کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۴۰۷۷۹
تاریخ خبر:
‌پارک سه باندی؛‌ مرگ ‌خاموش هیاهوی دختران

دود و نگرانی| افزایش نگران‌کننده مصرف دخانیات میان دختران نوجوان ‌کرجی

دود و نگرانی| افزایش نگران‌کننده مصرف دخانیات میان دختران نوجوان ‌کرجی

‌ استان البرز به‌دلیل تنوع بالای قومی‌و موج مهاجرت با نوعی تاخر فرهنگی مواجه است، یعنی نوعی شکاف میان تحولات سریع اجتماعی و سازوکارهای فرهنگی

هفت صبح، مسیحا اقتداریان|  کرج روزگاری با باغستان‌ها و فضاهای سبز خود شناخته می‌شد. تفرجگاهی دلنشین که فرصتی برای آرامش و دوری از شلوغی شهر فراهم می‌کرد. امروز اما خیابان‌های شهر با چالش‌های جدی اجتماعی روبه‌رو شده و زندگی جوانان و نوجوانان تحت تاثیر مسائل مختلف قرار گرفته است. در این گزارش به بررسی افزایش نگران‌کننده مصرف سیگار و مواد مخدر میان دختران نوجوان و جوان کرجی پرداخته‌ایم، تا تصویر روشنی از وضعیت موجود و ضرورت توجه جامعه و مسئولان به سلامت نسل آینده ارائه شود.

 

مرکز تجاری نیکامال

صدای راننده خسته از پشت فرمان با صدای گرفته‌ای مرا به زمان حال بر می‌گرداند: «خانم بفرمایید، فلکه اول گوهردشت...» پیاده می‌شوم. فلکه اول گوهردشت با سازه معروف نیکامال و پارک سه باندی‌اش معروف است. مرکز تجاری نیکامال را نگاهی می‌اندازم، مملو از نوجوانان و جوانان بی‌هدفی که گاه با لباس‌های گران‌قیمت اما ناموزون، مشغول کشیدن سیگار هستند.

 

وقتی از کنارشان می‌گذرید بوهای تندی که به بینی‌ات می‌خورد حکایت از آن دارد که اینجا فقط سیگار مصرف نمی‌کنند! خیلی‌هایشان خانه پر به پانزده سال هم نمی‌رسند اما سر و وضع لباسی و آرایش‌شان، سن اصلی‌شان را بیشتر نشان می‌دهد. اندکی روی نیمکت می‌نشینم تا بیشتر زیرنظرشان بگیرم.

 

در چند متری من دخترکی ده یازده ساله؛ سیگاری را با فندک، آن‌هم خیلی حرفه‌ای و مردانه روشن می‌کند و دودش را به طرز عجیبی بیرون می‌دهد. کمی ‌آن‌طرف‌تر پسرکی هم‌سن و سال، با تی‌شرتی که چند سایز از خودش بزرگتر است (یا به قول خودشان «لش») با شلواری فاق آویزان و چند جیب، دخترک را همراهی می‌کند. 

 

قلبم می‌لرزد، از جا بلند می‌شوم، صدای خنده‌های ناموزون مرا به سمت دیگر نیکامال سوق می‌دهد. به بهانه ورود به داخل مرکز تجاری خودم را به چند پسر و دختری که بی‌هوا سیگار گل‌شان را می‌کشند نزدیک می‌کنم. بوی بد گل اذیتم می‌کند. هنوز مردد از نزدیک شدنم که صدای یکی از دخترها مرا در گنگی فضا می‌قاپد: «می‌زنی، یا بزنیم.. نزدیک شی، با همین...» و لباس روی شلوارش را بالا می‌زند و چاقوی بسته به کمر ظریفش را نشان می‌دهد. دستپاچه پاسخ می‌دهم«نه بابا دارم میرم داخل...»برای اندکی استراحت و نوشیدن چای مسیر خودم را از نیکامال به سمت پارک سه باندی تغییر می‌دهم.  از نیکامال تا پارک سه باندی شاید پیاده فقط پنج دقیقه راه باشد. 

 

   پارک سه باندی؛  مرگ  خاموش هیاهوی دختران

ساعت حدود هشت شب است و پارک شلوغ به نظر می‌رسد، اما جمعیت بیشتر نوجوانان و جوانانی هستند که وقت خود را به کشیدن سیگار و احتمالا مصرف مواد سبک می‌گذرانند. دور میزهای سنگی، گروه‌هایی کوچک شکل گرفته و برخی مشغول بازی شطرنج هستند. گاهی یکی از آنها دستی روی شانه یا سر دوست خود می‌کشد و پاکت‌های سیگار کنار صفحه شطرنج دیده می‌شوند.

 

به دکه‌ پارک می‌روم و لیوان کاغذی چای با قند می‌گیرم. صاحب دکه، جوانی قدبلند و لاغر با لحنی دوستانه می‌گوید: خانم به‌نظرم همین جا کنار دکه بشین چاییت رو بخور، البته جسارت نباشه ها، اونورتر کمی‌ خطرناکه، پارکه دیگه، هزارجور آدم توش هست. از معتاد بگیر تا بزن بهادر، هیچکی به هیچکی نیست.»

 

سری تکان می‌دهم به علامت تشکر و آرام راهم را به طرف داخلی‌ترین بخش پارک کج می‌کنم. پارک هر لحظه بر انبوه جمعیتش اضافه می‌شود. دسته دسته نوجوان و جوان روی چمن‌ها نشسته و ننشسته مشغول کشیدن سیگار یا موادند. این را از بویی که در فضا می‌پیچد می‌توانی به خوبی بفهمی. دخترها و پسرها گیج و منگ به یکدیگر حرف‌های زننده می‌زنند. صدای خنده‌شان بلند است. قصد داشتم از کنارشان رد شوم اما ترس و از خود بی‌خودی‌شان، پای رفتن را از من می‌گیرد.

 

تا چشم کار می‌کند اوضاع همین است. البته افراد عادی نیز به قصد  پیاده‌روی نیز در پیاده‌روهای سلامت پارک کم و بیش دیده می‌شود اما در بخش ابتدایی پارک نه داخل... فریاد و قهقهه‌های چند دختر نوجوان توجهم را جلب می‌کند. به سمت‌شان می‌روم تا شاید بتوانم هم‌کلام‌شان شوم. در مسیر، دختری با لباس‌هایی عجیب و آرایش غلیظ چهره،  با چند پسر که سر و وضعشان بهتر از او نیست، تلو‌تلو خوران از کنارم رد می‌شوند اما همچنان رد بوی تند موادی که زده‌اند را به جا می‌گذارند. انگار تازه خودشان را «ساخته»‌اند.

 

چشمانم میان حرکات پرانرژی نوجوانان و جوانان پشت میزهای آلاچیق‌ها می‌چرخد. ظاهر بسیاری از آنها به قدری موجه است که اگر نمی‌دیدی مشغول کشیدن سیگار یا مصرف مواد هستند، باورش سخت بود. به نظر می‌رسد بیشترشان از خانواده‌های طبقه متوسط به بالا هستند.

 

با دیدن آنها، حس ترس مختصری به جانم افتاد. شاید به این دلیل که پارک برای این نوجوانان و جوانان آشنا  است و هر شب به عنوان پاتوق «دوستی و سرگرمی» به آنجا می‌آیند. آنها با خنده‌های بلند، شوخی‌های پرهیجان، رقص و مصرف مواد سبک، شب را می‌گذرانند و بعد از تجربه این «شادمانی»، به خانه بازمی‌گردند. طبیعی است که حضور یک غریبه که با دقت آن‌ها را زیر نظر دارد، برایشان کمی ‌ناآشنا و نگران‌کننده باشد.

 

چایم به ته می‌رسد. گوشی‌ام را از کیفم در می‌آورم تا تماسی را پاسخ دهم. به طرفم می‌آیند و یکی از آنها با صدایی که از عصبانیت می‌لرزد می‌پرسد:« از ما عکس می‌گیری؟ یالا یالا... پاکش کن.»  بلند می‌شوم. سعی می‌کنم خونسردی‌ام را حفظ کنم. برای همین لبخندی می‌زنم و می‌گویم: «نه. چرا باید از شماعکس بگیرم؟ اصلا، بیا ببین، ...» یکی دیگر از دختران که موهای زیبایش از زیر کلاه خیلی زیبا و ظریف بافته شده بیرون زده  با صدای لرزانی می‌گوید: «یالا پاک کن عکسامونو... وگرنه زنگ می‌زنم پلیس!» به تجربه می‌دانم که نباید کم بیاورم برای همین می‌گویم:« آره آره اتفاقا زنگ بزن به پلیس».

 

در همان حال ولی برای اینکه اعتمادش را جلب کنم، گوشی را به سمتش دراز می‌کنم تا اگر خواست چکش کند و در همان حال با خنده می‌گویم :«سیس‌تون بالاست، سیگار «اسی» هم که می‌کشی.» دختر که بعدا خودش را شقایق معرفی می‌کند، چیزی حدود 16 تا 18 سال سن دارد انگار که خیالش راحت شده باشد و بخواهد جبران کند، با همان قیافه بچگانه و آرایش غلیظش پاکت سیگار را سمت من هل می‌دهد و می‌گوید: «بفرما یه نخ مهمون ما»

 

وقتی متوجه می‌شود که سیگاری نیستم، با لحنی نیمه تمسخرآمیز و تلاش برای نشان دادن «داش مشتی بودن»، می‌گوید: «خب، اولش همه همینو می‌گیم، بعد یهو می‌بینی پاکت تو جیبمونه. فرت و فرت روشن و خاموش می‌کنیم… نکنه ماموری یا خبرنگاری؟» وقتی که می‌فهمد خبرنگارم، پک می‌زند و دود را آرام به سمت آسمان خالی می‌کند و ادامه می‌دهد: «این پاکت سیگار رو از کیف مامانم برداشتم، می‌گه برای دختر ظریفه…! تو هم اگه جرات داری، برو ته پارک.»

 

به لباس‌هایشان اشاره می‌کنم و می‌پرسم: «خب، وقتی به خانه می‌رین و لباس‌هاتون بو گرفته، کسی نمی‌پرسه چرا لباس‌هاتون بو گرفته؟»

«چرا می‌پرسن ما هم میگیم توی تاکسی راننده کشیده ... یا فلان جا بودیم لباسمون بو گرفته...»  در انتهای پارک غوغایی برپا است؛ چندین دختر و پسر با هم سرگرم هستند، موسیقی رپ فضا را پر کرده و شادمانی‌شان را بدون محدودیت نشان می‌دهند. لباس‌هایشان مرتب نیست و رفتارشان پرهیجان است. وقتی قصد نزدیک شدن دارم، صدایی مرا متوقف می‌کند:

 

«هی دختر، بیا اینجا! ساقی منم…» و بعد تهدیدی ناپایدار با اشاره به تیزی یا چاقو. دخترک ریزاندام و با لباس‌های شیک و صورتی، پر از پیرسینگ، تصویر دلگیر و اضطراب‌آور خودش را نشان می‌دهد.با شتاب از مسیر تاریک ته باغ می‌دوم، حس می‌کنم کسی مرا تعقیب می‌کند، اما با رسیدن به دکه و دیدن حضور افراد دیگر، کمی ‌آرامش پیدا می‌کنم.

 

   زیر پل شاه‌عباسی؛ شهری در سایه

اما پارک گوهردشت تنها نقطه آلوده و پر از معتاد کرج نیست. این روزها همه جا می‌توانی رد پای دختران و زنان سیگاری و مصرف کننده مواد مخدر را ببینید. از پارک‌ها و خانه‌های مجردی گرفته تا کافه‌ها و رستوران‌ها و سفره‌خانه‌های کرج. گرچه بعد از پارک گوهردشت، «زیر پل تاریخی کرج»  بی‌شک بزرگترین کلونی تجمع معتادان این کلانشهر کشور است. اینجا هم پر است از صحنه‌های تلخ و گزنده بیمارانی که نامشان معتاد است. دختران نوجوان، دانشجویان و حتی کودکانی که در کنار مادران خمارشان نشسته‌اند و دیگر حسی برای زندگی در وجودشان دیده نمی‌شود.

 

در حاشیه‌ میدان شاه‌عباسی و محلات کم‌برخوردار هم وضع بهتر از پارک گوهردشت و پل تاریخی شهر نیست! هوا هنوز گرگ‌ومیش است. صدای ماشین‌ها از روی پل قدیمی ‌شاه‌عباسی رد می‌شود، اما پایین‌تر، جهانی دیگر جریان دارد. بوی نم، دود و پلاستیک سوخته در هوا پیچیده. طاق‌های سنگی و سیاه پل، سایه‌های خمیده‌ای بر چهره آدم‌هایی انداخته که سال‌هاست سهمی‌ از روشنایی خیابان بالا ندارند.

 

دخترکی نحیف با موهای ژولیده، کنار پایه سیمانی پل نشسته است. پتو را دور خودش پیچیده و سیگار نصفه‌ای در انگشت دارد. نگاهش سنگین است. «چیه؟ آدم ندیدی؟ اینجا خونه‌مونه. نکنه ماموری؟» اینها را او می‌گوید و دوباره بدون توجه به حضورم سیگارش را دوباره پُک می‌زند، دودش را آرام بیرون می‌دهد و ادامه می‌دهد:« از سرناچاری اینجا می‌خوابیم. هر شب می‌ترسیم جمع‌مون کنن. ولی مگه کجا بریم؟ نه جا داریم، نه آدمی‌ مونده که بخوادمون.»

 

می‌پرسم‌: چند سالته؟

می‌خندد، تلخ. «مگه فضولی؟» 

 

ساندویچی که همراه دارم را تعارفش می‌کنم. می‌گیرد و شاید به رسم حق شناسی می‌گوید:«اسمم پریساس. قشنگه نه؟ بیست‌و‌دو سالمه...‌ شاید هم کمتر. دو سال پیش دانشجوی روان‌شناسی بودم. فکر می‌کردم اومدم دنبال زندگی. از خانواده فرار کردم که نفس بکشم.»

 

پل شاه‌عباسی بالای سرشان قد برافراشته؛ نمادی از گذشته باشکوه و شهری که روزگاری ایستگاه کاروان‌ها بوده. حالا اما زیر همین پل، کاروان دیگری زندگی می‌کند؛ کاروانی از بی‌خانمان‌ها، از فرزندان فراموش‌شده شهر.

 

   از تفریح تا تکیه‌گاه

امروز گرایش زنان و به‌خصوص دختران جوان کرج به استعمال سیگار و قلیان و مواد مخدر به حدی شیوع و افزایش پیدا کرده که بسیاری از کارشناسان و جامعه شناسان و آسیب شناسان نیز از آن به عنوان یکی از چالش‌های اجتماعی جدی این کلانشهر یاد می‌کنند.

 

حمیدرضا عسکری پژوهشگر و کارشناس آسیب‌های اجتماعی یکی از همین کارشناسان است. وی در گفت‌و‌گو با «هفت‌صبح» در تشریح چرایی این پدیده می‌گوید: استان البرز به‌دلیل تنوع بالای قومی ‌و موج مهاجرت، با نوعی تاخر فرهنگی مواجه است؛ پدیده‌ای که جامعه‌شناسان آن را نوعی شکاف میان تحولات سریع اجتماعی و سازوکارهای فرهنگی می‌دانند. در واقع، همان‌طور که در یک آپارتمان چندفرهنگی، نظم و تفاهم مشترک به‌سختی شکل می‌گیرد، در سطح استان نیز این گوناگونی فرهنگی مانع شکل‌گیری انسجام اجتماعی پایدار شده است.

 

وی همچنین می‌گوید: نتیجه‌ این وضعیت، بروز چالش در نظم و کنترل اجتماعی و افزایش برخی آسیب‌هاست. برای نمونه، گرایش زنان و دختران جوان به سیگار و مواد مخدر در البرز بیش از میانگین کشور گزارش شده است. این مسئله تنها به یک عامل محدود نمی‌شود؛ بلکه حاصل درهم‌تنیدگی متغیرهای اقتصادی، فرهنگی و روانی است.

 

   الگوپذیری دختران کرجی از همتایان تهرانی 

البته در این میان گروهی معتقدند که دلیل افزایش بی‌سابقه گرایش دختران کرجی به استعمال انواع دخانیات و مواد مخدر، الگو پذیری از دختران تهرانی است. با این حال عسکری این استدلال‌ها را چندان علمی‌ و اثبات شده نمی‌داند و می‌گوید: گاهی شنیده می‌شود که برخی‌ها می‌گویند الگوپذیری از تهران باعث  بروز چنین آسیب‌های اجتماعی در حوزه مواد مخدر و دخانیات در میان زنان و دختران البرزی و به طور خاص‌تر کرج شده است اما از منظر علمی‌ باید گفت، این موضوع چندان پشتوانه کارشناسی ندارد. وقتی شرایط اقتصادی و اجتماعی، امکان ازدواج، اشتغال و تامین معیشت را از جوانان سلب می‌کند، فرد برای فرار از فشار روانی ناشی از ناکامی‌ها، به گریزگاه‌های کاذب پناه می‌برد.

 

وی مدعی است که گریزگاه‌هایی چون مصرف دخانیات و مواد مخدر، نه‌تنها مشکل را حل نمی‌کنند، بلکه آن را تشدید نیز می‌سازند. وی در این زمینه تاکید می‌کند: ببینید، اصولا  البرز با وجود وسعت جغرافیایی اندک، از نظر انسانی بسیار متراکم و متنوع است. رشد سالانه‌ جمعیت حدود ۱۰۰ هزار نفری و نداشتن برنامه‌ای جامع برای الگوسازی برای جوانان و به‌خصوص دختران و آشنایی آنها با خطرات استعمال دخانیات و مواد مخدر، باعث شده تا انواع آسیب‌ها از جمله همین نوع، به‌طور مداوم بازتولید شوند و چرخه‌ ناکامی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در این استان تداوم یابد.

 

این  کارشناس آسیب‌های اجتماعی همچنین؛ دوره‌ جوانی را مرز میان شور و شعور می‌داند. می‌گوید: «دوره جوانی، به‌خصوص برای دختران، مقطعی حساس است که در آن هر لغزشی می‌تواند آینده‌ای را به قهقرا ببرد. بسیاری از جوانان و به‌خصوص دختران در جست‌وجوی استقلال و دیده شدن هستند.

 

در این میان اگر از مسیرهای سالم محروم شوند، ناخواسته به راه‌هایی پناه می‌برند که در ظاهر تفریح، اما در باطن تکیه‌گاهی شکننده هستند! قسمت خطرناک ماجرا، جایی است که مخدر از وسیله‌ای برای سرگرمی، به پناهگاهی ذهنی بدل می‌شود؛ پناهگاهی که نه می‌سازد، بلکه می‌فرساید .»

 

به اعتقاد او مقابله با اعتیاد دختران تنها با نصیحت ممکن نیست بلکه توانمندسازی خانواده‌ها، تقویت گفت‌وگو میان نسل‌ها و کاهش فشارهای اقتصادی، نخستین گام‌های واقعی پیشگیری‌ از این پدیده شوم در بین دختران است.


 

برای پیگیری اخباراجتماعیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۶۴۰۷۷۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر