جوی آرام همراه با افزایش حمله مرگ خوارها
یادداشت آنالی اکبری درباره آلودگی هوا
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | مرد زیپ کاپشنش را پایین داد و زیر لب گفت: «نفسم گرفته. فکر کنم دارم میمیرم.» قد کوتاه بود و چشمهایش کم نور. نمیتوانستم حدس بزنم چند ساله است. از این 60 و چند سالههایی که زودتر از آنچه که باید پیر شدهاند، یا 70 و چند سالهای که خود را بیش از هر وقت دیگری به خط پایان نزدیک میبیند.
روز بدی بود. آسمان خاکستری، شهر بد منظره، هوا سنگین و آلوده. زنی از وسط صف چشمهایش را مالید و گفت: «حالمون بد شد تو این هوا. این هم شد زمستون؟» جوانی از پشت سر خندید. «زمستون چیه؟! باید بگی این هم شد زندگی؟» موهای بلند سیاه را از پشت بسته و کلاه کاسکتی پر خط و خش در دست داشت.
پسر احتمالاً 20 و چند سالهای بود که تظاهر نمیکرد زندگیاش طلسم نشده و قرار است همه چیز بهتر شود. از اینهایی که موقع فوت کردن شمع کیک تولد (اگر کیکی در کار باشد) چیزی در ذهن برای آرزو کردن ندارند.
مرد قد کوتاه به دیوار تکیه داد و چشمهای کم نورش را بست. «آقا حالت خوبه؟» مرد به علامت منفی سر تکان داد. زن بطری آب را به سمتش گرفت و گفت: «یک قلپ آب بخور حالت جا بیاد.» مرد بعید میدانست با یک قلپ آب حالش بهتر شود.
چشمها به مردی دوخته شده بود که احتمالاً به زودی روی زمین میافتاد و جان میداد. همه شنیده بودند که در سال گذشته 6398 نفر به خاطر هوای سمی مرده بودند و بعید نبود او هم یکی از آنها باشد. زانوهای مرد خم شد و کف پیاده رو افتاد.
چند نفر سرفه کردند اما کسی تعجب نکرد. مدتها بود که مردم تعجب را از یاد برده بودند. «زنگ بزنم اورژانس؟» چند نفر به آسمان نگاه کردند. آن غبار خاکستری شبیه به لشکر مرگ خوارانی بود که آهسته روح را از تن تک تکمان میمکید.