تحولخواهی در سایه انفعال ساختاری

راه دشوار اصلاحات، ارادهای برای نبایدها
هفت صبح، امید محسنی| دیدار اخیر رئیسجمهور با جبهه اصلاحات در شرایطی برگزار شد که موضوعاتی مانند پرهیز از تفرقه و ضرورت انسجام ملی، بار دیگر در صدر گفتوگوهای سیاسی قرار گرفتهاند. مسعود پزشکیان، پس از این نشست در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «در نشست با اعضای جبهه اصلاحات، ضمن شنیدن نظرات دوستان، بر لزوم پرهیز از طرح مسائل تفرقهبرانگیز تأکید کردم. گفتم اصلاحات زمانبر است، آهسته اما پیوسته پیش میرویم. پیشتر نیز در وزارت کشور گفته بودم احزاب باید تقویت شوند».
آنگونه که در گزارش منتشر شده از سوی نهاد ریاستجمهوری آمده، سخنان پزشکیان بر چند محور کلیدی تمرکز داشت: هشدار نسبت به طرد نخبگان، نقش احزاب در مسیر تدریجی تحولات و ضرورت پذیرش واقعیت زمانبر بودن اصلاحات. این نگاه، با آنکه در فضای سیال سیاست ایران قابل دفاع است اما ناگزیر با حافظه تاریخی جامعهای مواجه است که بارها وعدههای مشابه را شنیده لذا چندان به تحقق آن امید نبسته است.
در شرایطی که پس از جنگ اخیر، فضای سیاسی کشور تا حدی آرامتر به نظر میرسد، همین آرامش بالقوه میتوانست فرصتی برای تحول فراهم کند. با این حال، تجربههای تلخ گذشته از سال 88 تا 1403 به جامعه یادآور میشود که عقربههای سیاست گرچه گاه بر مدار اصلاحات میچرخند اما نیروی محرکهای که این عقربه را به حرکت مستمر و ثمربخش تبدیل کند، اغلب دچار فرسایش یا توقف زودهنگام شده است.
این روزها، نه فقط بدنه دولت و نخبگان تحولخواه، بلکه حتی برخی چهرههای اصولگرا نیز بر ضرورت تغییر تأکید میکنند. «علیاکبر ولایتی» مشاور ارشد رهبر انقلاب، روز دوشنبه در شبکه ایکس نوشت: «حفظ انسجام ملی مورد تأکید مقام معظم رهبری، میتواند شامل تغییر برخی رویکردهای اجتماعی حاکمیت و محور قرار دادن رضایت مردم بشود، به گونهای که برای آنها ملموس باشد. مردم خود را اثبات کردند؛ اکنون نوبت مسئولین است».
این اظهارات اگرچه نشان از درک درست وضعیت دارد اما پرسش اصلی همچنان پابرجاست: چرا در ساختار حکمرانی ایران، در لحظات حساس و خطیر، استقبال از تغییر دیده میشود اما بلافاصله پس از عبور از بحران، این عزم به فراموشی سپرده میشود؟ آیا هرگونه تحول، بهمثابه عقبنشینی از مواضع پیشین تلقی میشود؟ آیا این تلقی به معنای تضعیف اقتدار در فضای سیاست ایران است؟
مرز میان صداقت در پذیرش ضرورت تغییر و حفظ اقتدار برای مدیریت جامعه، به قدری باریک است که بسیاری از پروژههای اصلاحی در همین نقطه دچار توقف یا انحراف میشوند. بارها دیدهایم که درون حاکمیت، تحولخواهی با «بایدها» آغاز شده اما با برچسبهایی نظیر «مخاطرهآمیز بودن عقبنشینی» یا «ضربه به اصول انقلاب»، از سوی نیروهای جانبی و نهادهای غیرپاسخگو به حاشیه رانده شده است.
در چنین شرایطی، مسیر اصلاحات بیش از آنکه به «طراحیهای آرمانگرایانه» نیاز داشته باشد، محتاج «نبایدهایی» است که همچنان مانع شکلگیری اعتمادعمومی میشوند. حذف تریبونهایی که به شکافها دامن میزنند، پرهیز از دوقطبیسازی در رسانه ملی، مقابله درونساختاری با فساد و بازگشت به گفتوگوی ملی (حتی در مقیاسی محدود) میتواند نشانههایی کوچک از ارادهای بزرگ باشد؛ نشانههایی که جامعه امروز، بیش از هر چیز دیگر، به آن چشم دوخته است.
اصلاحات اگرچه تدریجی و زمانبر است اما پیشنیاز آن، ارادهای برای کنار زدن موانع ابتدایی است. تا زمانی که این اراده در سطحی فراگیر شکل نگیرد، هر چقدر هم که نیتها صادق باشد، خروجی جز سرخوردگی نخواهد داشت. انسجام ملی بهدستآمده پس از بحران، سرمایهای است که با چند تصمیم عقلانی و چند نشانه عملی، میتوان آن را حفظ و تقویت کرد. شاید وقت آن رسیده باشد که اصلاحات را نه از مسیر وعدههای بزرگ، بلکه با پرهیز از خطاهای کوچک آغاز کنیم.
آنچه در نهایت مسیر هر اصلاحی را روشن یا مسدود میکند، نه صرفاً اراده سیاسی یا امید اجتماعی، بلکه نسبت صادقانه حکمرانی با واقعیت است. اصلاحات زمانی از دایره شعار خارج میشود که حاکمیت بپذیرد اقتدار واقعی، در پذیرش تحول نهفته است، نه در پافشاری بر روشهایی که بارها آزموده شدهاند.
برای ساختن آینده، باید گذشته را مرور، خطاها را بازخوانی و روایت رسمی را بازتعریف کرد. این آغاز ممکن است هزینه داشته باشد اما کمهزینهترین راه برای بازگشت اعتماد عمومی همین است: بازگشت به حقیقت، پیش از آنکه حقیقت، هزینهاش را تحمیل کند.