آوار جنگ روی سر یک خانواده نخبه | شبی که انفجار همه سعادتآباد را لرزاند
روزی که رایان نوزاد دو ماهه به همراه پدر و مادرش شهیدان بهنام قاسمیان و زهره رسولی در ساختمان سرو اساتید به شهادت رسیدند
هفت صبح| بیش از 5 ماه از جنگ 12 روزه میگذرد و حالا کمتر ایرانیای هست که نام رایان قاسمیان را به عنوان کوچکترین شهید این جنگ نشناسد. در میان همه روایتهای تلخ جنگ گاهی یک نام میشود سندی برای حقیقت تلخ بیرحمانه جنگ و شناسنامهای برای نمایش مظلومیت مطلق. رایان نه نظامی بود و نه سرباز. او حتی فرصت زمزمه کردن اولین واژههای زندگی را نیافته بود.

رایان نوزاد دو ماهه به همراه پدر و مادرش شهیدان بهنام قاسمیان و زهره رسولی در ساختمان سرو اساتید در حالی که در منزل پدربزرگش مهمان بودند، به شهادت رسیدند. ساختمانی سیزده طبقه در محله سعادتآباد تهران محل زندگی دکتر رسولی، پدر بزرگ رایان بود. طبقه ششم همان ساختمان خانه دکتر طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد بود. همین نقطه از جهان جایی بود که 23 خرداد امسال هدف پهپاد رژیم صهیونیستی قرار گرفت. حالا برای مردم جنگ تمام شده و امنیت به شهر بازگشته اما داغ از دست دادن فرزندان و نوه در قلب خانواده رسولی مثل همان روزهای اول سوزان است.
اینجا؛ ساختمان اساتید
در خیابان آسمان سعادتآباد ساختمان سرو اساتید هنوز هم خالی از ساکنین است. اولین روز جنگ در اینجا 16 نفر از جمله دکتر طهرانچی، خانواده قاسمیان و نجمه شمس به شهادت رسیدند. با تلاش شهرداری ساختمان در حال مرمت است اما در تمامی محله از هر کسی بپرسیم ساختمانی که مورد اصابت پهپاد دشمن قرار گرفت کجاست، ما را به انتهای کوچه منتهی به ساختمان میآورد.
هنوز هم اهالی آن شب تلخ را به یاد دارند. شبی که دکتر زهره رسولی بدن سوختهاش را به سختی روی زمین میکشید اما در همان حال هم صدای گریههای نوزاد دو ماههاش او را بیشتر از آتش گداخته میسوزاند. آن شب وقتی صدای مهیب و لرزش ساختمان را فرا گرفت اذهان ساکنین چیزی شبیه زلزله را متصور بود. طبقه ششم ساختمان کاملا از بین رفته بود و ساکنین وحشت زده و شوکه شده روبهروی ساختمان ایستاده بودند.
صدای ماموران امداد خیابان را پر میکرد: «عقب بروید، عقب بروید این ساختمان احتمال ریزش دارد.» دکتر رسولی در این میان فراموش کرده بود که چه ضربه شدیدی به سر و کمرش وارد شده است. او حتی سوختگیهای بدن خودش را هم فراموش کرده بود. آن شب دخترش به همراه همسر و دو فرزندشان مهمانش بودند.
مهمانها در قسمت پذیرایی خانه خوابیده بودند. موشکها از سمت پذیرایی طبقه ششم وارد خانه دکتر طهرانچی شده بودند. در قسمت پذیرایی حرارت خیلی بالا بود و اتاق خوابهایی که در قسمت دیگر آپارتمان 120 متری واقع شده بود کمتر دستخوش حریق شده بودند. همین کافی بود که شدت سوختگی مهمانان بیشتر از بقیه اهل خانه باشند.
دکتر رسولی همسر، مهمانان و دیگر فرزندانش را با آمبولانس راهی بیمارستان کرد. چند ثانیهای روبهروی خانه در حال سوختن ایستاد ولی ماموران او را به سمت میدان کتاب هدایت کردند. روزهای سوگ در راه بودند. سه روز بعد کیان 5 ساله تنها بازمانده خانواده قاسمیان بود. رایان دو ماهه و پدر و مادرش بر اثر شدت سوختگی به شهادت رسیدند.
تسلیت در شهر خالی
کیان در بیمارستان بود، بقیه اعضای خانواده دکتر رسولی مجروح و داغدار و خانهاش تلی از خاکستر بود. آشنایان و مسئولین برای عرض تسلیت به لابی ساختمانی میآمدند که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود. تهران شهر خالی از جمعیت بود و زیر سایه جنگ بسیاری از مردم به جایی امنتر کوچ کرده بودند. در همان روزهایی که رنگ آوارگی پررنگترین رنگ شهر بود، مراسم خاکسپاری کوچکترین شهید جنگ و خانوادهاش برگزار شد.
آخرین آغوش مادر
دکتر رسولی در روایت خود از آن روزها به هفتصبح میگوید: «دخترم پزشک زنان بود و همسرش فارغالتحصیل دانشگاه شریف و از نوابغ کارآفرین بود. آنها در قزوین کار و زندگی میکردند. عصر آخرین روز زندگیشان دامادم بهنام، کیان را به استخر برد و بعد به خانه برگشتند. شب در پذیرایی خوابیدند. ساعت سه نیمه شب بود که لرزش شدید و صدای مهیبی شنیدیم. در ثانیههای اول زمان و مکان از یادمان رفته بود. یکدفعه به خودم آمدم و دیدم که وسط خانه ایستادهام. بهنام گوشهای پرتاب شده بود.
دخترم هم کمی آن طرفتر بود و رایان را بغل کرده بود. کیان هم در آغوش پدرش بود. بچهها کمک کردند بهنام را بلند کنند. به حدی سوخته بود که پوست بدنش مثل پوست ماهی لیز خورد و جمع شد.»
او ادامه میدهد: «خودمان به همدیگر کمک کردیم که از خانه خارج شویم. جلوی در که رسیدیم ناگهان زهره زمین افتاد. انگار دیگر توان راه رفتن نداشت. اما هنوز قدرت تکلم داشت. در همان حال به فکر بیمارانش بود. به ما گفت با بیمارانم تماس بگیرید و بگویید وقتهای فردا کنسل است و اگر مورد اورژانسی دارند به پزشک دیگری مراجعه کنند.»
همان موقع بود که زهره صدای رایان را شنید: «به هر زحمتی بود میخواست نوزادش را شیر بدهد ولی رایان از شدت سوختگی گریه میکرد. گوشت ران پایش کامل ریخته بود.» سه روز بعد بود که رایان به شهادت رسید. بعد از او هم مادر و پدرش به فاصله چهار ساعت شهید شدند.
خانه اجاره نمیدادند
دکتر رسولی در مورد روزهای اول بعد از شهادت فرزندانش میگوید: «همه زندگیمان سوخته بود و داغدار و عزادار بودیم. آن روزها وارد خانه یکی از دوستان قدیمی شدیم که خودش خارج از کشور است. اثاثیه زهره را هم برای گذران زندگیمان از قزوین به تهران آورده بودیم. بنگاهیهای املاک محله میترسیدند برایمان خانه پیدا کنند.
حتی صاحبخانهها هم میترسیدند ملکشان را به آنها اجاره دهند مبادا هدف اصابت موشک قرار بگیرد. اما حقیقت این است که هیچ کدام از ما نه نظامی بودیم و نه حتی ثروتمند! ساختمان محل سکونت ما محل زندگی اساتید دانشگاه بود و هر طبقه 4 واحد بود. کل این چهار واحد روی هم پانصد متر هم نمیشد.»
در بیمارستان هم پرستاران میترسیدند که مجروحان آنجا بستری شوند: «شب اول پرستاران به ما میگفتند شاید به خاطر حضور شما بیمارستان را بزنند. ما مانده بودیم و کیان با وضعیت وخیم ناشی از سوختگی. چند روز بعد از بستری او در بیمارستان سوانح سوختگی نزدیک فراجا بود که فراجا را هم زدند. همه جانشان را بر میداشتند و از بیمارستان فرار میکردند. در آن اوضاع دختر بزرگ من سرم کیان را روی شکمش گذاشت و او را در پتو پیچید و از بیمارستان خارج کرد. کیان هفتاد روز بیمارستان بود و هنوز هم روند درمان او ادامه دارد.»
تنها به خاطر کیان
دکتر رسولی آه غلیظی میکشد و ادامه میدهد: «انسان میتواند مرگ عزیزانش را تاب بیاورد. البته هر عزیزی به جز فرزند. داغ فرزند را فقط کسی درک میکند که این غم سنگین را چشیده باشد. اما تنها چیزی که الان به آن فکر میکنم این است که کیان بهبود پیدا کند. او سال دیگر قرار است به مدرسه برود اما با وضعیت سوختگی سر و صورتش و در حالی که یکی از انگشتان دستش را از دست داده ممکن است شرایط تحصیل برایش سخت شود.»
دکتر رسولی در مورد درک کیان از مقوله مرگ میگوید: «کیان میداند که پدر و مادرش دیگر بر نمیگردند. همین که در مورد آنها با فعل گذشته صحبت میکند نشان میدهد که میداند الان دیگر نیستند. گاهی میگوید کاش پدر و مادرم بودند. چند وقت پیش با عمهاش بیرون رفته بود. گربهای را دیده بود که روی کاپوت یک ماشین کز کرده بود.
به عمهاش گفته بود نگاه کن این گربه هم مثل من تنهاست پدر و مادرش نیستند.» تصویر عکس تولد سال قبل کیان در کنار پدرش هنوز روی میز است. همین چند شب قبل تولد امسالش را بدون پدر و مادرش جشن گرفتند. کیان نیاز به رسیدگی و درمان فوری دارد. این تنها چیزی است که شاید داغ خانواده شهید را کمی مرهم ببخشد.
پدر و مادر نخبه کوچکترین شهید جنگ
خیلی از ما نام رایان را به عنوان کوچکترین شهید جنگ 12 روزه شنیده بودیم اما شاید کمتر کسی پیدا شود که بداند رایان پدر و مادر نخبهای داشت. دکتر رسولی در مورد پدر و مادر رایان میگوید: «انگار خود من هم فرزندم را بعد از شهادتش شناختم. همیشه رسم است یک فرزند از پدرش ارث ببرد نه اینکه پدری در سن من از دختر جوانش ارث ببرد. ما حالا داریم با وسایل دختر و دامادم زندگی میکنیم.
روزی که برای جمع کردن وسایلشان رفته بودیم دفترچهای پیدا کردم که نشان میداد زهره سرپرستی یک کودک را به عهده گرفته است. او بدون اینکه بیمارانش بفهمند اگر نیازمند بودند با داروخانه هماهنگ و هزینه داروهایشان را تقبل میکرد. شوهرش هم یک کارآفرین نابغه بود. دانشجوی دکترا بود و بیش از سی خانواده از کارگاه تولیدیاش ارتزاق میکردند.» تصویر لبخند سه شهید این خانواده در قاب عکس خشک شده است. اما عطر یادشان تا ابد برای خانواده زنده خواهد ماند.