کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۲۳۲۰
تاریخ خبر:

۱۰۰ قصه دیگر از لابه‌لای تاریخ | دزد فرش‌های خانه سپهبد

 100 قصه دیگر از لابه‌لای تاریخ | دزد فرش‌های خانه سپهبد

داستان ژرژ، دزد سابقه‌دار روسی‌الاصل که در دوره رضا‌شاه به ایران مهاجرت می‌کند.

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | تیمسار آزموده لقب آیشمن ایران را بر خود داشت. این عنوان قرار بود مخوف بودن و سنگدلی او را برساند. متولد 1285 که پله‌پله مراحل ترقی را پیمود و در دهه بیست عضو دادستانی ارتش شد و با حکم‌های قاطع و صریح خود و ابراز وفاداری مطلق به خاندان پهلوی شهرتی برای خود خرید.

 

در روز 28 مرداد به‌نفع دولت کودتا وارد عمل شد و در همان شب از سوی ژنرال زاهدی به منصب دادستان کل کشور رسید. با صدور حکم اعدام برای دکتر فاطمی،‌ نواب‌صفوی و سه تن از یارانش (ذوالقدر،‌ محمد واحدی، ‌خلیل طهماسبی) و ‌افسران حزب توده مثل سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری شهرتی برای خود دست‌و‌پا کرده بود.

 

همکاری او و تیمور بختیار ماشین سرکوب و رعب و وحشت پهلوی‌ها را روغنکاری کرده بود. او حتی حکم اعدام مصدق و سرلشکر ریاحی را هم صادر کرده بود که دربار بنا به ملاحظاتی حکم هر دو را به‌شدت تقلیل داد.

 

کشته‌شدن عبدالحسین واحدی در جریان بازجویی با گلوله کلت را نیز به آزموده نسبت می‌دهند و گروهی هم عامل این جنایت را تیمور بختیار ذکر کرده‌اند. آزموده و بختیار اربابان وحشی فضای دهه سی بودند که از همان آغاز دهه چهل و با فشار سیاست‌های رئیس‌جمهور حزب دموکرات یعنی جان اف‌کندی به سرعت مقام و منزلت خود را از دست دادند.

 

اما داستان ما مربوط به ژرژ است. یک دزد سابقه‌دار روسی‌الاصل که در دوره رضا‌شاه به ایران مهاجرت می‌کند. در دهه سی و در بحبوحه اقتدار وحشیانه آزموده،‌ ژرژ و دوستانش شبانه خانه‌ای بزرگ در دزاشیب را سرقت می‌کنند و چهار تخته فرش نفیس گران‌قیمت را می‌دزدند.

 

پرونده ژرژ طوری بوده که اگر یکبار دیگر دستگیر می‌شده حکمش صددر‌صد اعدام بوده. فردای روز سرقت دو افسر آگاهی به خانه ژرژ می‌آیند و او را به‌عنوان کارشناس و پیشکسوت دزدان خانه‌ها،‌ با عزت و احترام پیش رئیس آگاهی می‌برند.

 

روایت خود ژرژ را بخوانید: ‌«رفتم آگاهی دیدم رنگ و روی رئیس آگاهی که آن‌موقع «سرهنگ ف» بود، پریده، با ناراحتی تمام از جا بلند شد، به منِ دزد که از نظر او ارزشی نداشتم تعارف کرد، به پیشخدمت سفارش کرد که کسی داخل نشود و در را بست و با التماس گفت:

 

«موسیو ژرژ دستم به دامنت، دیشب از منزل سپهبد آزموده سرقت شد، اگر این مال پیدا نشود حیثیت و شرف ما می‌رود. هر کمکی می‌توانی بکن. قول می‌دهم هر کاری داشته باشی برایت انجام بدهم.» گفتم: «منزل سپهبد کجاست؟ ممکن است بروم محل را ببینم؟»

 

فورا مرا با یک افسر پلیس به محل فرستادند. رفتیم دزاشیب، اتومبیل جلوی خانه سپهبد آزموده ترمز کرد. متوجه شدم که به همان جایی آمده‌ام که دیشب خودم دستبرد زده‌ام. داخل خانه شدیم. اعضای منزل اتاق سالن را به من نشان دادند. خنده‌ام گرفت.

 

روی دیوار اتاق یک عکس شاهنشاه بود و روی کاناپه عکس یک سپهبد لاغراندام. اتاق را نگاه کردم و به مامور گفتم: «برویم اداره.» موقعی که می‌خواستیم خارج بشویم تیمسار وارد منزل شد. افسر پلیس به او سلام کرد. من هم که دیشب خودم فرش‌های خانه تیمسار را جمع کرده بودم، به‌عنوان کارشناس تعظیمی تحویل دادم. سپهبد با من دست داد و نمی‌دانست که با دزد خانه‌اش دست می‌دهد. با تبسمی گفت: «این دزد پیدا می‌شود؟»

 

مثل یک مدیرکل سَری تکان دادم و گفتم: «حتما پیدا می‌شود. تیمسار نگران نباشید.» تیمسار که تصور می‌کرد من شغل دولتی دارم و در آگاهی کار می‌کنم با تبسم گفت: «این قبیل سارقین را بفرستند دادرسی تا مردم را برای همیشه از شر آن‌ها راحت کنیم.»

 

من با قیافه خوشحالی گفتم: «قربان آخرین راه چاره همین است.» و خداحافظی کرده از خدمت تیمسار مرخص شدم. در راه خنده‌ام گرفته بود و فکر می‌کردم که اگر سپهبد آزموده می‌دانست که با سارق فرش‌هایش صحبت می‌کند و دست می‌دهد چه می‌کرد...»

 

ژرژ 48 ساعت فرصت می‌خواهد و برای خلاصی خود از این موقعیت خطیر که می‌توانست به بهای جان او تمام شود، فکری به ذهنش خطور می‌کند. چون فهمید که کل پلیس کشور بسیج شده که این فرش‌ها را پیدا کنند: «نصف شب بلند شدم، فرش‌ها را در یک اتومبیل گذاشتم و رفتم امامزاده یحیی.

 

متولی امامزاده را از خواب بیدار کردم و گفتم: «حضرت حاج شیخ‌صادق این فرش‌ها را نذر امامزاده یحیی کرده برای شفای فرزندش.» متولی بیچاره که چنین نعمتی را به خواب هم نمی‌دید، قالیچه‌ها را از من تحویل گرفت و با تشکر کامل خداحافظی کرد. ساعت ۳ بعد از نصف شب از امامزاده یحیی برگشتم و با خیال راحت خوابیدم.»

 

او روز بعد به پلیس می‌رود، داستانی جعلی تحویل می‌دهد که دزد را شناسایی کرده و آقای دزد به اصرار جناب ژرژ رفته و فرش‌ها را داده امامزاده یحیی و به خود تیمسار هم زنگ زده که برود فرش‌هایش را پس بگیرد.

 

رئیس پلیس بعد از شنیدن این حرف‌ها مثل ترقه از جا می‌پرد تا این موفقیت را به اسم خودش بکند. ژرژ بعد‌ها در خاطراتش تعریف کرده:‌ «بعدازظهر افسران اداره آگاهی در راهروی آگاهی با خنده و شوخی برای یکدیگر نقل می‌کردند که سارقی قالیچه‌های سپهبد آزموده را شب برده و به متولی امامزاده یحیی سپرده و گفته این‌ها وقف حضرت است. صبح که رئیس آگاهی رفته امامزاده یحیی متولی با سماجت اموال حضرت را پس نمی‌داد تا با زور و فحش‌کاری اموال تیمسار را از متولی حضرت گرفته‌اند.»

 

از فرجام زندگی ژرژ خبر نداریم اما این را می‌دانیم که آزموده از دهه چهل بازنشسته شد و در بهمن 57 از ایران به فرانسه فرار کرد و در سال 1377 و در 93 سالگی در پاریس فوت کرد.

 

کدخبر: ۵۵۲۳۲۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر