هواپیمای شخصی مهندس پالانچیان
100 قصه دیگر از لابهلای تاریخ : این داستان ماجرای رابطه لوون پالانچیان با اشرف
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در میان مردانی که با اشرف رابطه داشتند یا در واقع اشرف با آنها رابطه داشت چند نام بسیار مشهور وجود دارند. مثل جهانشاهی که دورهای وزیر بود و در دورهای هم رئیس دفتر اشرف بود، پرویز راجی سفیر ایران در انگلیس، پسر تیمور تاش، ملک فاروق، بهروز وثوقی، ذوالفقار بوتو، ابوالحسن ابتهاج، تقی امامی و بسیار چهرههای دیگر که این به جز سه همسرش یعنی علی قوام، احمد شفیق و مهدی بوشهری بودند.
اما ماجرای لوون پالانچیان از همه جنجالیتر و عجیبتر بود. مهندس بلندبالای ارمنی که یکی از پیمانکاران اصلی ساخت جاده هراز بود و مورد توجه ویژه اشرف قرار داشت و از سال 1338 به بعد با او به چند سفر رسمی و غیر رسمی خارجی هم رفته بود.
فارغالتحصیل دانشگاه تهران و تحصیلات تکمیلی در انگلیس و آمریکا و برآمده از یک خانواده ثروتمند. در سال 1339 محمدرضا عصبانی از رابطه آشکار اشرف و پالانچیان، به سپهبد نصیری که آن دوران رئیس گارد شاهنشاهی بود دستور میدهد که از ورود مهندس 28 ساله ارمنی به کاخ سعدآباد جلوگیری کند.
این اتفاق میافتد و اشرف آن قدر عصبانی میشود که موجبات عزل نصیری از فرماندهی گارد شاهنشاهی را فراهم میکند! به هرحال پالانچیان با رانت اشرف موقعیتها و پروژههای شغلی متعددی را در وزارتخانهها و سازمانهای دولتی به دست آورده بود از جمله همان پروژه جاده هراز.
در دهه چهل ملاقاتهای عاشقانه اشرف با پالانچیان به باغ مجلل پالانچیان در پل رومی منتقل میشود. آن هم در ساعتهای مختلف روز و در پیش چشمان و گوشهای همسایگان این باغ ویلایی. مشهور است که از یک جایی که نمیدانیم چه جایی دقیقا ولی بر طبق قرائن تاریخی حدس زده میشود حدود سال 1347، روابط پالانچیان و اشرف تیره شد.
پالانچیان 37 ساله بود و اشرف 49 ساله. پالانچیان حالا فوقالعاده ثروتمند بود و دیگر نیازی به ادامه رابطه با اشرف که در آستانه میانسالی قرار داشت نمیدید. این تیرگی روابط مدتی ادامه داشت و از قرار پالانچیان پایش را در یک کفش کرده بود که نمیخواهد با اشرف رابطه داشته باشد و دیگر همه چیز تمام است.
از قرار بیتابیهای اشرف تغییری در نظر پالانچیان ایجاد نمیکند.(البته که اشرف در این سالها همسر مهدی بوشهری بود اما توافق کرده بودند که زندگی مستقلی داشته باشند.) به هرحال با ادامه لجبازیهای پالانچیان، اشرف دست به دامان نصیری رئیس ساواک میشود و از او میخواهد که پالانچیان را دستگیر کند تا بفهمد کت تن کیست؟
نصیری که سابقه عزل از فرماندهی گارد را با اعمال نفوذ اشرف در خاطره خود داشت به شدت از این دستور دستپاچه میشود و به فردوست رجوع میکند و از قرار گرفتنش در یک موقعیت ناجور گلایه میکند. او از واکنش محمدرضا میترسید. اما هرچه بود این دوراهی تمام میشود و محمدرضا که شخصا دل خوشی از پالانچیان نداشت بر سر دستگیری آقای مهندس توافق میکند.
نصیری، پالانچیان را دستگیر میکند. یک هفته حبس. پس از آزادی اشرف دوباره بخت خودش را میآزماید اما مهندس ارمنی این بار لجوجانهتر از قبل بر پاسخ منفیاش پافشاری میکند. در سوم مرداد 1348 یک مهمانی در کاخ سلطنتی در نوشهر (شاید هم در رامسر روایتها متناقض است) برپا میشود. همان کاخی که پالانچیان در دوران روابط خوشش بااشرف، به شکل اختصاصی برای اشرف ساخته بود و به او هدیه کرده بود.
طبق نقشه اشرف، مجید بختیار (یکی از دوستان مشترک اشرف و لوون و از اقوام ثریا ملکه سابق)، مامور میشود تا مهندس ارمنی را با خودش به این مهمانی بیاورد. پالانچیان که نمایندگی فروش هواپیماهای دو نفره سسنا را در ایران در دست داشته و خودش هم خلبان ماهری بوده، همراه با مجید بختیار سوار بر هواپیمای شخصیشان عازم مهمانی میشوند.
در مهمانی خوش میگذرانند تا این که از قرار بر طبق یک نقشه دیگر پالانچیان مست در یک اتاق تنها میماند و اشرف به سراغش میرود(ببخشید که داستان این قدر زرد است. فکر کنید دارید یک سریال ترکیهای میبینید). پالانچیان اما در مستی هم از اشرف میگریزد و او را پس میزند.
فردوست در خاطراتی که پس از انقلاب نوشته اشاره کرده که به دستور اشرف ماموران ساواک هواپیمای لوون را دستکاری میکنند به این تصور که فردا صبح در راه بازگشت به تهران به کوه برخورد کنند. اما خب همان نیمههای شب لوون به مجید بختیار میگوید که میخواهد روی دریای خزر در شب پرواز کند.
چند ساعت بعد مردم محلی از سقوط یک هواپیمای کوچک در ساحل نور خبر دادند. پالانچیان و بختیار این طوری مردند. اسدالله علم در خاطراتش مینویسد:« سه شنبه ۲۱ مرداد ماه 1348 صبح به مجلس فاتحه مجید بختیار رفتم که با هواپیمای شخصی به اتفاق دوست خودش مهندس پالانچیان ارمنی در دریای[مازندران]سقوط کردند و مردند.
پالانچیان دوست نزدیک والاحضرت شاهدخت اشرف بود. این واقعه چند روز پیش اتفاق افتاد ولی جنازه آنها اخیرا در دریا پیدا شد.من نمیدانم چه بوده ظاهر امر این بود که نصف شب مست خواستهاند با هواپیمای کوچک از رامسر به تهران بیایند. هرچه بود مردهاند و گذشتهاند اما اگر اشتباه نکنم شانس و بخت شاه را من بزرگ میدانم اینها به ظاهر دوست و به باطن دشمن بودند و به سزای خود رسیدند.»