نتوانستم مستقل شوم، پدرم را کشتم

پسر معتاد بعد از مصرف شیشه و درگیری با پدرش او را به قتل رساند
هفت صبح| در یکی از شبهای سرد زمستان سال ۱۴۰۱، خانهای در دل شهرری شاهد تراژدی تلخی شد که زندگی یک خانواده را برای همیشه تغییر داد. مرد میانسالی که سالها کنار خانوادهاش زندگی میکرد، در خانه خودش جان باخت و تنها ردپای این حادثه، درگیری مرگباری بود که با پسر ۴۰ سالهاش رخ داده بود. این اتفاق، پروندهای پیچیده و دردناک را پیش روی تیم جنایی اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار داد.
همسر مرد میانسال اولین کسی بود که با مرکز فوریتهای پلیسی تماس گرفت و خبر از مرگ مشکوک همسرش داد. با دستور بازپرس کشیک قتل، تیم جنایی سریعا به محل حادثه اعزام شد و صحنهای غمانگیز را مشاهده کردند. مرد میانسال در حالی که آثار کبودی و علائم درگیری روی بدنش مشهود بود، روی زمین افتاده و جان باخته بود. جسد برای تعیین علت دقیق فوت به پزشکی قانونی منتقل شد تا روشن شود چه عاملی سبب مرگ او شده است.
تحقیقات اولیه
تحقیقات ابتدایی حکایت از این داشت که پسر میانسال، عامل اصلی این حادثه بوده و پس از درگیری، از خانه متواری شده است. کارآگاهان با بررسیهای میدانی و پیگیریهای شبانهروزی، موفق شدند پسر متواری را در پارکی نزدیک خانه شناسایی و دستگیر کنند.
او پس از انتقال به اداره دهم پلیس آگاهی، با صدای لرزان و چشمانی پر از پشیمانی، شروع به روایت ماجرای تلخ آن شب کرد و مشخص شد برای فرار از مجازات بعد از جنایت در کوچه و خیابان پرسه میزده و شبها در پارک میخوابیده تا گرفتار قانون نشود.
جنایت بعد از اولین مصرف شیشه
پسر جوان بعد از مواجهه با ماموران جنایی لب به اعتراف گشود و گفت که آن شب برای اولین بار شیشه مصرف کرده بود و کاملا کنترل خود را از دست داده بود. او ادامه داد که سالها با پدرش اختلاف داشته و شکستها و ناکامیهای زندگیاش را به گردن او میانداخته است. زندگی بدون شغل و ناتوانی در ازدواج باعث شده بود حس کینه و عصبانیت او نسبت به پدرش تشدید شود.متهم در اعترافات خود گفت: «من پدرم را مقصر تمام بدبختیهایم میدانستم، فکر میکردم اگر او نبود، زندگی من فرق میکرد.»
او با لحنی آرام و در عین حال اندوهگین شرح داد که دعوای آن شب به دلیل اختلافات قدیمی و درگیریهای گذشته آغاز شد. ابتدا با پشت دست ضربهای به صورت پدرش زد و سپس در حالی که هر دو تلاش میکردند خود را از فشار گلوی یکدیگر خلاص کنند، هر دو روی کاناپه سقوط کردند. او گفت: «گلوی او را گرفتم و نمیدانم کی متوجه شدم که دیگر نفس نمیکشد. لحظهای که فهمیدم چه اتفاقی افتاده، ترسیده بودم و فقط میخواستم از خانه دور شوم.»
متهم توضیح داد که مادرش از اتاق بیرون آمد و با دیدن شعله ضعیف فندک، در حالی که فریاد میزد «او را کشتی!» وحشت کرده بود. او با صدای گرفته ادامه داد: «من کولهپشتیام را برداشتم و فرار کردم. پنج روز در پارک پرسه زدم و همانجا خوابیدم تا اینکه دستگیر شدم.»
او همچنین درباره زندگی گذشته خود و اعتیادش گفت: «من هیچوقت سالم زندگی نکرده بودم. ابتدا تفریحی گل و دیگر مخدرها را مصرف میکردم، اما بعد به شیشه روی آوردم. این اعتیاد زندگیام را خراب کرد و باعث شد نتوانم شغلی داشته باشم یا ازدواج کنم.» او با افسوس به گذشته نگاه کرد و گفت: «آن شب فکر میکردم تصمیم درستی گرفتهام، اما حالا میفهمم که چقدر اشتباه بزرگی کردهام.»
با اعتراف صریح متهم به قتل پدرش و با طی روال قانونی، بازسازی صحنه جرم با حضور متهم و اعضای خانواده انجام شد. او دوباره سمت کاناپه رفت، جایی که درگیری با پدرش رخ داده بود و هر لحظه از دقایق آن شب را با دقت نشان داد. متهم روی کاناپه نشست و لحظه به لحظه شروع درگیری خود با پدرش را نشان داد.
او میگفت که ابتدا ضربهای با پشت دست به صورت پدرش زده بود که سبب آغاز درگیری آنها شده بود. سپس او گلوی پدرش را گرفته و به آن فشار وارد کرده بود که پدرش هم سعی داشت از خود دفاع کند و در مقابل گلوی او را گرفته بود. زمانی که پدر و پسر با هم گلاویز شدند هر دو از روی کاناپه زمین افتادند و بعد از دقایقی مرد جوان متوجه شده بود که پدرش دیگر نفس نمیکشد.
لحظهای که برادرانش با نگاهی پر از اندوه او را تماشا میکردند، متهم با صدایی لرزان عذرخواهی کرد و طلب بخشش کرد. نگاهش به مادرش افتاد، کسی که در آن لحظه هنوز فریادهایش از ذهنش پاک نشده بود و باز هم گفت: «خیلی پشیمانم.» بعد از تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد. اما پیش از رسیدن موعد محاکمه برادران متهم به عنوان اولیای دم از قصاص او اعلام گذشت کردند. به این ترتیب محاکمه به لحاظ جنبه عمومی جرم انجام شد.
در دادگاه
در این جلسه متهم به شرح جزئیات ماجرا پرداخت و گفت:«40 سال دارم و در تمام عمرم با پدر و مادرم زندگی میکردم به خاطر اینکه مادرم اجازه نمیداد زندگی مستقلی داشته باشم. میگفت اگر مجردی زندگی کنی ممکن است زندگی برایت دشوار شود.از طرفی چون کار درست و حسابی نداشتم نمیتوانستم ازدواج کنم.مدتی آرایشگر بودم اما در آن شغل هم دوام نیاوردم.»
متهم سپس در مورد روز حادثه گفت:«من هیچ وقت سالم زندگی نکرده بودم.مخدر گل و مخدرهای دیگر را به صورت تفریحی مصرف میکردم تا اینکه رو به شیشه هم آوردم و کار به اینجا کشید.آن شب برای اولین بار مخدر شیشه مصرف کرده بودم.اصلا در حال خودم نبودم.جر و بحثم با پدرم شروع شد و حرف از ناراحتیهای گذشته زدم.من او را مسبب تمام بدبختیهایم میدانستم.
فکر میکردم تقصیر اوست که نتوانستم ازدواج کنم یا شغلی داشته باشم.وقتی جر و بحث ما شروع شد او تازه از چرت زدن بیدار شده بود و لبه کاناپه نشسته بود که در همان حال کنارش رفتم و با او دست به یقه شدم.در جریان درگیری گلوی او را گرفتم که او شروع به تقلا کردن کرد. دوتایی روی زمین افتادیم و من روی سینهاش نشستم.آن شب برقها رفته بود.مادرم از اتاق بیرون آمد و فریاد میزد و میگفت چه شده؟
اما من و پدرم را نمیدید.یک فندک در دست گرفته بود و سعی میکرد با نور شعله ضعیف آن ما را ببیند.بالای سر پدرم آمد و فریاد زد و گفت او را کشتی! همان موقع پدرم با لگد من را پرت کرد.فکر نمیکردم فشاری که به گلویش آورده بودم سبب مرگ او شود.بعد هم کوله پشتیام را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.اما متوجه شدم پدرم فوت کرده برای همین دیگر خانه نرفتم و پنج روز متواری بودم.
در آن پنج روز در پارک پرسه میزدم و همان جا میخوابیدم تا اینکه دستگیر شدم.حالا خیلی زیاد پشیمانم.آن لحظه فکر میکردم که تصمیم درستی گرفتهام اما حالا میفهمم که خیلی اشتباه بزرگی کردم.» قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم با احتساب روزهای بازداشت متهم را به حبس محکوم کردند و با توجه به اینکه متهم دوران محکومیت خود را سپری کرده به زودی رنگ آزادی را خواهد دید.