کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۸۲۶۹
تاریخ خبر:

کاردار سفارتخانه‌‌ای که سر از تاکسی اینترنتی درآورد

کاردار سفارتخانه‌‌ای که سر از تاکسی اینترنتی درآورد

شما با این رزومه درست و درمان چرا سر از تاکسی در آورده‌ای؟

هفت صبح، سعید بیابانکی| راننده خواب است. به شیشه می‌زنم بیدار می‌شود. باران ملایمی می‌بارد. چون فکر می‌کردم در باران کسی درخواستم را قبول نکند، قبل از بارش باران در‌خواست خودرو دادم! به راننده ‌زنگ زدم و گفتم نیم‌ساعت طول می‌‎کشد برسم و هزینه‌اش را پرداخت می‌کنم. می‌گوید داشتم جدول حل می‌کردم خوابم برد.

 

حرکت می‌کنیم. باران دلچسبی می‌بارد و ادامه می‌دهد وقت‌های بیکاری بیشتر جدول حل می‌کنم. پیرمرد با صفایی است؛ متولد 1325. می‌گویم من هم جوان‌تر که بودم عاشق حل کردن جدول بودم .جدول هم طراحی می‌کردم برای روزنامه اطلاعات. می‌گوید شما هم برای خودت جهانگیر پارساخویی هستیا‌! می‌گویم پارساخو را می‌شناختی؟ می‌گوید بله پدر جدول ایران. راستش هم‌محل بودیم و چندین بار ایشان را دیده بودم. خدا رحمتش کند .

 

و ادامه می‌دهد کلی از بچه محل‌های من آدم‌های معروفی شدند.از جمله علی حاتمی‌، حسین آهی، سیروس ابراهیم‌زاده، بهزاد فراهانی‌، علیرضا نوری‌زاده، مرتضی عقیلی و همین جهانگیر پارساخو. تعدادی هم در مدرسه و سربازی با هم آشنا شدیم. و ادامه می‌دهد بچه چهارراه مختاری است و در مدرسه دارالفنون درس خوانده‌‌. می‌گویم شما با این رزومه درست و درمان چرا سر از تاکسی در آورده‌ای؟

 

می‌گوید داستانش مفصل است و ادامه می‌دهد برای خودم یال و کوپالی داشتم؛ در یکی از سفارتخانه‌های ایران کاردار بودم‌. چرخ زمانه به کام ما نگشت و عذرم را خواستند. مدتی رستوران زدم و حسابی سرم شلوغ شد. غذای چند تا از این شرکت‌های مشهور را تامین می‌کردم و حسابی کارم گرفته بود. ولی رقبای حسود به آشپزخانه‌ام نفوذ ‌‌و غذایم را خراب کردند و شرکت‌ها یکی پس از دیگری قراردادهای‌شان را فسخ کردند و ورشکست شدم. می‌گویم امان از نفوذی‌ها‌! و می‌زند زیر خنده .

 

می‌گویم پدرجان اگر بچه خوبی بودی و با همان فرمان در وزارت خارجه ادامه می‌دادی الان شده بودی آقای ظریف و خودت برای خودت راننده داشتی و الان توی تیم مذاکره‌کننده‌ها بودی و به قول خودت یال و کوپالی به هم زده ‌بودی‌! می‌گوید باور کن حال این راننده تاکسی بودن و گپ و گفت با مسافران را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم ...

 

برایش می‌گویم من خدمت استاد حسین آهی ارادت داشتم و شاگرد ایشان بودم. کلی خوشحال می‌شود‌. برایش از آهی می‌گویم و منش و جوانمردی و فضلش. آرام آرام اشک در نگاهش حلقه می‌زند و می‌گوید پرتاب شدم به سال‌ها پیش و چهارراه مختاری و مدرسه دارالفنون....

 

کم‌کم به مقصد نزدیک می‌شویم. ا‌ز او اجازه می‌خواهم شماره‌اش را ذخیره کنم و سفرهای بعدی هم با او همسفر باشم.لبخندی می‌زند و می‌گوید با افتخار آقای بانکی!

 

تازه‌ترین تحولاتاجتماعیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۵۹۸۲۶۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر