم اهمیت داده تا تجربهای بدیع و تازه برای مخاطب تئاتر بیافریند.
در پایان، جنگ با تابیدن رنگی قرمز روی صحنه به پایان میرسد و آخرین دیالوگ با نام ایران تمام میشود. نامی که ۳۰۰ بار در شاهنامه تکرار شده. بدون هیچ وقفهای سرود ملی پخش میشود. رنگهای قرمز و سبز پرچم ایران روی دیوار، پله و ستون قرار میگیرد و رنگ سفید پروژکتور روی آوازهخوانان میافتد. تماشاچیان از جای خود بلند میشوند و با خونی که از احساسات میهن پرستانه به جوش آمده، همدلانه سرود ملی میخوانند.
باید این سیصد را در امتداد نمایش سی و سیصد سالهای پیش دانست که مضامین مشابه ناسیونالیستی را به نمایش میگذاشتند. نمایشنامه محصول متنی است که محمد رحمانیان آن را به نگارش درآورده. متنی که در آن حماسه و ادبیات با همدیگر ترکیب شده و بخش زیادی از آن، حتی گفت و گو و دیالوگهای بازیگران، قافیهدار، موزون و به شعر نزدیک است. سیصد کاری از سهراب پورناظری است اما کارگردان همه این رفت و آمد بازیگران، تهمورس پورناظری بوده. این دو برادر آهنگسازی موسیقی اثر را هم برعهده داشتهاند. برای این نمایش هفت ترانه از اشعار مولانا، شفیعی کدکنی، پوریا سوری و محمدسعید میرزایی هم ساخته شده.
نمایش سیصد ابتد از نهم تیر ماه روی صحنه رفت و اجرای آن بعد از چند وقفه کوتاه که این مدت داشته تا آخر تابستان ادامه خواهد داشت.