تکنگاری| از آدمی ملولم و حیوانم آرزوست!

رفقا دور نشید، پارک پردیسان انسان داره و انسانها به خودشون هم رحم نمیکنن چه برسه به ما حیوونای بیزبون
هفت صبح| سلام. من خرس گمشده پارک پردیسانم. با چندتا حیوون دیگه از دست قاچاقچیها نجاتم دادن و آوردن پردیسان که ازمون نگهداری کنن اما طبق معمول برق رفته بود و گفتن حیوونای عزیز تا یک سگچرخی بزنید، برقمون میاد ثبتنامتون میکنیم. یکی از جغدها گفت: رفقا دور نشید، پارک پردیسان انسان داره و انسانها به خودشون هم رحم نمیکنن چه برسه به ما حیوونای بیزبون.
گرچه به قول ارسطو، انسان خودش حیوان ناطقه که البته موجودات دیگهرو دچار هقهق و دق میکنه از بس که حریصه. چیزهایی درباره تام ریگان هم گفت که من تا آخر سخنرانیش نموندم. هدفونرو گذاشتم توی گوشم و بهنام بانیرو پلی کردم و راه افتادم. چند دقیقهای گذشت و یه اکیپ از جوونای باحال به هم رسیدن و گفتن: وای چه خرس گوگولیه. یکیشون بغلم کرد و باهام میرقصید و بقیه هم شروع کردن به دست زدن و میخوندن: «خرسرو به رقص آوردیم!»
بعد به زور میخواستن بهم ساندویچ کالباس بدن. آدما رژیم غذایی بدی دارن و به رژیم ما هم احترام نمیذارن. کالباسش بوی جوراب دوندگان مارتنرو میداد! تازه از دست گروه اول رها شده بودم که رسیدم به زوجی که از منم رهاتر بودن. گیر دادن ما آدمای خاصی هستیم و توی خونه یه طوطی داریم که روپایی میزنه و تو هم باید بیایی پت ما بشی!
گفتم: عزیزم من خرسم. گفتن: پس بیا دوستی خاله خرسی کنیم. بعدم ما بلاگریم، ازت پست میذاریم و معروف میشی و اسمت میافته سر زبون مردم. سری تکون دادم و گفتم: «از نام چه گویی که مرا ننگ ز نام است». گفتن: آفرین بهت که شعرای سهراب سپهریرو هم حفظی! چشمامرو بستم و 10 دقیقه دویدم.
وقتی چشمامرو باز کردم، جایی بودم که هیچ آدمی نبود. شب رسید و از ترس آدما خواب از سرم پرید. دیدم باد روزنامه هفتصبح رو دستش گرفته و داره قدم میزنه تو پارک. روزنامهرو گرفتم و ستون شمارو خوندم. گرچه ما را همه شب نمیبرد خواب و میدونم شما خوابهارو تعبیر میکنی، منتها داستانمرو نوشتم و دادم دست باد که به دست شما برسونه. چون از معدود آدمایی هستید که زبون ما حیوونهارو هم میفهمید.
خوابگزار: خرس مهربون و عزیزم. ممنونم از محبتت به من. اینکه دانش ادبی و فلسفی تو بیشتر از بخش عظیمی از ماست، دیگه متعجبم نمیکنه. داستان زندهگیری گورهای در حال انقراض که منجر به از بین رفتن اکثرشون شد و فقط سه چهارتا نر باقی موندن و مسئولین مجبورشون کردن زاد و ولد کنن، هر روز به شکل دیگهای زنده میشه و هیچ مسئولی حتی عذرخواهی هم نمیکنه، چه برسه به توبیخ و برکناری و... خلاصه خرس کوچک من، ما هم مثل شما از سوءمدیریت در عذابیم. حالا میفهمم برادر تارزان چرا انقدر به شما وابسته و از مردم خسته بود:حسرت نبردهام به کسی غیر تارزان/ کز آدمی ملولم و حیوانم آرزوست