داغدیده اما سرافراز

در شهری که موج انفجار شیشهها را شکست، مردم با دستهای خالی ایستادگی را ساختند
هفت صبح| یک روز است که اصابت موشکهای رژیم متجاوز صهیونیستی به میهنمان متوقف شده اما زخم ۱۲ روز جنایتی که نیروهای اسرائیلی در قلب ایران مرتکب شدند، هنوز تازه است. برای عدهای که خانهشان آسیب دید، شاید با گذر زمان جبرانپذیر باشد اما برای کسانی که عزیزانشان را از دست دادند، این جنگ هرگز پایان نخواهد یافت. در ذهن، در روح، در گوشهای از دل که داغها هیچگاه سرد نمیشوند.
وحید حسنوند؛ قهرمانی تا آخرین نفس
در میان نامهای بیشمار رزمندگان، نامی با صلابتتر از همیشه در دلها تکرار میشود: وحید حسنوند.
مردی از ارتش، مردی از مردم
۳۹ ساله، مجرد و پر از شوق خدمت. قهرمان ملی در رشتههای کیکبوکس و کاراته. 12 سال روی سکوی اول کشور ایستاد و 16 سال افتخارآفرین نیروهای مسلح بود.
اما آنچه او را قهرمان کرد، فقط مدال نبود؛ منش او بود.
ایمان مرادی، دوست و همتیمی دیرینهاش، در گفتوگویی مفصل با خبرنگار ما، از وحید میگوید:
«من و وحید اولین بار سال ۸۱ در باشگاه با هم آشنا شدیم. آن موقع من نوجوان و تازه وارد دنیای کاراته شده بودم. وحید یک قهرمان بود، اما هیچوقت غروری در رفتارش ندیدم. همیشه اولین نفر بود که به تمرین میآمد و آخرین نفر که میرفت.»
ایمان ادامه میدهد: «وحید در عملیات کاری، همانگونه که یک عمر در میدان ورزش و خدمت ایستاده بود، سرافراز به شهادت رسید.و این آخرین سکوی قهرمانیاش بود؛ سکویی که با خون فتح شد، اما نامش را تا همیشه جاودانه کرد.»
دوست وحید گفت: «وحید حسنوند از نیروهای خوب ارتش در این جنگ به صورت داوطلب در عملیات کاری شهید شد.»
او ادامه داد:«وحید آدم آرام و متینی بود. خیلی کم عصبانیتش را دیده بودم.حدود ۲۳ سال رفیق بودیم کلا در این مدت عصبانیتش را ندیدم و بسیار با اخلاق و مودب بود در ورزش هم به حریفش سختی نمیداد که برای حریفش اذیتکننده شود.»
خانهای که شکست نخورد
در حکیمیه تهران، جایی میان ساکتترین خیابانها، صدای انفجار، آسمان را شکافت اما قلبی را نشکست.
علیرضا زارعی، پدر یک کودک خردسال، از آن لحظات میگوید: «ساعت حدود ۲ و نیم شب بود. پسرم تازه خوابش برده بود. یکدفعه صدای مهیبی آمد. انگار تمام شیشههای دنیا با هم ترکیدند.خشکمان زده بود. چند دقیقه بعد فهمیدم از دور موج انفجار آمده.»
او تصمیم گرفت خانواده را چند روزی به شمال ببرد.
«دلم نمیخواست پسرم صبح با صدای آژیر از خواب بپرد. بچه است اما مغزش ثبت میکند. آن اضطراب را نمیخواستم در نگاهش ببینم. با خانمم تصمیم گرفتیم چند روز به شمال برویم. خودم زود برگشتم چون باید سر کار میرفتم. وقتی برگشتم خانه، دیدم پنجره آشپزخانه شکسته، شیشهها وسط خانه پخش شده. حتی قاب پنجره هم لق شده بود.»
زارعی همان شب با برادرش تماس گرفت. یک قاب فلزی دستدوم از بازار تهیه کردند و در عرض یک روز پنجره را تعمیر کردند.
مادری در دل آتش، پسری در دل غیرت
مهدی طاهر از محله پیروزی، هنوز صدای مادری را در گوش دارد که از شوک انفجار نمیتوانست حرف بزند.
«آن روز من و همسرم سر کار بودیم. خانه مادرم در طبقه پایین خانه ماست. یکدفعه دیدم همسایه تماس گرفت، گفت در و پنجرهها از جا درآمده، صدای جیغ شنیده بودند. وقتی رسیدم، دیدم مادرم روی مبل نشسته، رنگش پریده، حتی نمیتوانست گریه کند.»
مهدی در ادامه میگوید: «خانه ما و پدرم در محله پیروزی تهران است.در این چند روز که حملات رژیم متجاوز صهیونیستی در تهران ادامه داشت، مکانی در فاصله بسیار نزدیک به خانههای مسکونی مورد اصابت پهپاد قرار گرفت.من و همسرم سر کار بودیم اما مادرم در خانه بود که از موج انفجار شیشهها خرد شد و در و پنجرهها از جایشان درآمده بود. مادرم به شدت ترسیده و شوک خیلی بدی به او وارد شده بود که شاید تا مدتها نیاز به مراقبت و حمایت
داشته باشد.»
داغی که به دوربین لبخند زد
در میان نام شهدای این روزها، نام علیرضا تنابنده، برادرزاده بازیگر شناختهشده سینما و تلویزیون، محسن تنابنده نیز دیده میشود. او از جوانانی بود که در پی حملات رژیم صهیونیستی، به درجه رفیع شهادت رسید.
پایان یک حمله، آغاز یک ایستادگی
با وجود خسارات، با وجود اشکها، با وجود داغهای جانکاه، یک حقیقت درخشانتر از همیشه خودنمایی میکند: مردم ایران نمیشکنند.
شیشهها میشکنند، دیوارها ترک برمیدارند اما ایمان این مردم ترکبردار نیست.
دلهایشان، خانههایشان، داغدار است اما سرفراز. در چشمهایی که از اندوه برق میزنند، هنوز نور ایستادگی هست.
و تا این مردم هستند، هیچ حملهای نمیتواند آنها را از پا درآورد.