کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۰۷۱۳
تاریخ خبر:

نبرد تن به تن با آتش| دود، نفس، کابوس

نبرد تن به تن با آتش| دود، نفس، کابوس

روایتی از آنها که جانشان را در اسکله شهید رجایی کف دست گذاشتند

هفت صبح، سید امیرحسین ابطحی| در دمایی که آسفالت بندر آب می‌شود، در گرمایی که پوست ترک می‌خورد، مردانی ایستاده‌اند که آتش‌ را با دست‌های‌شان گرفته‌اند. بندرعباس تنها درگیر یک حادثه نیست؛ این‌جا شاهد یک نبرد است: جنگ جان علیه شعله‌هایی که خاموش نمی‌شوند. قهرمانانی از فارس، بوشهر، کرمان، تهران و خود هرمزگان؛ لباس‌های سنگین، تجهیزات داغ، صورت‌هایی خیس عرق و خاکستر، و نَفَسی که دیگر نفس نیست. این روایت، صدای خفه‌شده‌ آتش‌نشانانی‌ست که نام‌شان شاید در تیترها نیست، اما تاریخ باید آنها را به خاطر بسپارد.

171826743

از تهران تا بندر، یک‌ نفس، یک قسم

آتش‌نشان‌هایی از تهران، با چند تیم ویژه به بندر رسیدند. این‌ها همان‌هایی هستند که در حادثه پلاسکو، جان داده‌اند و زنده مانده‌اند؛ می‌دانند مرگ چه بویی دارد، می‌دانند سوختن چطور پوست را می‌خورد. ولی آمدند. یکی‌شان گفت:«از وقتی خبر اومد، وقت فکر کردن نداشتیم. وسایل رو جمع کردیم و فقط رفتیم. اینجا وقت ترسیدن نیست.»

 

ازفارس، از بوشهر، از کرمان و باقی شهرها، قهرمانان‌شان را راهی کرده‌اند. بعضی‌های‌شان ۳ شب است که نخوابیده‌اند. گاهی پشت کامیون آبرسان، چشم می‌گذارند و دوباره برمی‌گردند وسط دود و آتش.یکی دیگر با صدایی خسته، در میان دود و شعله‌ها، گفت: «ما فقط آتیش خاموش نمی‌کنیم، با مرگ حرف می‌زنیم. این آتیش، یه شعله‌ ساده نیست. گاز، مواد شیمیایی، احتمال انفجار و... هر لحظه ممکنه یه نفر از ما بره.»

 

خستگی، گرمازدگی و خاکستر

گزارش‌ها و دیده‌ها می‌گویند ده‌ها نفر از نیروهای آتش‌نشانی دچار آسیب، گرمازدگی و تنگی نفس شده‌اند. برخی در محل درمان و بعضی منتقل شده‌اند، اما حتی پس از سرم زدن، برگشته‌اند. چرا؟ چون آتش هنوز بود.

 

لباس‌های سنگین، شلنگ‌های آب که مثل مار دور بدن‌شان می‌پیچد، کفش‌هایی که با هربار قدم، تا زانو داغ می‌شود. این‌ها فقط وسایل نیست، بارِ مسئولیت است. شعله‌ها وقتی به کانتینرها نزدیک می‌شوند، وقت فکر کردن نیست، وقت دویدن است. انتهای این دویدن‌ها شاید برگشتنی نباشد، اما باید به دل آتش زد.

 

 دود، نفس، کابوس

دود غلیظ، مواد ناشناخته‌ خطرناک، هوای سمی، انبوهی از کانتینرها با در‌های بسته و لوازمی که معلوم نمی‌کند چه چیزی در آن است، گوشت مرغ یا مواد قابل اشتعال و احتمال انفجار. بعضی نیروها با چشمانی قرمز و سرفه‌های خشک، همچنان در محل حاضرند. می‌دانند شاید بعدها بیماری‌هایی سراغ‌شان بیاید، می‌دانند بدن‌شان دیگر مثل قبل نخواهد بود، ولی ایستاده‌اند.

 

فقط یه خبر بده پسرم... زنده‌ای؟

مادرانی در هرمزگان، تهران، فارس، اصفهان و...، در انتظار تماس فرزندشان هستند. «فقط یه خبر بده پسرم... زنده‌ای؟» این جمله، در دل هزاران خانواده پیچیده است. همسرانی که بچه‌های‌شان را آرام می‌کنند، ولی خودشان بغض دارند. در این بحران، فقط جسم نمی‌سوزد؛ دل هم می‌سوزد. ذهن هم می‌سوزد. جو روانی سنگین است، غم، هراس، ترس از تکرار... 

 

دود سیاه، که در روزهای نخست عملیات فضا را به شدت آلوده کرده بود، روز سوم عملیات نیز همچنان سنگینی می‌کرد. آتش‌نشانان با پوشیدن لباس‌های سنگین مقاوم در برابر آتش، به دل شعله‌ها می‌زدند. گرمای شدید بندرعباس، که به سختی می‌توانستند آن را تحمل کنند، در کنار دود و شرایط پر استرس، باعث شده بود تا فقط افراد ویژه‌ای چون آتش‌نشانان بتوانند در این شرایط بمانند و ادامه دهند.

 

یکی از آتش‌نشانان به طور مداوم در حال مبارزه با آتش بود، نفس‌هایش به سختی بیرون می‌آمد، وقتی سوال کردم اوضاع و احوالت چطور است؟ پشت ماسکش در میان سرو صداها گفت:«دود همه جا رو پر کرده. بعضی وقت‌ها حتی اکسیژن هم کم میاریم. اما نمی‌شه، باید ادامه بدیم و کار رو تموم کنیم.»

 

یکی از آتش‌نشانان اعزامی از تهران در حالی که پاهایش از شدت خستگی توان ایستادن ندارد، در حال رفتن به سوی ماشین آتش‌نشانی و برداشتن وسیله‌ایست، در راه در پاسخ به این جمله‌ام که اینجا شده شبیه میدان جنگ، گفت:«ما این‌جا به جنگ آتیش میریم، اما جنگ اصلی، جنگ نفس‌هاس.

 

هر نفس کشیدن مثل یک پیروزیه.» جوانمردهای آتش‌نشان را می‌بینیم که هر کدامشان که شیفتش را تمام کرده است، همان جا، کنار کانتیرها جایی پیدا می‌کند و می‌نشیند  و با نگاهی پرحسرت به انبوهی از شعله‌های سرکش آتش و مه و دود نگاه می‌کند. هر از گاهی هم فریادی از همکاران خود می‌شنود که سریع آن صدای «آب کف بریز»، «آن جا، آن جا دوباره شعله گرفته»، «آب روی کانتینرها بریز، خنکش کن، خنکش کن» را دنبال می‌کند و گوشه‌ای از کار را می‌گیرد.

 

میان راه‌روهای سوخته اسکله، کوچه پس‌کوچه‌های کانتینری، گروه گروه آتش‌نشان‌هایی را می‌بینم که شیفت عوض کرده و خسته، اما با لبخند به سوی خیمه گرم خود می‌روند تا دقایقی را استراحت کنند و با توان تازه به میدان جنگ آتش بروند. 

 

به یکی از افراد این گروه روان به سوی محل اسکان گفتم، مصاحبه می‌کنی؟ گفت: «تمام حرف‌های من و دوستان من از این جهنم آتش و دود و از این لباس‌های خاکستر نشسته سیاه معلوم است، از مردم و کسانی که در این حادثه آسیب دیدند یا داغ عزیز مصاحبه بگیر و دردشان را به قلم بیاور شاید تسکینی برای دردشان باشد، ما فدائیان مردمیم.»

 

آتش‌نشانی که از تهران، همه چیز را رها کرده و به اسکله آمده و سرم به دست با من گفت‌وگو کرد، صدایی گرفته داشت و تمام توان خود را جمع کرده بود و می‌گفت: به محض اطلاع سریعا آماده شدیم و روانه شهر بندرعباس شدیم. گفت ایستگاه‌های زیادی از شهرهای مختلف آمده‌اند و همه با هم تمام تلاش خود را می‌کنیم تا این حادثه پیش آمده را جمع‌وجور کنیم. می‌گفت، ما آتش‌نشانان به گرما و دود عادت کرده‌ایم. شرجی و گرمای بندر و آتش هم تحمل می‌کنیم. حادثه پلاسکو را بودم، اینجا هم هستم و هر کجا که نیاز باشد، من و همکارانم خواهیم بود.

 

یک آتش‌نشان از استان فارس که در این عملیات حضور داشت، به من گفت:«حتی نمی‌دونیم خطر چی می‌تونه باشد. گاهی حس می‌کنیم که مرگ کنارمون راه می‌ره، ولی هیچ‌وقت از وظیفه‌مون کوتاه نمی‌آییم.»

 

کدخبر: ۵۹۰۷۱۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر