درباره مرگهای مشکوک سال پنجاه و شش
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سال ۱۳۵۶ با حال و هوای غریبی آغاز شده و در گذر بود. رکود اقتصادی ، بازگشت تورم، بیتوجهی حیرتانگیز به روحیات مردم و بهخصوص طبقات سنتی و مذهبی و تلنبار شدن احساسات سرکوب شده درباره پنج سال سرکوب وحشیانه ساواک و روایتهایی متناوب از شکنجهها و اعدامها.
شکاف بین حاکمیت و مردم به اوج خود رسیده بود. در تهران استبداد به شکل کامل لمس میشد. خبری از آن حوادث و تحولات مثبت نیمه دوم دهه ۴۰ نبود. سرخوردگی را در کلمات موسیقی پاپ و فیلمها و نمایشها میشد به راحتی لمس کرد. در سال ۱۳۵۶ شاه با به قدرت رسیدن جیمی کارتر و دموکراتها در آمریکا کمی در سیاستهای افسارگسیخته خود تجدید نظر کرده و به قولی دست و پایش را جمع کرده بود. کارتر مردی مذهبی بود که به ایران درباره سیاستهای سرکوب و شکنجه هشدار داده بود.
واکنش شاه فوری بود : پرویز ثابتی به حاشیه رانده شد و در مرداد ۱۳۵۶ امیر عباس هویدا نخست وزیر پس از ۱۳ سال برکنار و تکنوکراتی مثل جمشید آموزگار به نخستوزیری انتخاب شد. اعدامها تقریبا متوقف شد و به ساواک دستور داده شد که با ملاحظات بیشتری عمل کنند. حتی در شب عید ۵۶ گروهی از زندانیان سیاسی مورد عفو قرار گرفتند. آری چیزی در هوا موج میزد و در این میان دو مرگ مشکوک در سال ۵۶ این فضا را به شدت تشدید کرد.
در خرداد ۱۳۵۶ علی شریعتی سخنور مذهبی و انقلابی به شکلی مشکوک در ساوتهمپتون انگلیس درگذشت. او پس از خلاصی از دست ساواک مجوز خروج از کشور را گرفته بود و به انگلیس و نزد خانوادهاش رفته بود و دو هفته بعد بر اثر سکته قلبی میمیرد. شریعتی از نیمه دهه ۴۰ منادی اسلام انقلابی برای جوانان تهران و مشهد و شهرهای دیگر بود.
او دکترای ادبیات از سوربن داشت و جزو مردان تحصیلکرده نزدیک به نهضت آزادی بود. مثل یزدی و چمران و بنیصدر و قطبزاده. برداشت پرشور اما غیردقیقش از مبانی شیعه بارها او را رو در روی علمای تشیع قرار داده بود اما هرچه بود او با مساعدت مرتضی مطهری و ناصر میناچی حسینیه ارشاد در شمال تهران را به تریبونی برای اشاعه دیدگاهها و برداشتهای انقلابیاش از اسلام بدل ساخته بود.
او مرد متناقضی بود. یک جامعهشناس متنفذ که دیدگاههایش از سوی جامعهشناسهای معتبر مورد تشکیک قرار گرفته بود و منادی بازگشت به مبانی و اصول اسلام در حالی که شخصا پایبندی صد درصد به آداب اسلام نداشت. یک نوع سوسیالیسم پرشور اسلامی را ارائه میکرد که روحانیون را دچار سردرگمی می ساخت.
هرچه بود او سخنوری درجه یک بود که نهاد ناآرام تشیع را برای جوانان تحصیلکرده قابل لمس میساخت.. او در دهه ۵۰ به یک مورد امنیتی خاص برای ساواک بدل شد . حسینیه ارشاد تعطیل و شریعتی تحت پیگرد قرار گرفت. در نهایت در سال ۱۳۵۲ دستگیر و قریب ۱۸ ماه سخت و طاقتفرسا را در حبس میگذراند و در نهایت در اسفند ۱۳۵۳ آزاد میشود.
او دو سال برای گرفتن مجوز خروج تلاش میکند و در نهایت در خرداد ۱۳۵۶ به بروکسل و سپس ساوتهمپتون میرود و آنجا از پا درمیآید . مرگ او موجی از زمزمهها را در سطح شهر به وجود میآورد: کار ساواک بود؟ مثل زمزمههایی که در مرگ غلامرضا تختی و صمد بهرنگی و حتی جلال آلاحمد شنیده میشد. خب حالا ۴۳ سال پس از مرگ شریعتی تقریبا به این نتیجه رسیدهایم که کار ساواک نبوده است. شریعتی هنگام فوت ۴۳ ساله بود .
در آبان همین سال ۱۳۵۶ سیدمصطفی خمینی پسر ارشد آیتالله خمینی بر اثر سکته قلبی و در سن ۴۶ سالگی دارفانی را در نجف وداع میگویند. این مرگ هم با موجی از زمزمهها و شایعات تقویت میشود و به ساواک نسبت داده میشود؛ هرچند امام شخصا هیچگاه این شایعات را دامن نزدند. دلشورههای شاه اما در ژانویه ۱۹۷۸ یعنی ۱۰ دی ماه ۱۳۵۶ کمی آرام میگیرد.
وقتی کارتر در راه سفر به هندوستان به ایران آمد و در ضیافت شام کاخ نیاوران شرکت کرد و ایران را جزیره ثبات در منطقهای پرآشوب خواند. گویی بار سنگینی از دوش محمدرضا برداشته شده بود. او با خیال راحت دور جدید ماجرا را کلید زد. وقتی ضیافت شام نیاوران به پایان رسید هیچ کس فکرش را هم نمیکرد که در ایران به شدت غربی شده سال ۱۳۵۶ ، شعلههای اعتراض از قم بالا بگیرند . آن هم کمتر از ۱۰ روز بعد…
این خود داستان دیگری است.