کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۱۷۹۱
تاریخ خبر:

آمبولی یک سیاستمدار

آمبولی یک سیاستمدار

100 قصه دیگر از لابه‌لای تاریخ: این داستان داریوش همایون.

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | پس از پیروزی انقلاب چند چهره مشهور حکومت پهلوی در تهران مخفی شدند. رضا قطبی‌، ‌فریدون جوادیان‌، ‌ارتشبد قره‌باغی‌، ‌ارتشبد فردوست،‌ داریوش همایون و هژبر یزدانی از مهم‌ترین این نفرات بودند که توانستند طی یک‌سال و نیم آینده به هر شکل از ایران فرار کنند.

 

داستان داریوش همایون این‌گونه شکل می‌گیرد؛ مدیر‌مسئول روزنامه آیندگان که در دولت آموزگار وزیر گردشگری شد و بسیاری او را به دست داشتن در نوشتن آن یادداشت توهین‌آمیز 17‌دی 1356 در روزنامه اطلاعات متهم می‌کنند، هرچند این مسئله هیچ وقت ثابت نشد.

 

او به همراه حسین نصر و رضا قطبی جناح روشنفکر دربار را شکل داده بودند‌. به هر‌حال همایون در آبان سال 1357 از طرف محمدرضا به زندان می‌افتد. در کنار سپهبد نصیری و هویدا و منوچهر آزمون و هژبر یزدانی و غلامرضا نیک‌پی و چند نفر دیگر.

 

شب 22 بهمن انقلابیون به زندان جمشیدیه حمله کردند. همایون می‌گوید:‌ «آن‌شب چریک‌ها و مجاهدین به زندان ما که پادگان جمشیدیه بود، یعنی دژبان تهران و زندان نظامی تهران و ششصد، هفتصد نفر افسر و سرباز هم در آنجا زندانی بودند، حمله کردند و آنجا را گرفتند...»

 

همایون به کمک ریش پرپشتی که در زندان بر چهره گذاشته بود، توانست از چنگ انقلابیون بگریزد و فرار کند. او 15 ماه در تهران و در زیرزمین یک خانه مخفی می‌شود. از بهمن 1357 تا اردیبهشت 1359. او می‌دانسته که دستگیری‌اش حداقل در ماه‌های اول پیروزی انقلاب مترادف با تیرباران سریع او خواهد بود.

 

او در اردیبهشت 1359 با چهره‌ای مبدل و به کمک چند واسطه و خرج پولی سنگین و در حالی‌که ریش پرپشتش را رنگ خرمایی روشن کرده بود، عازم مرز ترکیه در آذربایجان غربی شد. سفری پردلهره برای او. همسفر او در این میان اکبر لاجوردیان بود. مهم‌ترین چهره خانواده سرمایه‌دار لاجوردی که وقتی متوجه ممنوع‌الخروجی خود می‌شود، تصمیم می‌گیرد مخفیانه از کشور برود.

 

لاجوردیان همسفر خود را این‌گونه توصیف کرده است‌:‌ «در میانه راه ماشین متوقف شد و مردی بلند‌قامت با ریش بلند نه سیاه و نه سفید بلکه روشن و طلایی رنگ و عینکی سیاه بر چشم و عصایی بر دست و در دست دیگرش کیف دستی نه‌چندان بزرگ سوار ماشین شد.»

 

او در ابتدا این فرد را نمی‌شناسد‌. ماشین که راه می‌افتد مرد شروع به سوال از اقوام لاجوردیان می‌کند و سراغشان را می‌گیرد. اما باز هم لاجوردیان او را نمی‌شناسد. در فرصتی که برای ناهار پیش می‌آید نام او را می‌پرسد و می‌شنود:

 

«من داریوش همایون هستم اکبر آقا. این ریش و پشم، یادگار یک‌سال و نیم زندگی مخفیانه من در زیرزمینی در تهران است. البته که شما با این وضع نمی‌توانستید من را بشناسید.» آنها به سمت آذربایجان غربی می‌روند تا با فرد متنفذی به اسم صارمی ارتباط بگیرند.

