گزارشی از بازار لوازم آرایشی و ترفندهای فروش کالای خارجی | شَنِل و دیور؛ نصف قیمت
یک مواجهه عجیب با مسئله مبارزه با قاچاقکالا
هفت صبح| اسفندماه پارسال بود که سخنگوی ستاد مبارزه با کالا و قاچاق ارز، جزئیاتی را از طرح برخورد با کالای قاچاق اعلام کرد. او گفت که برای عرضهکنندگان پوشاک قاچاق در پاساژها صورتجلسه تنظیم شده و آمار و ارقام پر و پیمانی از میزان قاچاق انواع کالا در اختیار عموم قرار داد. پیش از آن هم اعلام شده بود بیش از 50درصد از کالاهای آرایشی و بهداشتی موجود در بازار قاچاق شدهاند. اما مواجهه با این طرح در بازار برای خریدارانی که دستشان از همهجا کوتاه است، تجربهای متفاوت از آمار و ارقام بهجای میگذارد.
اینجا روایتی عجیب از مواجهه با فروشندگان و خریدارانی که درگیر ماجرا هستند را بخوانید:
پیدا کردن لوازم آرایشی و بهداشتی و عطر خارجی و اصل، گذر از هفتخوان رستم را هم در جیب میگذارد. در اغلب شهرها از جمله تهران، مشتریهای همیشگی، یکی دو خیابان و پاساژ را میشناختند و سالها موقع خرید سراغشان را میگرفتند و در ازای پول نسبتا زیادی که میپرداختند، مطمئن بودند که کالای واقعا اصل بهدستشان میرسد.
یکی دو روز قبل، بعد از گرفتن یک وام بانکی کوچک، بابت خرید چند قلم کالا از برندهای قابلقبول خارجی، گذرم به یکی از این خیابانها افتاد. تصویر ذهنی من از چنین خیابانی به سال 1399 برمیگشت و انتظارم از آن محل مشهور، فروشگاههای بزرگ عطر و لوازم آرایش مملو از کالاهای رنگارنگ و گرانقیمت بود و شک نداشتم که وقتی به آنجا میرسم باید جنگی خونین را با نفسم آغاز کنم تا بتوانم از خیر خریدهای غیرضروری بگذرم. از تاکسی که پیاده شدم اما تصورم در ثانیهای دود شد و به هوا رفت.
اغلب فروشگاههای پرزرق و برق چراغهایشان را خاموش کرده و کرکرههایشان را پایین کشیده بودند و مشخص بود که مدتهاست هیچکس سراغشان نرفته. یکی، دو تا از آنها به کافه تبدیل شده و برخی دیگر به پارچهفروشی تغییر کاربری داده بودند. از مجموع بیش از 20 فروشگاهی که در گذشته در آن راسته کار و کاسبی پرسودی داشتند، شاید 10 فروشگاه باز باقیمانده بود که مگسها را با استفاده از مگسکش میپراندند و خبری از مشتری نبود.
درِ اولین فروشگاه که باز شد، متوجه کسری اجناس شدم. قفسههای عطر نیمه خالی بودند و خبری از برندهای جدید و مدلهای تازه به بازار آمده نبود. در عوض، مدلهای بسیار قدیمی که مشخص بود سالهاست در قفسه خاک خوردهاند، چشم را اذیت میکرد. وقتی بالاخره یکی از عطرها را انتخاب کردم تا بو کنم، متوجه شدم که بهجای بوی واقعی آن عطر، بوی الکل و ماندگی توی دماغم میپیچد. زمانیکه علت را پرسیدم، فروشنده که بدخلق بهنظر میرسید، با کمی مِنمن گفت ممکن است استثنائا همین عطری که من انتخاب کردهام، مدت زیادی در قفسه مانده و رایحهاش پریده باشد و وقتی میخواهم حداقل یک میلیون تومان کمتر از قیمت فعلی یک عطر بپردازم، باید پیه این مشکلات را هم به تن بمالم. او ادامه داد اگر خیلی حساسیت دارم، بهتر است از عطرهای اماراتی انتخاب کنم و دور کالای اصل را خط بکشم.
مغازه بعدی هم عطر فروشی بود. اما بهجای عطرهای فرانسوی و ایتالیایی معمول، فروشگاه پر از عطرهای اماراتی کپی شده از روی برندهای اصل، بهنظر میرسید. یکی از فروشندهها کپی اماراتی عطر 20میلیون تومانی را با کمتر از دو میلیون تومان میفروخت و قسم میخورد که هیچکس از بو و بستهبندی آن نخواهد فهمید که بهجای عطر مشهور رمی، سراغ عطر تولید شده در کارگاههای امارات (و شاید هم پاکستان) رفتهام. پروژه خرید عطر در همان نقطه متوقف شد.
مرحله بعدی پیدا کردن لوازمآرایشی و بهداشتی بود. تقریبا همه کالاهای مانده در فروشگاهها، بهطرز عجیبی ناقص بهنظر میرسند. مثلا یکی از فروشندهها که فروشگاه مشهوری را اداره میکرد که قبلا تنها در همین راسته دو شعبه بزرگ داشت، وقتی پرسیدم کانسیلر (نوعی کرم مرتبط با دور چشم) دارد یا نه پوزخندی زد و گفت هر چند میلیون هم که خرج کنی، آنچه را که میخواهی و حتی چیز دیگری در همان رده و کیفیت ندارم. اما در عوض با یک چهارم قیمت میتوانم از برند چینی مشهوری خرید کنم که البته تضمینی ندارد که چه بلایی ممکن است سر پوستم بیاورد.
جستوجو در مورد پیدا کردن ضدآفتاب استاندارد و مناسب با پوست و مرطوبکننده قابلقبولی که مناسب پوست حساس باشد و انواع و اقسام لوازم آرایش و بهداشتی هم به همین منوال پیش رفت. تکوتوک کالاهای موجود در فروشگاه ناقص بودند و دقیقا همانی که میخواستی در دکان هیچ فروشندهای پیدا نمیشد.
جایگزینها اغلب گمنام یا بدنام بودند و تنوع بسیار محدودی داشتند. اما ماجرا به همینجا ختم نشد. فروشگاه بعدی، کموکسری کمتری داشت. اغلب برندهای فرانسوی و ژاپنی را میشد همانجا پیدا کرد و کارت کشید و از مغازه خارج شد. اما دقیقتر که نگاه کردم، معلوم شد اغلب آنها، اجناسی هستند که مدتهاست از سوی تولیدکنندگان کنار گذاشته شدهاند و اینروزها در خارج از کشور تنها در فروشگاه E-bay قابل ردیابیاند. فروشنده که زنی با ظاهر کلاسیک و باسلیقه بود، اصرار عجیبی به فروختن همان مدلهایی را داشت که دیگر هیچکس در جهان از آنها استفاده نمیکند و اغلب برندشناسها حتی اسمشان را هم فراموش کردهاند.
وقتی متوجه شد آنقدرها هم از مرحله پرت نیستم، برگ دیگری را رو کرد. از کشوی محصولات جدیدتر، چند کرم از برند مشهوری را بیرون کشید که مشخصا جدیدتر و بهروزتر بودند. قیمت چهار میلیون تومانی روی کالا، همان اول چشمم را زد و فوری گفتم که قصد ندارم چنین پولی را صرف خرید یک کرم کنم. زن با نگاهی که مشخص بود سعی میکند قیمت لباسها و کیف و کفشم را محاسبه کند پرسید: چهقدر میخواهی پول بدهی؟ وقتی شنید پول من دقیقا نصف آن مبلغی است که لیبل قیمت روی کالا نشان میدهد، فوری لیبل را کند و گفت: عیبی نداره، دو میلیون تومان برات حساب میکنم. شوکه بودم. در تصورم هم نمیگنجید در تهران بتوانم چنین برندی را با این قیمت تهیه کنم. اعتمادم داشت از دست میرفت. تشکر کردم و با سرعت برق از مغازه بیرون رفتم.
در فروشگاه بعدی، سناریو دقیقا مشابه بود. آنجا را بیش از 10سال بود که میشناختم و به اصل بودن کالا، و نه لزوما جدید بودنش، اطمینان داشتم. وقتی دیدم روی هر کدام از برندهای مشهور لوازمآرایشی که میخواهم حاضر است بین یک تا دو میلیون تومان تخفیف بدهد، هول شدم. اما قبل از این که کارت بکشم و حساب بانکیام را پای فروشنده خوشزبان قربانی کنم، زن میانسال گفت اخیرا به ما گفتهاند که باید هرچه زودتر کالاهای خارجی را از فروشگاههایمان خارج کنیم و جایش را با محصولات ایرانی پر کنیم.
از سن من گذشته که بعد از 60سال فروشندگی بخواهم اینها را در اینستاگرام بفروشم. به همینخاطر چارهای ندارم جز اینکه با مشتری حسابی کنار بیایم تا بعد ببینم، آیا میتوانم این فروشگاه 60ساله را روی پا نگه دارم؟