استمرار ترور از دهه ۶۰ تا دهه ۱۴۰۰

ترور سازمانیافته، اینبار نه از درون، که از برون؛ نه به دست اعضای سازمانی داخلی چون مجاهدین خلق، که به دست یک رژیم خارجی
هفت صبح| در تاریخ معاصر ایران، ترور نه تنها ابزار انتقامگیری سیاسی، که ترفند کسانی است که مشروعیت، پایگاه و امیدی به کسب قدرت از راههای مدنی ندارند. از همین روست که در سپیدهدم دهه ۶۰، اتاقهای فکر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) طرحی را به نام «بیآیندهسازی نظام» تدوین کردند.
طرحی که قرار بود در فاصله کوتاهی با حذف فیزیکی سران سه قوه و چهرههای مؤثر نظام، ستونهای اصلی جمهوری اسلامی را فرو بریزد و کشور را به خلأ و آشوب بکشاند. دو نقطه اوج این پروژه هولناک، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ۱۳۶۰ و انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریور همان سال بود؛ دو حمله مهیب که قلب نظام را نشانه رفت، اما نتوانست آن را از حرکت بازدارد.
اکنون، چهار دهه بعد، وقتی علی لاریجانی مشاور رهبری و رئیس سابق مجلس در یک گفتوگوی تلویزیونی از طرح تروریستی رژیم صهیونیستی برای هدف قرار دادن سران قوا در یک جلسه خاص سخن میگوید، ناخودآگاه ذهن به همان روزهای خونین باز میگردد. شباهتها آنقدر چشمگیر است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. همان منطق حذف، همان خیال خام فروپاشی نظام از بالا و همان خطای محاسبه درباره میزان وفاداری و انسجام درونی مردم ایران.
طبق روایت لاریجانی، در جریان جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و رژیم صهیونیستی، برنامهای پیچیده طراحی شده بود تا ابتدا با حمله به جلسه سران قوا و برخی مقامات امنیتی و سیاسی، ضربهای مهلک به ساختار حکمرانی جمهوری اسلامی وارد شود و سپس در گام دوم، رهبری نظام هدف قرار گیرد. ترور سازمانیافته، اینبار نه از درون، که از برون؛ نه به دست اعضای سازمانی داخلی چون مجاهدین خلق، که به دست یک رژیم خارجی البته با دنبالههای نفوذی آنها در داخل با همان نیت و همان توهم قرار بود اجرا شود.
اما آنچه بیش از همه این دو دوره را به هم پیوند میزند، نه فقط شباهت نقشهها و اهداف، که ناکامی دشمنان در فهم ماهیت تاریخی ملت ایران است. لاریجانی بهدرستی به این نکته اشاره میکند که غرب و متحدان منطقهایاش همواره از درک پیچیدگیهای فرهنگی، تاریخی و هویتی مردم ایران ناتوان بودهاند.
آنها گمان میبرند که با حذف چند مقام سیاسی، انسجام ملی فرو میپاشد؛ حال آنکه تجربه تاریخی ایران نشان داده است که ترور، همبستگی میآورد و تهدید خاک و میهن اتحاد و مشروعیت ایجاد میکند. در دهه ۶۰، شهادت بهشتی، باهنر، رجایی و یارانشان نه فقط خللی در ساختار نظام ایجاد نکرد، بلکه به آن صلابتی تازه بخشید. در دهه ۱۴۰۰ نیز هرگونه اقدام تروریستی، با واکنش متقابل ملی و انسجام اجتماعی مواجه میشود.
این بار نیز همانند دهه ۶۰ که تهدید از درون میآمد، دشمن در بیرون و درون مرزها لانه کرده، اما ابزارها و اهدافش همان است. امروز صهیونیستها نیز همچون مسعود رجوی میخواهند با یک عملیات زنجیرهای، نخ تسبیح نظام را پاره کنند. اما تجربه ثابت کرده که این نخ با انفجار و تهدید از هم نمیپاشد.
«خدای دهه شصت خدای امروز نیز هست» نه فقط در معنای ایمانی، بلکه در سطحی عمیقتر به معنای حضور و پویایی همان مردمی است که آن روزها منسجم بودند و برابر تهدید خارجی مقاومت کردند و امروز هم، در میان تهدید و تردید، پشت به پشت کشور ایستادهاند.
با این حال، تهدید همچنان واقعی است و اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم پروژه «بیآیندهسازی نظام» فقط در ترور فیزیکی خلاصه میشود. آنچه امروز در قالب عملیات روانی، جعل روایت، القای ناامیدی و ساختشکنی نهادی در فضای رسانهای دنبال میشود، شکل تازهای از همان پروژه قدیمی است: ضربهزدن به ثبات و اعتماد عمومی. ناکارآمدی، بیتوجهی به مشکلات مردم، عصبی کردن جامعه با اقدامات بیپایه و بیثمر، دخالت در امور خصوصی مردمی که نشان دادند هر جا لازم باشد هوش و درایت خود را به کار میگیرند و پای وطن میایستند روی دیگر طرح بیآیندهکردن نظام است.
از همین روست که بازخوانی پروندههای دهه شصت همچون انفجار دفتر نخستوزیری و حزب جمهوری تنها رجعتی به گذشته نیست، بلکه تذکری است برای اکنون؛ اینکه دشمنِ صبور، میتواند سالها برای لحظه نفوذ برنامهریزی کند و گاهی، خطر از چهرههای آرام و موجه سر برمیآورد. پس نه هشدار لاریجانی را باید سادهانگارانه تعبیر کرد و نه رد پای جنگ ترکیبی را صرفا در میدان نظامی جستوجو کرد.