بنشین روی تیر دروازه و گذر عمر ببین
یادداشت ابراهیم افشار در باشگاه مشتزنی با سوژه: پس از موفقیت.
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار| یک: زودپزترین و زودسوزترین فوتبالیستی که یک لحظه همچون شهاب از آسمان پرغُرنبه فوتبال ایران رد شد، محسن رسولی بود که در جشن شادی پس از گل خود چنان از خود بیخود شد که شورت ورزشیاش را از تن درآورد و مخاطبین پخشمستقیم را حیرتزده کرد.
بازیکن جوان سایپا بعد از بهثمر رساندن گل طلایی تیمش در مسابقات جامحذفی، انگشت به دهانمان کرد. چنانچه حق بود اگر پدیدآورندگان گینس، رکورد «اوج و سقوط» یک ورزشکار ایرانی تاریخ را بهنام آقامحسن میزدند. بازیکن ۱۹سالهای که در دیدار تیمش مقابل پاس تهران در نیمهنهایی جامحذفی فوتبال ایران (1378) به میدان رفت، فقط چند دقیقه برای درخشش و معروفیت خود فرصت داشت.
پیش از آنکه بازی به ضیافت پنالتیها برسد، یک پاس توی عمق به مهاجم تازهوارد سایپا، شناسنامه فوتبالی او را تا ابد، مهر «باطل شد» زد. محسن بعد از دریافت توپ و دریبل نیما نکیسا دروازهبان پاس، گل طلایی تیمش را بهثمر رساند و بروبچ سایپا را غرق در شادی عجیبی کرد. در حالیکه بهنظر میرسید زمان ایستاده است، او در عرض چند لحظه با درآوردن پیراهن و شورت ورزشی خود، نهتنها زبان قاصر جواد خیابانی از ادامه گزارش را به لالمانی دعوت کرد، بلکه تمام آن مخاطبین تلویزیونی پخشمستقیم را به جنون کشاند.
آن بازی با گل دقیقه آخر آمحسن به پایان رسید و تصاویر ورزشگاه بعد از آنکه کار از کار گذشت، قطع شد. آنگاه با چهره بهتزده خیابانی در استودیوی برنامه «همگام با ورزش» مواجه شدیم که نمیتوانست حیرت خود را پنهان کند و تنها به این جملات پندآموز پناه برد که «امیدواریم دیگر شاهد چنین رفتاری در زمین فوتبال نباشیم». شایعات حاکی از آن بود که رسولی بعد از بازی، بازداشت شد اما مایلیکهن سرمربی وقت سایپا چنان دلسوزانه دنبال کار شاگرد بیپروایش را گرفت که او را از بازداشتگاه خارج کرد.
دو: آن شورت ورزشی که آن لحظه در هوا میچرخید، تمام امید آن بازیکن خوشتکنیک را بر باد داد. او چنان به تیر اخلاقگرایان تکهپاره شد که حتی تلاشهای مایلیکهن نیز نتوانست ستاره به زمین افتاده را به میادین بازگرداند. سالهای سال از او خبری نبود تا اینکه یک روز یک آقای میانسال دارای مقدار معتنابهی شکم مردانه را در برنامه نود دیدیم که اگر عادل معرفیاش نمیکرد عمرا باورمان میشد که این همان ستاره 19ساله قدیمی است که پای یک ساندویچ شادی، سوخته و جزغاله شده است.
بازیکنی که داشت علنا اعلام میکرد که در همان زمان از اشتوتگارت پیشنهاد داشته است اما یک شادی غیرمتعارف او را از آرزوهایش دور کرد. محمد مایلی بسیار تلاشها کرد تا ستاره جوان تیمش را از مجازاتی سنگین که در انتظارش بود، نجات دهد و برای توجیه صحنه مهیج «شادی پس از گل» به این جملات پناه آورد که «کار او ناخواسته بود و شورت رسولی به تیرک کنار دروازه گیر کرده بود».
اما توجیهات و تلاشهای او در مقابل خردهفرهنگ ضداروتیک فوتبالفارسی شکست خورد و پسرک 19ساله محرومیت سنگینی را به دوش گرفت و از ورزشگاهها گریخت. او بعدها به نود گفت که «یکبار میتوانستم به لیگ برتر برگردم اما چون حاضر نشدم به مربی یکی از تیمهای شمالی پول بدهم، بازگشتم منتفی شد و دیگر برای همیشه قید فوتبال را زدم.» برو، تو را بهخدا سپردم.
سه: محسن رسولی با آن شورترقصانی غریبش در فوتبالی چهره شد که تنها تلفشده این طنز سیاه نبود. چهار دهه قبل از او نیز یکبار ساندویچ شادی غیرمتعارف اکبرآقا افتخاری تماشاگران امجدیه را خندانده بود اما به محرومیت منجر نشده بود. شاید یک دلیلش این بود که حرکت گستاخانه اکبر، پخشمستقیم نداشت و جلوی چشم تماشاگران هتاکی که او را لجن خطاب میکردند، تنها تبدیل به یک جوک ورزشی بالای 18 سال شد.
آن روزها خردهفرهنگ شادی پس از گل در فوتبال ایران، تنها از دو زاویه متضاد «جلف یا سنگین» بررسی میشد. روزگاری که آدمها حتی خجالت میکشیدند شورت فوتبال بپوشند (از علی پروین در کیان تا ناصر نبوی در بانکملی)، شادی گل نیز محلی از اعراب نداشت. فوتبال ایران در نیمقرن ابتدایی خود با موضوعی بهنام ساندویچ شادی پس از گل و ژانگولربازیهای تحقیرکننده بعد از آن، هرگز درگیر نبود. چنانچه نهایت شادی گلزنها در یکسری حرکات سنگین و وزین، همچون سلام نظامی یا مشت به آسمان بردن خلاصه میشد.
حتی بسیاری از گلزنهای ماخوذ بهحیا یکجوری شادی میکردند که زیاد به گلر و تیم حریف برنخورد. برخلاف تیارت «شادی گلها»ی امروز، برونریزی شادمانی نسل قدیمی، بسیار معصومانه بود. مگر میشد از چهرههایی چون دکتر برومند، نادرافشارنادری، بیوک جدیکار یا پرویز قلیچخانی توقع داشت که بعد از گل، تنبانشان را مقابل آنهمه مردم امجدیهنشین (از زن و بچه گرفته تا حضرات سبیلکلفت) دربیاورند؟ نهایت نمایش شادی پس از گل آن نسل از این قرار بود که هر گلزن بزرگواری، خرامانخرامان به سمت طرفداران تیمش میرفت و شرمرویانه بوسهای برای آنها میفرستاد و سپس در حلقه شادمانی همبازیانش غرقه میشد.
چهار: نمایش حرکات ابداعی «خردهفرهنگ ساندویچ شادی» در این مملکت از دهه هفتاد به بعد راه افتاد که تبدیل به یک تیارت فانتزی خونآلود و بهشدت خصمانه و در گاهی موارد پستمدرن شد؛ برخوردار از زیباییشناسی فردی و البته در برخی مواقع که طرف از قالب خود خارج میشد شادی گلش دارای محتوای عاشقانه و در مواقع بسیار اندک، وجه اروتیک نیز بهخود میگرفت.
حالا دیگر تمام دلمشغولی ستارهها و سلبریتیها در این بود که شبهای قبل از بازی را به طراحی فانتزی برای خلق یک شادی گل اختصاصی رویاپردازی کنند. چنانچه گاه شادی گل از خود گل، عزیزتر و ژورنالیستیتر تلقی میشد. اگر در نیمقرن نخست فوتبال ایران، عناصری همانند مناعتطبع و متانت ستارهها چنان واضح بود که موضوعی بهنام افراط در نمایش شادی پس از گل را در نگاه جامعه، حرکاتی جلف و سبک تلقی میکرد و گلزن بیچاره در بسیاری مواقع مجبور بود تمام شادیهایش را کمپلکس توی سینهاش بریزد تا از طرف مربی، متلک نشنود.
نهایت حرکت گلزن در این امر خلاصه میشد که انگشت سبابهاش را به چمن بمالد و سپس به پیشانی بکشد که در قالب نوعی نیایشی عارفانه، تبرکش کند. یا خیلی اگر بخواهد جّزجگر بزند، روی چمن سجده کند. معمولا در شادی گلهای قدیمی، وظیفه شادمانی بر عهده بازیکنان دیگر بود که به زننده گل تبریک بگویند نه که او برایشان کلاس تئاتر استیلاوسکی بگذارد و بقیه بازیکنان را از اطراف خود تار و مار کند که نمایش شادی تکنفرهاش فردا زینت صفحات جلد مطبوعات زرد شود.
نهایت شادی دهه پنجاهیها در این خلاصه میشد که محمد صادقی ستاره تیم ملی و پاس دستش را به آسمان بلند کند و تماشاگران در مقابل این حرکت او فریاد بزنند: «جانم سلطان محمد صادقی، سلطان بن سلطان بن سلطان بن پاس!» یا طفلکی صفر ایرانپاک وقتی به حجازی در دربیها گل میزد با وجود تمامی شادمانی برای فخر تیمش، همان لحظه گوشهچشمی هم به وسعت بازندگی ناصر حجازی داشته باشد که «من حتما باید بعد از بازی بروم در خانهاش و از دلش دربیاورم».
او با چه رویی میتوانست در دهه چهل و پنجاه جلوی چشمان هوشنگ ابتهاج، دستش را به گردنش پخپخ کند که مثلا حریف را سر بریده و ناکار کردیم؟ نهایت شادی گلی که هنوز در یاد امجدیهنشینهای قدیمی مانده است متعلق به قهرمانی جام ملتهای 1347 است که حسین کلانی و اکبر افتخاری پریدند و روی تیر دروازه حریف نشستند و باقر زرافشان با ذوق و شوق دوید توی میدان که عکسشان را بگیرد اما آنها با دیدن باقر، زود پریدند پایین که کارشان فردا در مطبوعات، جلفبازی تلقی نشود.
قدیمها وجه نمایشی فوتبال در حرکات ذاتا «فوتبالی» آن بود و نه در حرکات آرتیستیک بعد از گل. مثلا نهایت شادی پس از گلی که غفور جهانی شیر گیلان بعد از گلزنی به استرالیا در مقدماتی جامجهانی 1978 ارائه داد، این بود که از فرط حیرانی فقط دوید. آنقدر دوید. آنقدر دوید که خسته شد. شاید بالاترین شادیهای اجتماعی بعد از گل، در بازی ایران با اسرائیل در فینال قهرمانی آسیا (1347) به نمایش در آمد که خیابانهای تهران را به محل ترقصعمومی تبدیل کرد .
اما در همان حال، خود قلیچ بهعنوان آفریننده شادی و افتخار، شرم داشت از اینکه شادی مفرطی نشان دهد. انگار نه انگار که تهران از شادی گل او ترکیده است. طوری نشان میداد که تنها و تنها وظیفه خود را انجام داده است. آن بیچارهها حتی خجالت میکشیدند گلهای خود را در مصاحبه با روزنامهها به مامانشان تهمینهخانوم یا همسرشان فاتیخانم تقدیم کنند. شما مقابل ابهت حسن حبیبی و پرویز دهداری، مگر میتوانستی پشتکوارو بزنی و هارهار بخندی؟
پنج: اگر برای آن نسل قدیمی، گل زدن هدف غایی بود برای جوجهآرتیستهای نسلهای اخیر، شادی پس از گل، مقصد نهایی تلقی میشود. این رقصهای لاتی و باباکرم بعد از گل که بعدها مد شد یا اینکه آنها با انگشت سبابه خود حرکت «هیس» را به منتقدین نشان دهند که خفهخون بگیرند یا انگشت دوم را به نشانه حلقه عروسی ببوسند و توپ را بگذارند زیر شکمشان که اعلام کنند زنشان حامله است
و منتظر فرزند جدید الولادهاند برای نسل قدیم اساسا مفهومی ضدمردانگی تلقی میشد. شادیگل برخاسته از تیارت بنگاه شادمانی در قالب «غش و ضعفه» مهدی هاشمینسب در دربی معروف یا نمایش تیراندازی جاسم کرار که بعد از گل، استایل تیراندازی به طرف قربانی مجهولالهویهای در مقابل خود میگرفت در ذهن نسلهای قدیمی، امری بعید بود. چ
ون با فرهنگ خانوادگی و فوتبالی آنها منافات داشت. حتی همین حرکات کارتونیک و ویراژ دادن در نقش طیاره جنگی و گیتار زدن بعد از گل در میان قدیمیها محلی از اعراب نداشت. شاید یک دلیلش این بود که از طرف اکثریت جامعه سنتی، بهشدت پسزده میشدند. حتی همان شادی گل مهدی طارمی و علیرضا بیرانوند که بعد از گلزنی دستشان را به گلویشان میبردند تا نشان دهند سر حریف فرضی را با خنجر پخپخ بریدهاند شاید در شمایلشناسی غربیها بهعنوان یک شادی گل غیرورزشی و تروریستی تلقی شود اما آن نیز متعلق به فوتبال پر از معصومیت قدیم ما نبود.
آنها فوتبال را برای زندگی و برادری میخواستند. اما اکنون فوتبال با تمامی جزئیاتش چنان سیطره خود را بر چهارگوشه عالم انداخته است که جماعتی «ایماشناس» در کمیتههای حقوقی نهادهای بینالمللی ورزشی پول میگیرند که حرکات گلزنها را تاویل و تحلیل کنند. بدبختی این است که کارگردانهای پشت دوربینهای پرتعداد ورزشگاهها نیز بیش از آنکه به کیفیت فنی گل نظر داشته باشند به جذابیت کهربایی حرکات نمایشی بعد از گل و شعارهای نوشته شده در زیرپیراهن گلزنها چشم میدوزند.
قدیمها به نظرم شادیگل احمد مومنزاده که برای نشان دادن جشن تحقیرآمیز خود به محض گلزنی، دوبامبی بر سر خود میکوبید که «وای حریف بیچاره شد» یا حرکات ناشی از خصمانگی غلوآمیز این مدل ساندویچهای شادی، یا نمایشهای انفرادی فانتزی نیکبخت که لنگهکفشاش را به عنوان گوشی تلفن دستش میگرفت و به یار خیالی زنگ میزد در فوتبال برادرانه قدیم تعریف نشده بود. طبیعی است اگر محصول تلفشده چنین خردهفرهنگی پسرکی به نام محسن رسولی باشد. پسرکی با پیراهن نارنجی. نارنجی متمایل به زرشکی. زرشکی متمایل به مشکی.