 

مردی که از مقامات دادگستری در حکومت پهلوی بوده و هنوز هم در منطقه از ارتباطات قدرتمندی برخوردار است. اما سفر این زوج عجیب به سمت مرز با یک تصادف ناگهانی به‌هم می‌ریزد. اتومبیلشان در چند کیلومتری مرز به یک اتومبیل متعلق به سپاه برخورد می‌کند.

 

لاجوردیان می‌گوید:‌ در این تصادف کاپوت اتومبیل آقای صارمی به‌شدت باز شد و صحنه ناهنجاری را پدید آورد. مامورها یکی پس از دیگری به سرعت از اتومبیلشان بیرون پریدند و در حالی‌که دور و بر ماشین ما می‌چرخیدند و وضعیت تصادف را بررسی می‌کردند به زبان ترکی به ما دشنام می‌دادند.

 

هر لحظه ممکن بود که آنها لو بروند اما صارمی با نشان دادن شناسنامه‌های تقلبی همایون و شناسنامه لاجوردیان گفت که این دو مهندس معدن و سرمایه‌گذار هستند. با این صحبت مشکل حل می‌شود و به سمت مرز پیش می‌روند.

 

اما در نقطه موعود طرف مقابل را پیدا نمی‌کنند و دوباره به خانه صارمی باز‌می‌گردند. روز بعد دوباره به سمت مرز می‌روند اما این‌بار حضور نیروهای سپاهی نقشه‌شان را بر‌هم می‌ریزد. بار سوم صارمی دست به‌کار می‌شود. او به مردی رجوع می‌کند که قبل از انقلاب توسط صارمی از زندان نجات یافته بود و حالا برای خود بروبیایی پیدا کرده بود‌.

 

صارمی با دادن 100 هزار تومان از پولی که از همایون و لاجوردیان گرفته بود، آن مرد را راضی می‌کند که برای ناهار نیروهای تجسس جاده را برای صرف چلوکباب دعوت کند تا جاده خالی باشد. این ترفند نتیجه می‌دهد و صارمی دو فراری خود را به قاچاقچیان تحویل می‌دهد.

 

لاجوردیان و همایون سوار بر اسب از مرز عبور می‌کنند. در شهر وان‌، ‌همایون با تهران تماس می‌گیرد و می‌فهمد که همسرش هما زاهدی هم بدون مشکل سوار بر هواپیما به سمت پاریس در حرکت است. اردشیر زاهدی هم با اتکا بر روابطش با رئیس‌جمهور وقت ترکیه تماس می‌گیرد تا مقدمات ویزا و سفر همایون و لاجوردیان به پاریس و سپس آمریکا را مهیا کند. 

 

خب در مورد همایون این را هم بدانید که او یک اپوزیسیون بسیار فعال بود و مدام در حال انتشار نشریات و سخنرانی و مصاحبه بود. او سی سال در آمریکا و فرانسه و آلمان در تردد بود اما در سال 1389 و در حالی‌که به‌نظر می‌رسید به لحاظ بدنی از سلامت کافی برخوردار است، به شکلی غیر‌مترقبه فوت می‌کند.

 

آن‌طور که روایت شده است‌:‌ داریوش همایون بر اثر زمین‌خوردگی هنگام جست‌وجوی کتابی در زیرزمین منزلش با درد شدید پا به بیمارستان منتقل گردید و با تشخیص شکستگی استخوان ران مورد جراحی قرار گرفت و پس از آن به دلیل شکل‌گیری آمبولی ریه، به کما رفت و ۹ روز بعد شامگاه جمعه ۸ بهمن‌ماه ۱۳۸۹ (۲۸ ژانویه ۲۰۱۱) فوت کرد. 

 

کدخبر: ۵۵۱۷۹۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر