نگذار پشت چراغ قرمز، سرت کلاه بگذارند
حتم داشتم با یکی از این باندهای مافیایی مخوف طرف شدهام
هفت صبح| پسرک صورتش را چسباند به شیشه ماشین و با لحنی ملتمسانه دوبار پشت هم تکرار کرد: «خاله تمیزش کنم؟» شیشه واقعا کثیف بود اما چون دوباره سرم شلوغ شده و مدام وقت کم میآورم، فعلا نمیتوانم بروم کارواش. مشکلم با بچههای کار سرجای خودش باقی است؛ از یک طرف دوست ندارم در ترویج این دسته مشاغل غیررسمی نقش داشته باشم و از طرف دیگر دلم مثل همه شما برای بچهها میسوزد.
دل و عقلم تازه دست به یقه شده بودند که کیف پولم پرید وسط و جیغزنان گفت: «بس کنید، من خالیام!» پرسیدم: «خالیِ خالی؟» کیف پول گفت: «خالیِ خالیِ خالی!» خیز برداشتم سمت صندلی عقب تا ببنیم آیا توی جیبهای کولهپشتیام چیزی باقیمانده یا نه. کوله خودش را به منتهی علیه سمت چپ صندلی کشید و از آنجا زباندرازی کرد.
سرم را چرخاندم سمت پسربچه و گفتم: «نه، ممنون؛ پول همراهم نیست.» اما بیتوجه به حرفم، اندازه دو تا پاف آب کثیف گلآلود که احتمالا از جوب برداشته و با مقداری ناچیز مایع ظرفشویی مخلوط شده بود را پاشید روی شیشه و بلافاصله با آن یکی دست، پارویی کوچک را از بالا به پایین و از چپ به راست چند مرتبه به نرمی با ریتمی خاص حرکت داد. شیشه را دادم پایین و تقریبا فریاد زدم: «به خدا پول همراهم نیست!»
بچه با ساعد دست راست، بینی را پاک کرد و طوری که انگار از قبل کاملا مهیای چنین لحظهای است، گفت: «اشکالی نداره خاله! بزن کنار، کارتخوان بیارم.» برق از سرم پرید. انتظار هرچیزی جز این را داشتم. قسم میخورم اگر میگفت بزن کنار و از عابربانک پول بگیر، اینقدر تعجب نمیکردم. شکی برایم باقی نمانده بود. حتم داشتم با یکی از این باندهای مافیایی مخوف طرف شدهام که بچهها را استثمار میکنند و از آنها کار میکشند.
طفلکیها را با لباس کثیف و مندرس میگذارند سر چهارراهها تا در زل آفتاب آدمهایی احساساتی و ماخوذ به حیا مثل من را گیر بیندازند. معلوم است توی این دوره زمانه، کمتر کسی با خودش اسکناس حمل میکند. تازه اگر اسکناس داشته باشیم، حتما اسکناس خرد نیست و وای به حال کسی که در چنین موقعیت برنامهریزی شدهای، دلش بلرزد.
بهای یک کارواش کامل، 100 تا 150هزار تومان است اما آنها صحنه را از قبل طوری چیدهاند تا پیروی از احساسات مجبورتان کند به بچهها تراول 50هزار تومانی بدهید. آنهم تنها بابت تفمالی کردن نصف شیشه جلوی ماشین. وقتی بچهها پول را میگیرند لابد دماغشان را پاک میکنند و با حوالهکردن یک خاله و عمو از صحنه خارج میشوند. لعنتیها فکر همه جایش را کردهاند. پیش خودشان گفتهاند اگر آدم احساساتی به بهانه نداشتن پول خواست بپیچد به بازی چی؟ آها! دستگاه کارتخوان میگذاریم یک گوشه تا در زمان لزوم به کمکمان بیاید.
خبط بزرگ را وقتی مرتکب میشوید که دیگر بیش از اندازه اعتماد کنید و کارت را بدهید دست بچه. قطعا باید رمز را هم بهشان بگویید. اگر از این اسکمرها داشته باشند و کارت را کپی کنند، چی؟ اگر یک صفر زیادی بزنند و شما در شلوغی خیابان و همهمه بوق ماشینها متوجه نشوید، چی؟ اصلا شما بگو همهچیز درست پیش برود و ماجرا ختم به خیر شود، این گروه مشکوک از کجا کارتخوان آوردهاند؟
چطوری با سختگیریهای مرسوم شبکه بانکی دستشان به چنین وسیلهای رسیده؟ دلم گفت: «بزن کنار و خودت کارت بکش، تازه میتوانی دو تا از آن بیسکوییتهای Tickers محبوبت هم بهش تعارف کنی.» عقلم زد روی دستم و گفت «...». دلم گفت: «دیگه داری زیادی شلوغش میکنی.» عقلم پرید وسط و گفت: «تازه کجاش رو دیدی؟ اگه بیشتر اصرار کنی مجبورم ازش بخوام خطر خفتشدن در خیابان خلوت رو لحاظ کنه.»
ماشین پشت سرم دست گذاشت روی بوق و از سمت راست سبقت گرفت. همین که رسید کنار ماشین من، شیشه را داد پایین و فحش داد. سرم را آوردم بالا و دیدم چراغ سبز شده. برگشتم سمت پسرک که با دو تا تیله سیاه، مکارانه حرکاتم را دنبال میکرد. توی چشمهایش خیره شدم و یاد هفته قبل توی بیمارستان افتادم. پروسه خالیشدن بخش و بستری کردن مادرم، چند ساعت زمان برد. آخر شب وقتی تخت را تحویل گرفتیم و پرونده را تکمیل کردم تازه یادم افتاد از صبح چیزی نخوردهام.
رفتم بوفه بیمارستان و از سرناچاری ساندویچ همبرگر با نوشابه سفارش دادم. شد 128هزار تومان. کارت را دادم به پسرک پشت دخل و رمز را هم گفتم. دستگاه کارتخوان بیب صدا داد. کارت و رسید را گرفت سمتم. طبق معمول رسید را چک کردم و دیدم 130هزار تومان کشیده.
شاکی شدم و پرسیدم: «این دیگه چه کاریه؟» دو تا تیکه شیشهای بهم خیره شده بود. دقیقا عین گربه شرک! اگر آدم این جور وقتها دلش بلرزد، نه تنها به خودش، بلکه به بشریت ظلم کرده است. کوتاه آمدن شما برابر است با پیروزی کسانی که میخواهند از احساسات و عواطف دیگران سوءاستفاده کنند. من که آن روز پسرک بوفه بیمارستان را مجبور کردم دو هزار تومان نقد برگرداند، چرا نباید این مرتبه هم پایم را روی پدال گاز فشار دهم؟