کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۲۹۶۳
تاریخ خبر:

خاطرات لیلا امامی: از اینکه زن نخست‌وزیر شدم ناراحتم

خاطرات لیلا امامی: از اینکه زن نخست‌وزیر شدم ناراحتم

لیلا خانم از این‌که زن نخست‌وزیر شده‌اید خوشحالید؟ «خوشحال؟ ابدا... زن نخست‌وزیر بودن هیچ‌گونه محسناتی ندارد که دلم را به آن خوش بکنم.

در دومین سال از نخست‌وزیری امیرعباس هویدا، زمستان ۱۳۴۵، هما احسان خبرنگار زن روز برای گفت‌وگو با همسر او و تهیه‌ گزارشی از زندگی شخصی‌اش روانه‌ خانه‌ نخست‌وزیر در زعفرانیه شد.

لیلا امامی همسر هویدا، نوه‌ دختری وثوق‌الدوله بود. چندی بعد زندگی این دو به جدایی انجامید ولی رابطه‌ دوستانه‌شان تا پایان عمر هویدا ادامه یافت. بخش‌هایی از متن این گزارش – گفت‌وگوی مفصل را به نقل از مجله‌ی زن روز (شماره‌ی ۹۹ اول بهمن ۱۳۴۵) می‌خوانید:

در انتهای خیابان «زعفرانیه» و نزدیک کاخ «سعدآباد» خانه‌ای است بسیار قدیمی با سقف‌های بلند و درهای کهنه. این خانه یادگاری است از آن دورانی که هنوز نخست‌وزیر را «صدراعظم» می‌نامیدند و اینک در همین خانه که به‌تازگی تعمیر شده، نخست‌وزیر ایران و همسرش زندگی می‌کنند. ساختمان را باغی سرسبز در میان گرفته است. روی قسمتی از زمین باغ را شن سبز ریخته‌اند،‌ و روزی که رفتیم قسمت دیگری از باغ را نخستین برف شمیران پوشانده بود. پشت عمارت، یک اتومبیل شیری‌رنگ و کوچک و معمولی درون چادری خفته بود. این اتومبیل متعلق به خانم نخست‌وزیر است، اما او به‌ندرت از اتومبیل خود استفاده می‌کند. خانه‌ نخست‌وزیر چهار اتاق بیش‌تر ندارد: سالن، سفره‌خانه،‌ دفتر کار و اتاق خواب. سالن با یک در بسیار قدیمی و زیبا که درون آن مینیاتورها و نقاشی‌های رنگی قدیمی دیده می‌شود، از سفره‌خانه جدا شده است. روبه‌روی این در یک بخاری دیواری هست، گرداگرد بخاری را گچ‌بری‌های ۱۵۰ سال پیش زینت داده است. تصویر دو زن نیز که شباهت عجیبی به آرم رسمی سازمان زنان ایران دارند، در دو طرف بخاری دیده می‌شود. دو مبل، یک صندلی مخمل زرد از سر پارچه‌های پرده‌ای، نیم‌ دست مبل از مخمل آبی گل‌دار، و نیم دست مبل دودی‌رنگ و ساده،‌ درون اتاق چیده شده بود. داشتیم دکوراسیون اتاق را تماشا می‌کردیم که صاحبخانه آمد. خانم «لیلا هویدا» مثل همیشه ساده بود و بی‌آرایش و بی زر و زیور. بلوز و شلواری کرم‌رنگ پوشیده بود و موهایش را دور صورتش ریخته بود. لیلا خانم زنی است فروتن و خوش‌برخورد و خیلی مهربان، نشستیم و دوستانه گفت‌وگو کردیم. من گفتم:

خانه‌ی قشنگی است خانم، باید خیلی قدیمی باشد...

بله، تقریبا خیلی قدیمی است. وقتی ما این‌جا آمدیم، وضع بدی داشت. خانه‌ای فراموش‌شده بود و خیلی خراب. این در و این گچ‌بری‌ها را مادرم از صاحب یک خانه‌ی قدیمی در اصفهان که می‌خواست خانه‌اش را خراب کند، خرید و به این‌جا آورد. گچ‌بری‌ها را با احتیاط فراوان از همان خانه‌ی قدیمی اصفهان به تهران آوردیم. من اول می‌خواستم آن‌ها را به صورت تابلو دربیاورم. چیز قشنگی می‌شد، اما ممکن نبود چون اگر گچ پشت آن‌ها را نازک‌تر می‌کردم، می‌شکست و می‌ریخت... این بود که گچ‌بری‌ها را همین‌طور توی دیوار کار گذاشتیم.

این خانه را خریده‌اید خانم؟

نه، نخست‌وزیر پولش کجا بود که خانه بخرد! این خانه‌ را مادرم به ما داده و به زور هم اجاره‌اش را از ما می‌گیرد!

همراه لیلا خانم توی اتاق‌ها گردش کردیم. او می‌گفت: «در این دو اتاق چیزهای قشنگی است که دوستان‌مان به ما هدیه کرده‌اند. این تابلو نقاشی را که می‌بینید، هدیه‌ای فراموش‌نشدنی است از طرف علیاحضرت شهبانو.»

تابلو را نگاه کردم. مجموعه‌ای بود از تصویر چند گل ارکیده. خانم لیلا هویدا عاشق گل ارکیده است و یکی از بزرگ‌ترین گل‌خانه‌های ارکیده‌ی تهران را دارد. به گردش توی اتاق‌ها ادامه دادیم. روی یکی از دیوارها تابلویی بود تقریبا به طول یک متر و بیست سانتی‌متر و به عرض تقریبی هفتاد سانتی‌متر. روی تابلو با خطر نستعلیق بسیار زیبایی نوشته شده بود و دور آن با آب‌طلا تذهیب‌کاری شده بود. خانم هویدا گفت:

- می‌بینید، این تابلو قباله‌ی عقد پسر و دختری است که ۱۵۰ سال پیش با هم عروسی کرده‌اند. این را می‌گویند یک عقدنامه‌ی حسابی! آدم از دیدنش لذت می‌برد و هوس می‌کند که عروس بشود و یک همچو قباله‌ی عقدی دست او بدهند. این قباله‌های عقد حالا مثل مال ما چه فایده دارد؟

در هر گوشه‌ی سالن کریستال‌های زیبا و گران‌قیمیت، مجسمه‌های چینی قدیمی، تابلوهای جالب و بشقاب‌های عتیقه‌ی بسیار دیده می‌شد و خانم نخست‌وزیر می‌گفت:

- این بشقاب‌ها مال امیر است (لیلا خانم شوهرش آقای امیرعباس هویدا را «امیر» صدا می‌زند.) من هر چیز قشنگی که امیر در خانه‌اش داشت، به این خانه‌مان آوردم. کریستال‌ها و سایر اشیای اتاق و وسایل سفره‌خانه را هم مادرم داده و من فقط پرده‌ها و این دو مبل زرد را درست کرده‌ام.

دفتر کار نخست‌وزیر را هم دیدیم. توی دفتر از همه جالب‌تر و دیدنی‌تر کلکسیون پیپ و کلکسیون عصای آقای نخست‌وزیر بود؛ مجموعا صد تا پیپ و سی تا عصا. عصایی از استخوان،‌ عصایی از پوست مار، عصایی که سرش یک زن زیبای سیاه‌پوست بود، عصایی که سرش زنی را خفته در بستر نشان می‌داد و عصایی دیگر که سرش یک سگ سفید بود.

سری هم به آشپزخانه زدیم که ته باغ قرار داشت. لیلا خانم می‌گفت: «دور بودن آشپزخانه‌ی ما این خوبی را دارد که بوی غذا توی اتاق‌ها نمی‌پیچد، اما این عیب را هم دارد که غذا کمی سرد روی میز می‌آید. مهم نیست، چون امیر ظهر به خانه نمی‌آید و به همین جهت آشپزخانه هم خیلی کم کار می‌کند.»

 

همسر هویدا در بهمن ۴۵: از این‌که زن نخست‌وزیر شده‌ام ابدا خوشحال نیستم/ ازدواج با نخست‌وزیر اسباب زحمت بسیار و خرج فراوان شده است

در این تنهایی و سکوت حوصله‌تان سر نمی‌رود؟

من از تنهایی و سکوت لذت می‌برم. فرصتی است برای مطالعه‌ی کتاب و شنیدن موزیک وانگهی روزی چند ساعت از وقت من در گل‌خانه می‌گذرد و وقتی با گل هستم، دیگر تنها نیستم. به قول مشهور هیچ‌کس با گل و کتاب و موسیقی تنها نیست. توی گل‌خانه دیگر گذشت زمان را حس نمی‌کنم. روزهای اول که به این خانه آمدیم، امیر برای ناهار به خانه می‌آمد. صبح‌ها ساعت شش از خواب بیدار می‌شد که ساعت هفت در نخست‌وزیری باشد. ظهر هم ناچار دو ساعت وقت صرف می‌کرد تا به خانه برسد و ناهاری بخورد و برگردد. دیدم که خیلی خسته می‌شود، قرار گذاشتم که دیگر روزها این راه دراز را نیاید و همان‌جا در نخست‌وزیری یک چیزی بخورد. امیر هم از این قرار تازه خیلی راضی است چون حالا صبح‌ها ساعت هفت بیدار می‌شود و از این جهت که شب‌ها زودتر از ساعت دوازده به رخت‌خواب نمی‌رود، این یک ساعت خواب اضافی هم برایش غنیمت است. با این همه بعضی روزها آن‌قدر خسته است که وقتی از خواب بیدار می‌شود، می‌گوید: «وای خدا! کاش می‌توانستم یک ساعت دیگر هم بخوابم.»

 

منبع: خبر آنلاین
کدخبر: ۵۵۲۹۶۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر