یک سال بعد، میز تلویزیون!
یادداشت مهدی افخمی در باشگاه مشتزنی با موضوع: کلاهبرداری
روزنامه هفت صبح| فراز اعتقاد عجیبی داشت. از بین همه سایتهای فروش یکجا را پیدا کرده بود که موبایل را دو میلیون تومان زیر قیمت بازار و یک ماهه به او تحویل داده بود. او باید رسالت خودش را به سرانجام میرساند و همه را از این فرصت که دارند و از آن خبر ندارند آگاه میکرد. حتی نه تنها آنها را خبر کرد بله تشویق و قانعشان کرد از این سایت موبایل خریداری کنند.
به من هم زیاد گفت. خوشبختانه باتری موبایل من خراب شده بود و سریعا به یک گوشی موبایل احتیاج داشتم وگرنه فراز ید بیضایی در اقناع تو برای انجام کاری داشت. حدود 20تومنی از اطرافیان برای خودش موبایل خرید و 5 و 6 نفر از همکارانش هم چند گوشی موبایل خریدند. مدام تماس و زنگ کنار گوش من که چه نشستهاید ای قوم!
یک گروه آتش زدند به مالشان و موبایل ارزان میفروشند. یک ماه بعد اما آن سایت بسته شده بود و همکار من و دوستان و خویشانش هر کدام به تنهایی 500 هزار تومان فقط برای هزینه کارشناسی شکایتشان به حساب خزانه ریخته بودند. من با قرض و قوله از امیر دوستم توانستم یک a72 بهصورت آنلاین بخرم و همان یک روزی که گوشی را دیر آورد قلبم توی دهنم بود و نگران این بودم که نکند سر من کلاه برود.
یک پیک آمد که با 4 تا پلاستیک آویزان گوش نو روی موتورش و من حسابی تعجب کردم و پرسیدم نمیترسی با این همه گوشی نو آویزان از طلق و دسته تو خیابانها میروی؟ و او خندید و فهمیدم دل گندهای دارد. بله! این بار طمع نکردم و سرم کلاه نرفت. فراز همکارم چند سالی هست پی پولهای گوشیاش است اما خبری نشده است.
لازم است این را هم بگویم البته آدمی است که شم اقتصادی خوبی دارد و برای خانوادهاش دایی، عمو و خاله خانههای 40 متری در نواب و بریانک خریده است و حالا همان خانهها از 200و 300 و500 میلیون قیمتشان به 2 میلیارد و 3 میلیارد رسیده است و همه خانواده او را به زرنگی و تبحر در بازار میشناسند. راستش بیشتر به قدرت ریسک آدمها برمیگردد.
بهنظرم فراز قدرت ریسک بهتری دارد هر چند سرش کلاه برود و یا خودش نداند طمع کرده است اما من ریسک پذیر نیستم و محافظه کارم بنابراین سخت تن به این کارها میدهم، البته سر من هم کلاه رفته است. از همین کلاههای آنلاین و اینستاگرامی. تلویزیون 58 اینچ خریده بودم و میز نداشت. توی اینستا یک مغازه چوب تمیز دیدم که میز میزند پس اعتماد کردم و نصف مبلغ یک میز که آمیزهای از چوب و آهن بود را برای مغازه دار ریختم. او در چت بعد از فرستادن عکسهای کارگاه، رسید پول را فرستاد و گفت خدا برکت!
من خوشحال که یک هفته دیگر میز دارم. تا شش ماه دیگر تلویزیون من روی زمین بود و نه از میز خبری نبود و نه از پول. کامنتهای صفحهاش را که خواندم فهمیدم من تنها نیستم که منتظرم. همه پول ریختند و منتظرند و چون مبلغ زیر یک میلیون تومان است کسی حاضر نیست از کار و زندگیاش بزند و به ملارد برود و از آقای نجار شکایت کند.
تابستان که شد با همین فراز همکارم به دفتر قضایی رفتیم و با پرداخت مقدار متنابهی مبلغ شکایت کردیم. روز دادگاه استاد نیامد. شمارهاش را به رئیس دادگاه حل اختلاف دادم و آنچنان صحبت کرد که نیم ساعت بعد پول من توی حسابم بود.
گفتم حاج آقا این سر خیلیها رو کلاه گذاشته، منتها هیچ کس بهخاطر 900 هزارتومان نمیاد ملارد گفت اونا تا نیان دنبال پولشان من کاری نمیتونم بکنم و بعد از من رضایت گرفت و پول من هم به حساب برگشت. راستش را بخواهید کار من آنقدر مهم نیست که نتوانم یک روز مرخصی نگیرم و نروم ملارد و پولم را زنده نکنم.
فراز چندین خانه معامله کرده بود اما باز هم گرفتار پانزی موبایل شده بود و من هم از قیمت پایین یک میز تلویزیون خوشحال شده بودم و با چند عکس کارگاه به طرف اعتماد کرده بودم. مهم نیست کم ریسک یا پرریسک باشید مهم این است که یک طمع نکنید و دو به راحتی اعتماد نکنید. تا یک سال میز تلویزیون نداشتم تا اینکه بعد از یک سال رفتم به کارگاهی در راه آهن و حضوری سفارش میزم را به آقای عبدی دادم.