روایت مصطفی رحماندوست از چگونگی سرودن «صد دانه یاقوت»
شعر «صددانه یاقوت» یکی از شعرهایی است که در خاطره جمعی ما نقش بسته است
مصطفی رحماندوست یکم تیر ۱۳۲۹ در همدان متولد شد و امروز هفتادو چهارمین برگ از زندگیاش ورق میخورد؛ او شاعر خاطرهانگیز و محبوب دوران کودکی نسل جوان و میانسال امروز است. شعر «صد دانه یاقوت» او را کمتر شخصی است که نشنیده باشد و حفظ نباشد. او شاعری است که بیش از سه نسل از کودکان و نوجوانان ایرانزمین با اشعارش خاطره دارند.
رحماندوست «صد دانه یاقوت» را شعر جبهه خوانده و درباره سرودن آن گفته است: «در اوایل جنگ که هنوز سپاه تشکیل نشده بود، عضو گروههای نامنظم شهید چمران شدم. در یکی از عملیاتها جایی گیر کردیم و بیسیم زدند که در دیدرس دشمن هستید و نباید تکان بخورید. این سکوت بیش از ۳۰ ساعت طول کشید. گرسنه و تشنه بودیم و وضعیت بدی داشتیم و وقتی از دیدرس دشمن خارج شدیم حتی توان برگشتن نداشتیم به همین دلیل برایمان آب، نان و ماست چکیده فرستادند تا رمق پیدا کنیم و وقتی جعبه نان و ماست را باز کردند چند انار هم بود. همه شروع به خوردن نان و ماست کردند و من که خواستم باادب باشم به سراغ انارها رفتم و یک انار را که باز کردم و دانههایش بیرون آمد یاد گردنبند مرحوم مادرم افتادم که یاقوت داشت و با خود گفتم «وای چقدر یاقوت» و این مقدمهای برای سرودن شعر «صد دانه یاقوت» شد. همانجا گفتم: «صددانه یاقوت، دسته به دسته/ با نظم و ترتیب یکجا نشسته». همانروز این شعر را نوشتم و فرستادم تهران که در مجله «کیهان بچهها» چاپ شد.»