درباره موج فراگیر سریالهای شخصیتمحور
از گریه غمانگیز تر است...
هفت صبح| در گذشته سریال کمدی تعریف مشخصی داشت و عموما مترادف بود با سیتکام. بعد از پا گرفتن اینترنت و از راه رسیدن سرویسهای استریم، قالب کمدی به گزینهای محبوب و تازه برای برنامهسازی تبدیل شد؛ یعنی سریالهایی که مدت زمان پخش هر اپیزودشان بین بیست تا سی دقیقه است. در این قالب جدید، به جای سیتکامهای هفتگی با آثار برآمده از تجربیات شخصی و گاه حتی زندگی واقعی مواجه بودیم که در نوسان بین شوخی و گریه، بیننده را با خود همراه میساختند.
در شرایطی که سینما هم تغییر کرده و بیشتر به زمین بازی بلاکباسترها و تجربیات بصری تبدیل شده، تلویزیون و پلتفرمهای آنلاین همچون ادبیات کاراکتر استادی (مطالعه شخصیت) را در آغوش کشیدند و راهی تازه برای برقراری ارتباط با نسلهای مختلف پیدا کردند.
سینما و مناسبات حاکم بر آن عوض شده و این تغییر فقط به سلیقه مخاطبان یا فرآیند فیلمسازی محدود نمیشود. در گذشته حضور یک ستاره جذاب یا داستانی پرکشش با محوریت یک شخصیت میتوانست مردم را به سالنهای سینما بکشاند و برای دقایق طولانی در اشک یا لبخند غرقشان کند. در دنیایی که محتوا و سرگرمی بدون نیاز به کلیک از همان گوشیهای هوشمند مخاطبان شروع میشود و تلویزیون و اینترنت هم به رقبایی گردنکلفت تبدیل شدهاند، سینما به شعبدههایی بیشتر برای فروختن بلیت نیاز دارد. ساده است؛ در دنیای امروز رفتن به سینما در مقابل تماشای فیلم و سریال در خانه بدون تجربیات هیجانانگیز بصری چندان قانعکننده به نظر نمیرسد. در مقابل، مدیوم تلویزیون و استریم نیز به داستانهایی نیاز دارند که برای چندین فصل امکان ادامه داشته باشد و با کشش دراماتیک بیننده را درگیر کند. در نتیجه کار برای درامهای شخصیتمحوری که دنبال فیل هوا کردن نباشند، سختتر از گذشته است.
در میان آثاری که سالهای اخیر به نمایش درآمده، درامهای شخصیتمحور کمتر به چشم میخورند. همان تعدادی هم که نامشان شنیده شده، بیشتر به واسطه تحسین و امتیازات بالای منتقدان بوده و البته درخشش قبلی در جشنوارههای معتبر سینمایی. در عوض، روزبهروز شاهد اقبال بیشتر به کمدیهای تراژیک شخصیتمحور هستیم که در زمین بازی کوچک سرویسهای استریم میکوشند تا پرداخت و همذاتپنداری با کاراکتر اصلی را به اوج برسانند. نقطه اشتراک تمام این آثار، سیری دراماتیک برای غلبه بر مشکلات شخصی و بازیابی هویت فردی است.
نمونه جدیدی که در هفتههای اخیر سروصدای زیادی به راه انداخته و با نمونههای موفق چند سال گذشته مواجه شده، «بچه گوزن» است. به همین بهانه بد نیست که مروری داشته باشیم بر سریالهای موفقی که در دوران سلطه سرویسهای استریم، با تکیه بر روایتهای شخصی قلب بینندگان را تسخیر کردهاند.
استاد هیچ (2021-2015) Master of None
یکی از اولین کمدیهای مهم سرویسهای استریم بعد از تجربیاتی مانند «شفاف» و «موتزارت در جنگل» بود که نشان داد که میتوان قالب معمول کمدی را برای روایت داستانهای شخصی کمی دستکاری کرد. عزیز انصاری که با سریال کمدی «پارکها و تفرجگاهها» به شهرت رسیده بود، با «استاد هیچ» گام بزرگتری برداشت و نسخهای خیالی از تجربیات زیستی خود را دستمایه کمدی قرار داد. تقریبا در همان دوره شاهد درخشش نسل تازهای از مولفان در سینما و تلویزیون آمریکا بودیم که مسیرهای تازهای را با تکیه بر تفاوتهای نژادی و جنسیتی طی میکردند، از جمله میشود در سینما به جردن پیل و کمیل نانجیانی (با نوشتن و بازی در کمدی-رمانتیک «بیمار بزرگ») اشاره کرد. انصاری هم بهعنوان کمدینی با اصالت هندی و مسلمان، تجربیات شخصی دست اولی برای روایت داشت.
فلیبگ (2016-2018) Fleabag
یکی از پدیدههای هزاره جدید که احتمالا کمتر کسی انتظار داشت به چنین موفقیت گستردهای دست پیدا کند. فیبی والر بریج نمایشی تکنفره را که در جشنواره ادینبورو با استقبال مواجه شده بود، مبنا و پیشنویس سریال «فلیبگ» قرار داد که حول سرگشتگیهای یک دختر جوان و تنها میگذرد. فراتر از شکستن دیوار چهارم و بازیگوشیهای فرمی، اهمیت اصلی «فلیبگ» را باید در نمایش صادقانه و بیواسطهاش از درونیات زنانه و تجربیات مشترک نسلی دید که باعث شده، طرفداران بیشماری در سراسر دنیا پیدا کند. جدا از اینکه که درهای هالیوود به روی یک استعداد تازه گشوده شد، «فلیبگ» استاندارد تازهای را برای سریالهای کمدی شخصیتمحور تعیین کرد و باعث تولید نمونههای مشابه شد. طبعا با تماشای سریال که دو فصل هم بیشتر ندارد، به این فکر میافتید که تجربیات ناخوشایند و شخصی هر فرد تا چه حد میتواند به عمق انسانی و غنای دراماتیک برسد و مایه همذاتپنداری با مخاطبان دیگر باشد.
آتلانتا (2022-2016)Atlanta
در مواردی، معیار اهمیت یک کمدی فقط این نیست که چقدر مخاطبش را میخنداند و دستاوردهای اثر در روایت و اجرا در مرتبه بالاتری قرار میگیرد. نمونهاش «آتلانتا» است که شاید از سوی مخاطب عام خیلی دیده نشده باشد اما بدون شک از پدیدههای چند سال اخیر دنیای سرگرمی حساب میشود؛ درست مانند خود دونالد گلاور (ملقب به چایلدیش گمبینو) که در موسیقی معاصر نیز چهرهای منحصر به فرد است. خلاصه داستان در توضیح ساده و یکخطی میشود: دردسرهای مدیر برنامه یک رپر جوان و بحرانهای شخصی و حرفهایاش در دنیای هیپهاپ و فرهنگ سیاهپوستی. اما در نظر داشته باشید که در دنیای «آتلانتا» همه چیز سوررئال پیش میرود و این از تجربه غیرمعمول زندگی بهعنوان یک اقلیت نژادی در آمریکای امروز میآید. در ادبیات و هنر آمریکا، جریان افروسوررئالیسم (سوررئالیسم برآمده از فرهنگ سیاهپوستان) اهمیت ویژهای دارد و امروز مهمترین نمود آن را میشود در همین «آتلانتا» پیدا کرد.
رامی (2022-2019) Ramy
یکی از چهرههای جدید هالیوود که سال پیش در «بیچارگان» به چشم آمد و الان هم نامش به پروژههای متعددی وصل شده، کسی نیست جز رامی یوسف. این کمدین مسلمان آمریکایی شهرتش را مدیون سریال «رامی» است که روایتی خیالی از تجربیات شخصی خودش را بهعنوان یک مهاجر مسلمان و عربتبار در نیوجرسی ارائه میداد و در قالب کمدی- درام به چالشهای میان سنت و باور با مناسبات زندگی مدرن میپرداخت. بعد از موفقیت «رامی»، «مو» نیز همین الگو را در با محوریت یک شخصیت تازه بازآفرینی میکند. مو، که نقشش را مو عامر خالق سریال ایفا کرده، زندگی یک مهاجر فلسطینی در هیوستون تگزاس را به تصویر میکشد و روی چیزهایی دست میگذارد که انتظارش را ندارید، چه وقتی به دنبال کمدی و خنداندن مخاطب است و چه وقتی که با دست گذاشتن روی بحرانهای عمیق انسانی به سمت تراژدی میرود. اگر از «مو» خوشتان آمد، «رامی» را هم حتما تماشا کنید؛ برعکس این قضیه نیز صادق است.
خدمتکار (2021)The Maid
یکی از موفقترین و تحسینشدهترین محصولات نتفلیکس بود و حتی از نظر اجتماعی هم موجب بحثهای دامنهدار فرامتنی شد. قصه بر اساس کتاب خاطرات استفانی لند ساخته شده که امروز نویسندهای سرشناس است اما سالها قبل برای جمعکردن زندگیاش با سختیهای زیادی دستوپنجه نرم کرده. مارگارت کوالی، یکی از استعدادهای آیندهدار هالیوود امروز، نقش دختر جوانی را بازی میکند که از شریک زندگی درب و داغون، با یک بچه زیر بغلش فرار کرده و دنبال راهی برای گذران زندگی میگردد. کاری پیدا نمیکند جز اینکه در یک شرکت خدماتی استخدام شود و برای نظافت به خانههای مردم برود. همزمان با سروکله زدن با این موقعیت نه چندان خوشایند، امیدها و رویاهایی هم در دلش دارد که میخواهد راهی برای رسیدن به آنها پیدا کند. قسمت اول این مینیسریال 10قسمتی شاید خیلی گرم و گیرا نباشد و تصور کنید با یکی دیگر از محصولات دغدغهمند سالهای اخیر طرفید که به زور میخواهد مخاطبش را تحت تاثیر قرار بدهد. کمی بهش وقت بدهید تا شخصیتها را بشناسید و داستان جلو برود؛ بعد میفهمید که چرا و چگونه «خدمتکار» یکی از محبوبترین محصولات سال گذشته است. اینجا «خدمتکار» خیلی وامدار تجربیات زیستی بازیگر اصلیاش نیست، مثل نمونههای دیگر همین فهرست اما از متنی اقتباس شده که مصائب و خوشیهای زندگی واقعی در آن جریان دارد.
کسی جایی (-2022) Somebody Somewhere
کلا تلویزیون و سریال در مقایسه با سینما، مدیومی است که بیشتر با مخاطب عام سروکار دارد و در نتیجه، تولید و پخش سریالهای دور از سلیقه رایج در جریان اصلی، عجیب به نظر میرسد. ولی در سالهای اخیر بارها شاهد بودهایم که آثاری چون «فلیبگ» قواعد بازی را عوض کردهاند. چند سال پیش اچبیاو یک سریال شخصیتمحور متفاوت، جذاب و غافلگیرکننده داشت. «کسی جایی» داستان خانم میانسال شکستخورده و چاقی را روایت میکند که بعد از مرگ خواهرش در زندگی به بنبست میخورد و دقیقا نمیداند که دارد چه غلطی میکند. پس مجبور میشود که به خودش بیاید و همه چیز را از نو بسازد. با وجود اینکه نام یک گروه تئاتر خلاق نیویورکی و برادران دوپلاس در میان سازندگان سریال دیده میشود، «کسی جایی» بیش از هر چیز مدیون بازیگر اصلیاش بریجت اِوِرِت است که حدیث نفس خود را جلوی دوربین بازی کرده و با حضور گرم و متفاوتش به قلب این داستان شیرین و انسانی تبدیل شده. سریال تحسین همهجانبه را به همراه داشت و هنوز پخش فصل اول تمام نشده بود که شبکه دستور تولید ادامه آن را صادر کرد. فعلا هم فصل سوم سریال در مرحله تولید قرار گرفته است. بدون شک در آینده بیشتر از این سریال و بریجت اورت خواهید شنید.
من ویرگو هستم (2023) I’m Virgo
سوررئالیسم با قدرت برگشته و نمودش در گوشه و کنار دنیای سرگرمی و نمایش به چشم میخورد. برای مثال میشود به سریال عجیب و غریب بوتز رایلی آرتیست همیشه معترض و چپگرا اشاره کرد که چند سال قبل با فیلم «ببخشید مزاحم شدیم» جای پایش را در سینما هم باز کرد. «من ویرگو هستم» (ویرگو یا سنبله یکی از صورتهای فلکی است که به متولدان ماه شهریور اشاره دارد) داستان درباره پسر نوجوان سیاهپوستی است که چهار متر قد دارد و عملا غول حساب میشود. به همین دلیل تمام عمرش را در خفا گذرانده و کسی از وجودش خبر ندارد. اما بالاخره و بر حسب تصادف ماجرا لو میرود و غول نوجوان ناچار است که به دنیای واقعی پا بگذارد. «من ویرگو هستم» ایده بلوغ را با مباحث تبعیض نژادی تلفیق کرده و حاصلش تجربه متفاوتی شده که حداقل در سالهای اخیر کمتر شبیهاش را دیدهاید. البته ردپای «آتلانتا» را هم نمیشود نادیده گرفت.