تاریخ فشرده پارانویا | چرا اروپاییها در مورد هجوم احتمالی روسیه دچار وحشت هستند؟

مشهور است که سرمایهداران پشت پرده در آمریکا همیشه سیاستمداران دلخواه خود را از طبقات پایینتر اجتماعی انتخاب و آنها را به صف اول هل میدادند
هفت صبح| هنوز دقایقی از پرخاش ترامپ به زلنسکی در اتاق بیضی کاخ سفید نگذشته بود که واکنشها در اروپا شروع شد. مدودوف از گوشمالی زلنسکی توسط ترامپ ابراز شعف کرد اما درآن سو فرانسه و انگلیس و لهستان و آلمان و اتحادیه اروپا به رئیسجمهور دلشکسته و سرخورده اوکراین دلگرمی دادند که ما مواظب تو هستیم.
ماجرا چیست؟ به لحاظ خبرهای روز که در جریان هستید. اما میخواهم سابقه تاریخی ترس اروپا از روسها را برایتان بازگو کنم. اروپا در اکثر نقاطش شامل دشتهای وسیع و هموار است. قاره اروپا عموما یک قطعه زمین پهناور حاصلخیز سرسبز است که در برخی گوشههایش با رشته کوههای محدود چین خورده است.
مثل رشته کوه کارپات و یا آلپ. (بخشی از موقعیت ویژه سوئیس در اروپا و در میانه جنگهای ناشی از همین طبیعت ناهموار و سختش است) قارهای پر از رودخانه و دشتهای فراخ. و خب در چنین جغرافیای مسطحی اروپاییها در سالهای 1939 و 1945 شاهد دو غلتک نیرومند بودند که یک بار از غرب به شرق این سرزمین جلگهای را له کرد و بار دیگر از شرق به غرب !
در سال 1939 ارتش آلمان به لهستان حملهور شد. آنها قبل از شروع جنگ اتریش و چکسلواکی را نیز در شرق بلعیده بودند. با آغاز جنگ آلمانهای فاشیست دست اندازی به غرب و شمال را نیز آزمودند و فرانسه و بلژیک و هلند را در کمتر از سه هفته به خاک خود ضمیمه کردند. اما غلتک آلمانها به سمت شرق سرعت گرفت و در تابستان 1941 در گذر از کشورهای اروپای مرکزی و اروپای شرقی، بی پروا وارد خاک اتحاد شوروی شد و با تکیه بر نفرت دیرین ژرمنها از اسلاوها باب تازهای از جنایت و کشتار را باز کرد.
روایت است که اگر موسولینی ناگهان و بدون هماهنگی با هیتلر جبهه جنوبی در یونان را باز نمیکرد و باعث حضور انگلیسیها در مدیترانه نمیشدند. هیتلر در بهار عملیات مشهور بارباروسا علیه شوروی را کلید میزد و قبل از زمستان سخت روسیه مسکو را فتح میکرد. اما حماقت موسولینی موجب شد تا هیتلر زمان گرانبهایی را برای سرکوب انگلیسیها در منطقه بالکان و مدیترانه از دست بدهد.
دومین اشتباهش هم پراکندگی نیروهایش به سمت شهرهای مختلف بود آن هم به طمع دستاندازی سریعتر به انبارهای گندم،کارخانههای فولاد و چاههای نفت شوروی. نتیجهاش این شد که هیتلر با آنکه هم اندازه پهنای اروپا در روسیه پیشروی کرد اما نتوانست هیچ شهر مهمی را تسخیر کند. و بعد زمستان رسید و استالینگراد شش ماه تمام ارتش آلمان را زمینگیر کرد و داستان برای هیتلر و اروپا عوض شد.
در تمام این ماجرا آمریکا یک نظارهگر از دور بود که به شکل سنتی سعی میکرد هوای انگلیسیها را داشته باشد. یعنی در یک نگاه منطقهای در حال گردگیری با ژاپنیها در اقیانوس آرام بود و در مورد تسخیر اروپا توسط فاشیستها کاهلانه نظارهگر بود. و سپس غلتک مشهور روسها حرکتش را به غرب شروع کرد. آن قدر مهیب بود که به سرعت از اروپای شرقی عبور کرد.
این بار آمریکا متوجه خطر شد: اروپایی که از چنگ خطر فاشیسم رها شده اما ممکن است به آغوش کمونیسم بغلتد. برای سرمایهدارهای آمریکا هرچقدر فاشیسم یک موجود قابل تعامل به نظر میآمد در مورد کمونیسم دچار وحشتی واقعی شدند. پس بعد از کنفرانس تهران آمریکاییها بالاخره قبول کردند که در شمال فرانسه نیرو پیاده کنند و به شکل علنی وارد جنگ با آلمانیها شوند و سعی کنند در نقش منجی خودشان را از سمت غرب به برلین برسانند.
در واقع اروپای شکست خورده و متلاشی حالا زیر تاخت و تاز اسلاوهای شرقی و آمریکاییها بود. موقعیت تحقیر کنندهای برای قاره سبز بود. روسها زودتر ازآمریکاییها به برلین رسیدند و پرچم خود را افراشتند و در قالب یک ابرقدرت فرو رفتند. آمریکا اما توانایی خود را یک ماه بعد با بمب اتم و ویران کردن ژاپن به رخ شوروی و اروپا کشید. اروپا آن غول پیروز چهارصد سال گذشته تاریخ حال زیر دست این دو غول جان میکند.
شوروی پرچم خود را تا وسط اروپا جلو آورد و آلمان شرقی و چکسلواکی در مرکز اروپا را نیز تحت سیطره خود گرفت و پنجاه سال این قلمرو را حفظ کرد.و آمریکا در قالب یک امپریالیست غولآسا پس از شاید نیم قرن (بعد از ماجراهای فیلیپین در ابتدای قرن) طعم خوش کشورگشایی و استثمار را تجربه میکرد. دکترین آمریکا همیشه به سمت داخل بود و خودپسندانه خود را از بقیه دنیا جدا میدیدند.
اما در سال 1945 آنها در آستانه پادشاهی در بیش از نصف دنیا بودند. بخصوص که با طرح مارشال و کمکهای هدفدار اقتصادی اروپای ورشکسته را که زیر پای دو هیولای فاشیسم و کمونیسم له شده بود مدیون خود کرده بود. و از آن سو تصرف کره و ژاپن این هیولای تازه از خواب بیدار شده را حریصتر و حریصتر کرده بود.
در هجوم اخیر روسها به اوکراین، اروپا در هراس از آن غلتکهای قدیمی که پس از گذشتن از سد اول آماده است تا کل قاره را نابود کند، پشت اوکراین ایستادهاند. بایدن هم مثل همه دموکراتها سیاست را در قاب بلند مدت ارزیابی میکرد و برای همین در معادلات پیچیده رویاروی خود فقط در یکسال 50 میلیارد دلار خرج سرپانگه داشتن زلنسکی کرد. اما ترامپ ارزش خاصی برای دورنمای ژئوپلیتیک در اروپا قائل نیست.
مشهور است که سرمایهداران پشت پرده در آمریکا همیشه سیاستمداران دلخواه خود را از طبقات پایینتر اجتماعی انتخاب و آنها را به صف اول هل میدادند. فلان حقوقدان، فلان فرماندار و...اما در دوره ترامپ برای اولین بار خود سرمایهداران نوین آمریکایی با ایدههای جدیدشان به صف اول آمدهاند. حالا یک تاجر با زبان تجارت و پول به همه ملاحظات سیاسی مینگرد و دربند دورنمای برند آمریکا نیست.
برای او قاره سبز اهمیت چندانی ندارد. این قاره پیر و خسته و ورشکسته و عقیم. آن هم وقتی که خطر کمونیسم و فاشیسم هم در میان نیست. پس حاضر است که دست دوستی با پوتین بدهد و همه این سیاستمداران تحصیلکرده و خوش صحبت اروپایی را تحقیر کند و عذاب دهد مگر این که تاج پادشاهی را خودشان بر سر او این تاجر موقرمز نیویورکی بگذارند. گویی به سال 1939 بازگشتهایم.