خاطرات ثریا و جلال، قمقمه پر از آب شهید و میرزا علیقلی

روزنامه هفت صبح، مرتضي كليلي | با قاب تاريخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته ميكنيم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر كمتر ديده شدهاي استفاده شده که تماشاي آنها خالی از لطف نيست. عكسهايي از مشاهير تاريخ معاصر ايران، شهرهاي ايران، خودروهای نوستالژیک، عكسهاي فوتبالي و… براي ديدن تصاوير و شرح آن ادامه مطلب را بخوانيد.
قاب مشاهیر 1
داستان شهیدی که بدنش با قمقمه پر از آب پیدا شد؛ محمود دهقانی معلم بود و سه ماه از ازدواجش میگذشت که راهی جبهه شد. قرار بود دو سه ماه در جبهه بماند و دوباره سرکلاس درس برگردد. رفت و در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. چون تازه داماد بود، مادرش نمیتوانست بپذیرد، محمود دیگر برنمیگردد و سالها منتظر آمدن محمود بود. هر کسی از اسارت بر میگشت، دست عروسش را میگرفت و با عکس تازه دامادش سراغش میرفت تا خبری از محمود بگیرد.
* محمود دهقانی، دومین نفر از سمت چپ
تمام این تلاشها بینتیجه بود. مادر دیگر امیدی به بازگشت فرزندش نداشت و سالها منتظر آمدن یک تکه استخوان از پسرش بود. این مادر با چشمهای منتظر ۲۰ سال پیش درگذشت و پیکر محمود بعد از ۴۰ سال پیدا شد؛ پیکری که قمقمه پر از آب هم در کنارش بود. پیکر این شهید ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ در منطقه فکه تفحص شد .انتظار کشیدن پایانی نداشت؛ تا اینکه اسرا به ایران بازگشتند. با بازگشت اسرا، مادر و همسر شهید قاب عکس آقامحمود را دستشان میگرفتند تا بلکه خبری از او بگیرند.
همسر شهید دهقانی در این باره میگوید: سال ۱۳۶۹ یکی از همرزمان آقا محمود از اسارت برگشت. آنها باهم در عملیات حضور داشتند. او تعریف کرد: محمود، آرپیجیزن بود. در عملیات دیدم که گلوله به کتف او اصابت کرد. بعد از لو رفتن عملیات گفته شد که نیروها عقبنشینی کنند. آنهایی را که زخمی بودند در سنگر گذاشتند تا در صورت حمله، آسیبی به آنها نرسد. کسانی که میتوانستند، به عقب برگشتند. دوستان محمود میخواستند او را به عقب برگردانند که او قبول نکرد و گفت وقت تنگ است، زودتر برگردید.
* مادری که ۲۰ سال منتظر بازگشت پیکر فرزندش بود اما سرانجام او را ندید
در چند سالی که انتظار آمدن آقامحمود را میکشیدم، یک شب خواب دیدم که به کربلا مشرف شدهام. سنگ قبری سبزرنگ را دیدم روی آن با رنگ سرخ نوشته بودند «محمود دهقانی». خودم را روی سنگ قبر انداختم و گریه کردم. از خواب پریدم و متوجه شدم که این خواب، خبر از شهادت همسرم میدهد. بعد که برای چند نفر تعریف کردم گفتند که احتمالا محمود با لبهای تشنه به شهادت رسیده است. بعد از تفحص متوجه شدیم که آقامحمود آب در قمقمه داشته، اما با توجه به اینکه همرزمانش تشنه بودند، او هم آب نخورده و با لبی تشنه به شهادت رسیده بود.(فارس)
قاب مشاهیر 2
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت بیست و پنجم)؛ شتابزده شانهام را گرفت و من کنار کشیدم… ای دختر بیچاره نادان! مگر میتوانستم شک کنم چه قصدی دارد. از کتابخانه بیرون آمدیم، من سرشار از نشاط و او با تبسمی تلخ و چهرهای درهم. در اندیشهام تنها این مطرح بود که در آینده باید با يك ازدواج از آن هم باشیم… تاریخ مراسم عروسی (۶ دی ماه) تعيين شد، مادرم، پدرم و برادرم بیژن، همه در ویلای وسیعی که در اجاره داشتیم، زندگی میکردیم.
مثل همه مادرها، مادر من هم میان دو احساس مردد مانده بود. از سویی به خاطر خوشبختی من خشنود بود، از سوی دیگر، از خود میپرسید: برای رودررویی با سرنوشتی که در انتظار است، آیا من آمادهام؟ او مرا هنوز دختر کوچکی میدید که از درخت بالا میروم تا از درسهای سلطنت خانم فرار کنم. میگفت «دخترم تو هنوز خیلی جوانی!»، درصورتی که خودش وقتی همسر پدرم شد، 16 سال بیشتر نداشت. دیگر باید هر روز شاه را در ساعات ناهار و شام ببینم، در حالی که عمه فروغ ظفر، یا پدرم مرا همراهی میکردند نزد محمدرضا که غذایش را با برادران و خواهرانش صرف میکرد، ملحق میشدم. در سالن بزرگ غذاخوری مینشستیم و صحبت میکردیم.
شبها هم گاه فیلم میدیدیم یا به بازی ورق میپرداختیم … روزهایی هم به کاخ ملکه مادر برای دیدار میرفتیم. تاجالملوک سعی داشت در زیر ظاهری خیلی نمایان يك اقتدار نرمشناپذیر را به همه نشان دهد. مهرداد پهلبد، شوهر شمس، با ریشخندی پنهان، احترامی را که باید در برابر مادرشوهر آیندهام انجام دهم، اینگونه توصیه میکرد: «وقتی با او روبهرو میشوید باید خودتان را به او برسانید و روی هر يك از دو گونهاش هفت بوسه بچسبانید … تا هفت میشمارید: يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت… آن وقت او حتم میکند که شما مثل دخترانش او را دوست دارید.» ادامه دارد…
قاب تاریخ
میرزا علیقلی، وزیرمختار ایران در آمریکا؛ میرزا علیقلیخان نبیلالدوله پنجمین فرستاده رسمی دربار قاجار به آمریکاست که به پیشنهاد وی، مورگان شوستر آمریکایی برای اداره امور مالی دولت عازم ایران شد.به گزارش فرادید، پس از آنکه در سال 1850 میلادی صدراعظم ایران، امیرکبیر به حاجی میرزا احمدخان فرستاده خود در استانبول دستور داد با جورج مارشال وزیر مختار ایالات متحده آمریکا در عثمانی درباره انعقاد قرارداد بین دو دولت وارد مذاکره شود، روابط سیاسی و اقتصادی دو کشور برقرار شد.
به موجب قراردادی که پس از این مذاکرات میان ایران و آمریکا منعقد شد، روابط بازرگانی و کنسولی بین دو کشور و حق آزادی کشتیرانی در رودخانههای دو کشور برقرار گردید. همچنین به موجب این قرارداد، روابط دیپلماتیک بین دو کشور آغاز و هر دو دولت قبول کردند هیات نمایندگی سیاسی در پایتخت یکدیگر داشته باشند. دولت ایران علاوهبر تاسیس سفارت در واشنگتن، حق داشت در دو شهر واشنگتن و نیویورک کنسولگری دایر کند و دولت آمریکا نیز علاوهبر ایجاد سفارت در تهران، اجازه داشت در شهرهای تبریز، بوشهر و تهران کنسولگری داشته باشد.
با این حال آمریکا در ژوئن 1883 یعنی سال 1300 هجری قمری اقدام به تأسیس کنسولگری در ایران کرد و دیپلمات ارشدی به نام ساموئل گرین بنجامین را به تهران فرستاد و دربار ایران هم در سال 1888مقارن با 1306 هجری قمری اولین فرستاده رسمی خود را به آمریکا فرستاد. میرزا علیقلیخان در واقع پنجمین فرستاده رسمی ایران در آمریکاست. وی پسر ميرزا عبدالرحيم كلانتر، معاون كنت دومونت فورت، رئيس نظميه تهران بود. گفته میشود وی نقش اساسي در انتخاب و اعزام شوستر به ايران ايفا كرد و براي نخستين بار پاي كمپانيهاي نفتي آمريكايي را به ايران باز كرد.
میرزا علیقلیخان را یكي از فراماسونهاي ایرانی میدانند كه شهرتی جهاني داشته و عاليترين نشان ماسوني آمریکا را نیز دریافت کرده بود. در برخی منابع نیز نام علیقلیخان نبیلالدوله به عنوان یکی از سران فرقه بهائیت در زمان ناصرالدینشاه آورده شده است.در این عکس که مربوط به دوران وزیرمختاری علیقلیخان در آمریکاست، وی در کنار همسر آمریکاییاش «فلورانس» دیده میشود. در برخی منابع از همسر وی نیز به عنوان یکی از فعالان فرقه بهائیت در آمریکا و عضور شورای طریقت فراماسونی در این کشور نام برده شده است. علیقلی خان از سال 1289 شمسی برای نزدیک به 4 سال وزیرمختار ایران در آمریکا بود.
قاب مشاهیر 3
ماجرای اولین دیدار جلال آلاحمد با امام خمینی؛ محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد، در کتاب «دو برادر» که با محوریت زندگی زندهیاد جلال آلاحمد به رشته تحریر درآمده، خاطرات را در بازه زمانی 70 سال روایت میکند. از دهه 20، یعنی دوره آغاز جنگ جهانی اول تا سال 89، زمانی که شمس آلاحمد به دیار باقی میشتابد. تمامی حوادث نقل شده در این کتاب منوط به خاطرات دانایی از دو داییاش یا گفتههایی است که وی از والدین در رابطه با آنها شنیده.
محمدرضا کائینی که خاطرات را به رشته تحریر درآورده و تدوین کرده به بخش خاطره دیدار آلاحمد با امام اشاره کرده: این ماجرا به زمانی مربوط میشود که پدر جلال و شمس که یکی از علمای سرشناس تهران بود، فوت کرده بود و علاوه بر مجالس ترحیمی که در تهران برای ایشان برگزار شده بود، بعضی از علمای قم هم برای ایشان مجلس ختم گذاشته بودند و جلال و شمس به توصیه پدرم به قم رفتند تا از علمای قم تشکر کنند.
دانایی ادامه داد: من در آن موقع نوجوانی 16- 17ساله بودم و خوب به خاطر دارم که جلال از این دیدار به نیکی یاد میکرد. روحانیت در آن موقع بهطور کلی خیلی بیتوش و توان شده بود، یعنی بعضی از علما به دلیل سرکوبهای سخت رضاشاهی در حالت انفعال و انزوا بودند و برخی دیگر از رژیم حمایت میکردند و عدهای هم سرشان را به درس و مشق گرم کرده بودند . بدیهی است که در این فضا، وجود شخصی مثل امام که هنوز روحیه مبارزاتیاش را حفظ کرده بود، خیلی جالب توجه بود. جلال هم بعد از دیدار با امام همین نکته را یادآوری میکرد و میگفت: با وجود حاج آقا روحالله، میتوان به روحانیت امیدوار بود.
وی یادآور شد: البته ارتباط آقادایی جلال با امام محدود به همان یک جلسه نبود، بلکه تا سالهای تبعید امام ادامه داشت و جلال در آن دوره هم سعی میکرد تا برای پیشبرد اهداف امام و ریشهدار کردن نهضت در ایران کارهایی را انجام بدهد؛ از جمله توصیه به شمس برای اصلاح زبان و ادبیات اعلامیهها و چاپ و توزیع پنهانی آنها به سبک موردپسند جامعه که البته اجل مهلت این کار را نداد و این رشته قطع شد.