کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۲۸۸۶۱
تاریخ خبر:

یادداشت آرش خوشخو درباره بهرام بیضایی

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اولین سال‌های دهه هفتاد بود که دیدمش. دانشجوی فنی بودم و خبر آمد که کارگاه آزاد فیلم جلسه‌ای درباره تحلیل هیچکاک برگزار می‌کند و بهرام بیضایی هم سخنرانش است. محل هم در سینما کوچک تهران. سینمایی دنج در شمال شهر در حوالی جای باغ وحش سابق تهران. روبه‌روی پارک ملت. شمیران.

جلسه سه‌ساعت طول کشید چندصدنفر شیفته سینما آمده بودند. بیضایی هم با موهای نقره‌ای، ‌شلوار جین و پولیور رنگی و یک کاپشن سبز خوشرنگ. فکر کنم ۵۴ساله بود. مسلط و سخنور، بلاانقطاع درباره هیچکاک حرف زد. تسلطش و حافظه‌اش حیرت‌انگیز بودند. مثلا دقایقی بحث را برد به سمت آنالیز بازی لارنس الیویه در صحنه صبحانه هتل در ربه‌کا و وقتی الیویه خرده‌نان را از روی لباسش می‌تکاند!

تسلطش بر جزئیات این‌گونه حیرت‌انگیز بودند. بعد‌ها شرح این جلسه تبدیل شد به کتاب هیچکاک در قاب که کتابی بسیار خواندنی است.
هرچقدر از حرف‌زدنش لذت می‌بردم رابطه‌ای با فیلم‌هایش برقرار نمی‌کردم. شیوه فیلمسازی‌اش بیش از حد تهاجمی ‌بود. استادی و پختگی میزانسن فیلم‌هایش را با تمام وجود درک می‌کردی اما هربار احساس می‌کردی این حرکت دوربین را-حتی بهترش را!- جایی قبلا دیده‌ای.

باشو غریبه کوچک را نمی‌فهمیدم. دوفصل نمادینی که به نوبت پسر و نایی بیمار می‌شوند، هردو به سبک بومی ‌خودشان مراسم آیینی انجام می‌دهند. تمهید از این گل‌درشت‌تر مگر می‌شود. یا وقتی که باشو درحال کتک‌خوردن از بچه‌های گیلکی ناگهان یک کتاب فارسی از روی زمین پیدا می‌کند و قسمت ما همه بچه‌های ایران هستیم را می‌خواند. مگر از این بدتر هم می‌شود؟

یا شاید وقتی دیگر که با آن داستان عجیبش و…بگذریم. همیشه ماجرا این‌قدر بد پیش نرفته. ۳۰دقیقه ابتدایی مسافران، ‌یا چریکه تارا و مرگ یزدگرد و خواندن کتاب طومار شیخ شرزین، چراغ‌های رابطه روشن می‌شدند اما با دیدن تئاتر مهندس رخشید و بانو یا تماشای وقتی همه خوابیم یا خواندن نمایش آینه‌های روبه‎رو، دوباره در تاریکی فرو می‌رفتند.

واضح است که دست روزگار بیضایی را تلخ و بدگمان ساخته است. آن روشنایی و خوشبینی باشو و یا مسافران در طول سال‌های ۷۲ تا ۸۷ که وقتی همه خوابیم ساخته شد، به مجموعه‌ای از فیلم‌ها و مصاحبه‌ها و نمایشنامه‌ها و تئاترهایی ختم شد که آکنده از بدبینی و انزجار نسبت به بقیه مردم بودند.

آن‌هم درحالی‌که می‌اندیشیدیم که پس از ازدواج با مژده شمسایی، بیضایی را باید مملو از عشق و شور به زندگی ببینیم. و خب ما چه می‌دانیم، شاید این روزگار و شرایط بود که بیضایی را این گونه به کپسول خشم بدل ساخت. چه مناسبات اجتماعی و چه مناسبات سینمایی.

بیضایی سال‌هاست که مقیم آمریکاست. گه‌گدار تصاویری از سخنرانی‌ها و یا نمایش‌هایی که در کالیفرنیا به روی صحنه می‌برد(عموما در محافل دانشگاهی) در فضای مجازی رویت می‌شود. او حالا ۸۲ساله است. کسی که در ۲۴سالگی تاریخ تئاتر ایران را نوشت و در اوج جوانی نمایش آرش را منتشر کرد.

کسی که در دهه چهل در کنار ایرج رادی مهم‌ترین چهره تئاتر ایران بود و مورد توجه ویژه آل‌احمد به عنوان منتقد اعظم، کسی که رگبار و مسافران و مرگ یزدگرد را ساخته است و ده‌ها نمایشنامه نوشته است و کمال‌گرایی‌اش همیشه سد راه فعالیت‌های هنری‌اش بوده. راستش در مورد بیضایی هم مثل تقوایی نمی‌دانیم که چقدر مشکلاتشان با ساختار سرمایه در سینما بوده و چقدر با سیستم. بعید است بعدها هم بفهمیم. مثل شاملو، ‌زندگی این بزرگان آن‌قدر با حماسه و افسانه از یکسو و بهتان و تهمت از سوی دیگر مخلوط می‌شود که تشخیص حقیقت کار سختی خواهد بود.

کدخبر: ۳۲۸۸۶۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر