کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۱۳۰۸۶
تاریخ خبر:
روایتی از هنر دستانی که زخمی شدند اما بیمه نه!

شاید دختری، روزی، فرشی ببافد

شاید دختری، روزی، فرشی ببافد

دختران بافتند، پدران فروختند، پسران خرج کردند. هیچ‌کس نپرسید که چه کسی پشت دار، خون داد

هفت صبح| پرسیدم چرا زمینه بیشتر فرش‌های دستباف ایرانی، سرخ است؟ لبخند محوی زد و گفت: «برای اینکه خون تویش پیدا نشود». گیج شدم. مکث نکرده، پرسیدم: «خون؟ یعنی چی؟». گفت: «قلاب قالیبافی را دیده‌ای؟ تیز است، نوکش مثل قلاب ماهی‌گیری می‌ماند.

 

حالا تصور کن دختری نوجوان، ساعت‌های طولانی پشت دار نشسته و با سرعت بالا گره می‌زند. اگر فقط یک لحظه، فقط کسری از ثانیه انگشتش عقب بماند، قلاب پوست را می‌شکافد. خون از انگشت می‌ریزد روی تار و پود. اگر رنگ زمینه روشن باشد، جای خون می‌ماند روی فرش. برای همین از همان قدیم، قالی‌ها را لاکی می‌بافتند. رنگی که خون را قورت می‌دهد...». مکثی کرد و بعد آرام ادامه داد: «بافت فرش، برای بعضی‌ها هنر است؛ برای ما زخم».

 

هنر قالیبافی، برای مردمان دنیا تصویری‌ست از طرح و نقش و رنگ اما برای دختران و زنان حاشیه‌ فلات ایران، برای آنها که از پنج‌سالگی پشت دار نشسته‌اند، بیشتر به درد می‌ماند تا زیبایی. صبح تا غروب، روی قالی قوز کردند تا باری از دوش پدران بیکارشان بردارند، تا نانی باشد؛ نانی که هنوز حتی با یک عمر قالیبافی، کافی نبود برای نشستن روی همان فرشی که بافته‌اند. یکی‌شان گفت: «هیچ‌وقت حتی یک‌ ساعت روی فرشی که بافتم، ننشستم».

 

   سکانس اول: بیمه‌ای که بود و نماند

اما فراتر از زخم‌های قلاب، بی‌عدالتی بزرگ‌تری هم هست؛ بیمه‌ای که بود و نیست شد. قانونی که قرار بود در سال ۱۳۸۸، شاغلان صنایع دستی را تحت حمایت اجتماعی قرار دهد، پس از سال‌ها، بیشتر شبیه یک فریب است. همان بیمه‌ای که هزاران زن سرپرست خانوار و کارگر فرشباف از آن استقبال کردند، فقط چند سال دوام آورد. آنها ماهانه ۶۰هزار تومان می‌پرداختند اما دولت سهم خودش را نداد و تامین اجتماعی، بدون مکافات، بیمه ۱۵۰هزار نفر را برید. بی‌هیچ توضیحی، بی‌هیچ جبرانی.

 

در طول سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲، پوشش بیمه‌ای رشد کرد اما از سال ۱۳۹۳ ورق برگشت. هر سال به‌طور متوسط، بیش از ۳۰هزار نفر از بیمه حذف شدند تا جایی‌که امروز فقط ۱۹۶هزار نفر از حدود دو میلیون هنرمند صنایع دستی کشور، بیمه دارند. یعنی فقط ۱۰درصد!

 

این فاجعه نه به خاطر کاهش جمعیت یا بی‌نیازی مردم که به‌خاطر چیزهایی است مثل «افزایش نظارت تامین اجتماعی» یا «ناتوانی مالی بیمه‌پرداز». واقعیت این است که بسیاری از آنها به‌خاطر ناتوانی در پرداخت حق بیمه حذف شده‌اند. بیش از ۴۵هزار نفر، تنها به دلیل فقر.

 

در مجلس هم یک‌بار صدای مسئله درآمد: نهم تیر ۱۴۰۰، نمایندگان از پاسخ‌های «محمد شریعتمداری» وزیر وقت کار، درباره تضییع حقوق قالیبافان قانع نشدند. به او کارت زرد دادند اما بیمه، همچنان بریده باقی ماند.قالیبافی فقط هنر نیست، فقط صنعت نیست؛ فرهنگی است ریشه‌دار که اگر زنده بماند، می‌تواند حتی اقتصاد را زنده کند. ایران با همین هنر، می‌توانست روزی یکی از قطب‌های صادرات غیرنفتی باشد.

 

هنوز هم پتانسیل دارد. آمارهای رسمی می‌گویند صادرات صنایع دستی ایران در سال گذشته به حدود ۲۰۵ میلیون دلار رسیده، تازه اگر صادرات همراه مسافر را حساب کنیم، به ۴۰۰ میلیون یورو نزدیک می‌شود. هدف‌گذاری‌ها می‌گوید می‌توان به یک میلیارد دلار رسید.

 

   سکانس دوم: فرش را بافتند، هیچ‌وقت رویش ننشستند

اما هیچ کالایی، اگر پدیدآورنده‌اش در فقر مطلق باشد، قابل رقابت نیست. فرشی که با خون و زخم و فقر بافته شده، چطور باید به برند جهانی تبدیل شود؟ وقتی بافنده، بیمه ندارد، وقتی دخترک ۱۴ ساله‌ای که طرح گل را می‌بافد، حتی نمی‌داند اگر دستش قطع شود، چه خواهد شد؟

 

باز از یکی پرسیدم: «چه اشکالی دارد که این زنان خودشان از فرش‌هایی که بافته‌اند استفاده کنند؟» لبخند تلخی زد و گفت: «آنها برای نان فرش می‌بافند، نه برای نشستن بر آن». وضعیت در کشورهای دیگر، فرق دارد. مثلاً ازبکستان. سال‌هاست با حمایت‌های دولتی واقعی، کالج‌های فنی و حرفه‌ای برای هنرمندان ساخته‌اند، بیمه‌شان کرده‌اند و صادراتشان را تقویت کرده‌اند.

 

با همکاری یونسکو، رعایت استانداردهای جهانی و برگزاری جشنواره‌های بین‌المللی، برایشان برند ساختند. حالا تاشکند شده یکی از قطب‌های صنایع دستی در آسیای میانه. آنها هنرمند را جدی گرفتند، چون فهمیدند صنایع دستی، فقط کالا نیست، سرمایه است.

 

 سکانس آخر: بیمه‌نشده، حذف‌شده، فراموش‌شده

در ایران اما هنوز روایت قالیباف، روایتی است از غم. پرسیدم تاریخ فرش ایرانی را خوانده‌ای؟ گفت: «خلاصه‌اش این است: دختران بافتند، پدران فروختند، پسران خرج کردند. هیچ‌کس نپرسید که چه کسی پشت دار، خون داد».

 

حالا، در نبود بیمه، در غیاب بازار، در هیاهوی اقتصاد دیجیتال و نفت و فولاد، فرش ایرانی آرام‌آرام از صحنه می‌رود. نه با سروصدا که با خاموشی آرام کارگاه‌هایی که یکی‌یکی تعطیل می‌شوند.اما اگر دوباره دیده شود، اگر همان بیمه ساده به درستی اجرا شود، شاید هنوز هم امیدی باشد. شاید دختری، روزی، فرشی ببافد که خودش روی آن بنشیند؛ شاید...

 

آخرین تحولاتاجتماعیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۱۳۰۸۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر