کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۲۷۳۳
تاریخ خبر:

پیرمردها چگونه به جهان می‌نگرند؟

پیرمردها چگونه به جهان می‌نگرند؟

مروری بر ساخته‌های اخیر سینماگران کهنه‌کار.

روزنامه هفت صبح، اشکان جاویدی| در سالی که گذشت، شاهد بازگشت خیلی از سینماگران کهنه‌کار به عرصه‌ فیلمسازی بودیم؛ کارگردانانی که زمانی پیش‌قراول هنر هفتم بودند و با ایده‌های ساختارشکنانه‌ خود مورد توجه عام و خاص قرار گرفتند و حالا در دهه‌های هشتم و نهم از زندگی خود، باید با فیلمسازان نسل‌های بعدی رقابت کنند.

 

چیزی که در فیلم‌ها و حتی صحبت‌های اکثر این سینماگران کهنه‌کار به چشم می‌خورد، فاصله آشکار با جریانات سینمایی روز است که گاه این اختلاف به مرز انزجار هم نزدیک می‌شود. مرور ساخته‌های این فیلمسازان و نسبتی که با دنیای امروز برقرار می‌کنند، بهانه‌ خوبی است برای یافتن این پاسخ که آیا واقعا دود از کنده بلند می‌شود؟ یا روزآمدن بودن سینما و سرعت تغییر زمانه مانع بزرگی است که غلبه بر آن تلاش مضاعفی را می‌طلبد. پس بد نیست که نگاهی داشته باشیم به آثار سینماگران کهنه‌کار در سالی که پشت سر گذاشته‌ایم. 

 

‌کن لوچ 
یکی از ساده‌ترین راه‌ها برای مرور سیر دغدغه‌های اجتماعی و چپ‌گرایی در بریتانیا (و ایرلند) مرور ساخته‌های کن لوچ طی دهه‌های گذشته است. البته فراتر از مباحث اجتماعی، خیلی اوقات در همین فیلم‌ها مفهوم سینما به قدری حضور چشمگیری دارد که توجه به فرامتن در مرتبه‌‌ بعدی قرار می‌گیرد.

 

اما «بلوط پیر» از آن نمونه‌هایی است که بدون اتکا به زمینه‌های اجتماعی، سخت می‌تواند تماشاگر را با خود همراه کند. داستان در ایرلند شمالی و یک شهر کوچک اتفاق می‌افتد، جایی که اهالی شهر چندان به یک خانواده‌ پناهجوی سوری روی خوش نشان نمی‌دهد اما دوستی غیرمنتظره میان عضو کوچک خانواده و صاحب میکده‌ محل، شرایط را تغییر می‌دهد.

 

جدای از شیوه‌ روایت کُند و آرام، حتی مقایسه‌ رویکرد فیلم نسبت به مسئله‌ پناهجویان با بحرانی که در ماه‌های اخیر پیش آمده و باعث شده تا اروپایی‌های نگران به سمت احزاب دست راستی و ملی‌گرا گرایش پیدا کنند، نشان می‌دهد که گفتمان لوچ اگر نگوییم قدیمی حداقل چندان متقاعدکننده نیست مگر برای کسانی که هنوز به آرمان‌های چپ باور دارند. با این وجود خیلی‌ها «بلوط پیر» را دوست داشته‌اند، از جمله پیتر بردشاو منتقد ارشد گاردین.


ویم وندرس 
ویم وندرس هیچ‌وقت در بند جریان اصلی و اصطلاحا «ترند»های روز سینما نبوده و به جایش روی تجربیات دلخواهش وقت گذاشته است. در نتیجه گاهی با فیلم‌هایش شما را غافلگیر می‌کند و گاهی با مستندهایی که بی‌سروصدا می‌سازد.

 

وندرس امسال هم با مستند «آنزلم» درباره‌ هنرمند معروف حوزه‌ تجسمی آنزلم کیفر و درام «روزهای عالی» به سینما برگشته که از هر دو عنوان هم استقبال به عمل آمده. «روزهای عالی» درباره‌ یک پیرمرد بلندنظر ژاپنی است که گرچه به کار نظافت توالت‌های عمومی اشتغال دارد، در زندگی روزمره به درجاتی از حکمت و معرفت رسیده که می‌تواند الهام‌بخش مردمان باشد.

 

فیلم در جشنواره کن به نمایش درآمد و جایزه بهترین بازیگر مرد را به دست آورد و در فصل جوایز هم به‌عنوان نماینده سینمای ژاپن فعلا تا فهرست اولیه‌ نامزدهای اسکار پیش آمده و از شانس بالایی برای قرار گرفتن در ترکیب نهایی برخوردار است. بعید به نظر می‌رسد که کسی از تماشای «روزهای عالی» ناامید شود اما در مقایسه با واقعیت‌های برآمده از دنیای شلوغ و بی‌رحم امروز، شاید نگاه فیلم کمی ساده‌انگارانه باشد. 


وودی آلن 
وودی آلن بزرگ بیش از یک دهه پیش با «نیمه شب در پاریس» جایزه اسکار بهترین فیلمنامه‌ اریجینال را برای بار چندم به دست آورد و با تحسین و تشویق گسترده‌ای مواجه شد، تا جایی که کوئنتین تارانتینو ساخته‌ آلن را در صدر فهرست منتخبش از بهترین فیلم‌های سال قرار داد.

 

آلن در ادامه سعی کرد تا روند ساختن سالی یک فیلم را ادامه دهد اما مشخصا در این دوران روندی نزولی را طی کرد و نشانه‌های کهولت در ساخته‌هایش پیدا شد. بعد هم که در دوران پسا می‌تو گرفتار حملات کنش‌گران اجتماعی و فمینیست‌ها شد و مورد تحریم عمومی قرار گرفت. با این وجود، آخرین فیلمش «سکه شانس» در جشنواره ونیز گذشته مورد تشویق قرار گرفت؛

 

فیلمی که در فرانسه ساخته شده و با وجود جو منفی علیه آلن هنوز فرصت نمایش در آمریکا را پیدا نکرده. کسانی که «سکه شانس» را دیده‌اند هرچند آن را جزو بهترین ساخته‌های آلن نمی‌دانند، به‌عنوان شکست یا اثری ناامیدکننده هم ازش یاد نمی‌کنند. آلن همچنان امیدوار است که بتواند به فیلمسازی ادامه دهد و برای روایت آخرین داستان به شهر محبوبش نیویورک بازگردد.

 

ریدلی اسکات 
همین که ریدلی اسکات در میانه‌ نهمین دهه از زندگی‌اش می‌تواند پروژه‌ای به عظمت «ناپلئون» را با 120 میلیون دلار و طی کمتر از سه ماه جلوی دوربین ببرد، جای تشویق و تحسین دارد و می‌تواند الهام‌بخش باشد. حالا اینکه فیلم چطور از کار درآمده، بحث دیگری است!
 

گروهی ساخته‌ جدید ریدلی اسکات را یک درام تاریخی بی‌نقص و نفسگیر توصیف می‌کنند و گروهی دیگر آن را تا حد مضحکه پایین می‌آورند، تا جایی که در بعضی نقدها اشاره شده  اگر «ناپلئون» را به‌عنوان یک کمدی خاله‌زنکی تماشا کنیم و نه درام تاریخی، یکی از مفرح‌ترین تجربیات سینمایی سال خواهد بود. یا در نقدی دیگر فیلم را به ماجراهای باربی و کن در بستر تاریخ فرانسه تشبیه کرده‌‌اند!


در هر صورت اسکات هم با توپ پُر از خجالت منتقدان درمی‌آید. در پاسخ به کسانی که صحت و دقت تاریخی فیلم را زیر سوال برده‌‌ بودند، ریدلی اسکات گفته که مگر شما آنجا تشریف داشتید که با اطمینان راجع به این مسائل نظر می‌دهید؟


ظاهرا یکی از صحنه‌های بحث‌برانگیز فیلم جایی است که ناپلئون اهرام ثلاثه را به توپ می‌بندد و مورخان گفته‌اند که هیچ سند و مدرک معتبری در این باره وجود ندارد. اسکات هم توضیح داده که چنین کنش دراماتیکی بهترین و سریع‌ترین راه ممکن بوده برای نشان دادن فتح مصر توسط ناپلئون. در عوض اجرای نبرد واترلو میخکوب‌کننده از کار درآمده و جایی برای انطباق با روایات تاریخی باقی نمی‌گذارد.در مورد «ناپلئون» باید در نظر داشت که کمتر از یک ماه دیگر نسخه‌ 4/5 ساعته‌ فیلم بر روی سرویس استریم اپل منتشر می‌شود و شاید تماشای آن واکنش‌های متفاوتی را در پی داشته باشد. 

 

ویکتور اریسه 
در میان تمام سینماگران کهنه‌کار، احتمالا هیچکس به اندازه‌ ویکتور اریسه و فیلم جدیدش «چشمانت را ببند» باعث غافلگیری نشده است. فیلمسازی که عموما به واسطه‌ دو تا از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای اسپانیا یعنی «روح کندوی عسل» و «جنوب» شناخته می‌شود و خیلی از سینماگران معاصر مانند گی‌یرمو دل‌تورو از کارهای اریسه به‌عنوان منبع الهام خود یاد کرده‌‌اند.

 

با این وجود، بیش از سی سال از اریسه در دنیای سینما خبری نبود، مگر در حد همکاری با چند مستند. در نتیجه خیلی‌ها کنجکاو تماشای «چشمانت را ببند» شدند و حاصل کار نیز برای کسانی که انتظار یک تجربه‌ سینمایی رادیکال را داشته باشند، کاملا عجیب و در عین حال لذت‌بخش است. در تمام فیلم با حس از دست رفتن و تغییر زمانه مواجه می‌شوید و تلاش برای احیای چیزی که شاید دیگر وجود ندارد. مجلاتی چون «کایه دو سینما» و «اسکوایر»، «چشمانت را ببند» را در میان بهترین‌های سال قرار داده‌اند. 


هایائو میازاکی 
خیلی‌ها در دنیا انیمه را با نام میازاکی و ساخته‌های او می‌شناسند. استاد بزرگی که تا به حال دو مرتبه خودش را بازنشسته کرده ولی باز هم برای روایت داستانی تازه به عالم سینما بازگشته است؛ هر بار هم قوی‌تر از قبل.
 

آخرین ساخته‌ میازاکی بعد از یک دهه غیبت، اوایل پاییز در ژاپن به روی پرده رفت، بدون هیچ‌گونه تبلیغات یا حتی پخش تیزر و تریلر. این خواسته‌ خود میازاکی بود تا تماشاگران هیچ پیش‌فرضی نسبت به ساخته‌ جدیدش نداشته باشند. واکنش‌ها در ژاپن سراسر مثبت بود و میازاکی بار دیگر همه را شگفت‌زده کرد.


حتی کسانی که «پسر و مرغ ماهی‌خوار» را بهترین کار میازاکی نمی‌دانند، در مقایسه با شاهکاری مانند «شهر اشباح»، اعتقاد دارند که با تجربه‌ای ناب و نفسگیر مواجه هستیم که در این سال‌ها کمتر شبیه‌اش را دیده‌ایم. مانند ساخته قبلی میازاکی، اینجا هم با ردپایی از زندگی شخصی او به چشم می‌خورد.


داستان در دهه‌ چهل میلادی اتفاق می‌افتد و مربوط می‌شود به زندگی یک پسربچه که با ورود یک پرنده‌ مرموز، مرغ ماهی‌خوار خاکستری، دستخوش تغییر قرار می‌گیرد. مشخصا تم پررنگ در داستان بلوغ و کشف هستی از سوی یک نوجوان است. به هیچ وجه نمی‌شود در موفقیت «پسر و مرغ ماهی‌خوار» شک کرد. کمترین شاهد برای این ادعا هم جایزه بهترین فیلم انیمیشن در مراسم گلدن گلوب بود که هفته‌ گذشته به میازاکی اهدا شد. 


مارتین اسکورسیزی 
در هزاره‌ جدید پیش نیامده که مارتین اسکورسیزی طرفدارانش را ناامید کند، هرچند که به جای کارهای رادیکال و نوآورانه بیشتر به سمت پروژه‌های بزرگ و بزرگ‌تر رفته است. «قاتلان ماه گل» هم که با بودجه‌ای بیش از دویست میلیون دلار ساخته شده، شاید بزرگ‌ترین فیلم استاد سینما در چند دهه‌ اخیر باشد. 
 

اکثر منتقدان در برابر این تریلر جنایی و وسترن خلع سلاح شده‌اند و آن را یکی از بهترین آثار کارنامه‌ عریض و طویل اسکورسیزی می‌دانند. البته که چنین واکنشی نسبت به فیلم‌های اسکورسیزی تازگی ندارد و در هزاره‌ جدید تقریبا تمام فیلم‌های مارتی بزرگ با تحسین همه‌جانبه و درخشش در فصل جوایز همراه بوده‌اند. تک و توک صداهای مخالف هم به گوش می‌رسد.


از جمله اینکه خیلی‌ها اعتقاد دارند گرچه فیلم درباره‌ بومیان آمریکا و نسبت آن‌ها با سفیدپوست‌های صاحب سرمایه ساخته شده، «قاتلان ماه گل» اثری نیست که مخاطبان بومی را به وجد بیاورد. یا مورد دیگر اینکه فیلم بیش از اندازه حساب‌شده است و نمایش جلال و شکوه در آن نسبت به جسارت و بداعت غلبه دارد. در هر صورت همچنان ساخت و نمایش هر فیلمی از اسکورسیزی می‌تواند به یکی از اتفاقات سینمایی مهم سال تبدیل شود. 


رومن پولانسکی 
احتمالا تنها کسی که هیچ جای دفاعی باقی نمی‌گذاشته و صرفا افسوس و حسرت اهالی سینما را برانگیخته، رومن پولانسکی با فیلم جدیدش است. «قصر» بر اساس فیلمنامه‌ای جلوی دوربین رفته که پولانسکی با کمک یرژی اسکولیموفسکی نوشته؛ دیگر سینماگر مشهور لهستانی که سال گذشته با «ئی‌او» دوباره به سینما بازگشت و الان هشتاد و پنج ساله است.


داستان در سال 1999 و طی یک جشن سال نو و در یک کاخ اشرافی می‌گذرد و بازیگرانی چون الیور ماسوچی، فنی آردان، جان کلیز و میکی رورک در آن ایفای نقش می‌کنند. با توجه به شناختی که از پولانسکی داریم، یک کمدی سیاه در هجو طبقه‌ اشراف و با تاکید بر شخصیت‌ها و لوکیشن محدود تجربه‌ غیرمنتظره‌ای نیست اما واکنش‌های اولیه به فیلم سراسر منفی بوده. طوری که در اولین نقدهای منتشر شده همه به «قصر» امتیاز صفر داده بودند.
 

اکثر منتقدان اعتقاد دارند که فیلم فوق‌العاده ضعیف و مسخره از کار درآمده و تماشای آن کار سخت و طاقت‌فرسایی است. پولانسکی همین چند سال قبل با «یک افسر و یک جاسوس» جایزه سزار بهترین کارگردانی را دریافت کرد و نشان داد که در دهه‌ نهم زندگی‌اش هم می‌تواند فیلم‌های تماشایی بسازد.


در نتیجه این تصور که ظرف چند سال پولانسکی چنین سقوط را تجربه کرده باشد، برای خیلی از مخاطبان شکاک قابل قبول نیست و واکنش‌های منفی را در امتداد تحریم و اصطلاحا کنسل شدن این فیلمساز ارزیابی می‌کنند. اما به نظر می‌رسد که تماشای فیلم برای بطلان هرگونه نظریه توطئه کفایت می‌کند!


مایکل مان 
مایکل مان یکی از محبوب‌ترین فیلمسازان زنده است که به واسطه‌ خوره‌های فیلم به شهرت رسیده، نه نامزدی یا کسب جایزه از جشن‌ها و جشنواره‌های معتبر. موفقیت سریال «توکیو وایس» که اپیزود پایلوتش را مان کارگردانی کرده بود و البته استقبالی که از رمان «مخمصه 2» صورت گرفته، دوباره او را به بازی برگرداند و حالا واکنش‌ها به «فراری» که تولید آن سال‌ها با چالش روبه‌رو بود، نشان می‌دهد مان هنوز با بازنشستگی فاصله‌ زیادی دارد و یکی از فیلم‌های قابل توجه سال را ساخته.


داستان درباره‌ چالش شخصی انزو فِراری مالک کمپانی خودروسازی فراری است و طبق انتظار، مایکل مان اتومبیل را بهانه‌ای کرده تا به دنیای مردانه سرک بکشد. واکنش‌ها به فیلم عموما مثبت بوده، گرچه بعضی‌ها هم به نحوه‌ نمایش ایتالیایی‌ها در فیلم ایراد گرفته‌ و آن را با تجربه‌ ناموفق ریدلی اسکات در «خاندان گوچی» مقایسه کرده‌اند.


البته اینکه نقش اصلی فیلم را آدم درایور بازی می‌کند هم در این مقایسه بی‌تاثیر نبوده است. در هر صورت اگر خیلی سختگیر نباشیم و اجرای نه چندان سطح بالای فصل پایانی فیلم را با اغماض ببینیم، باید گفت که مان هنوز هم در مقام کارگردان حرف برای گفتن دارد و مخاطب را مجذوب کارش می‌سازد.

 

 

کدخبر: ۵۵۲۷۳۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر