داستان شیخ احمد کافی و مالک کاباره کرج
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در دهه ۴۰ واعظین دوباره مورد توجه عموم مردم قرار گرفته بودند.بهخصوص در میان طیف سنتی مذهبی که در مقابل استحاله فرهنگی سریع کشور در واکنشی قابل درک به سمت تولید متون و سخنرانیهای پرشور مذهبی حرکت کرده بودند.نفوذ تاجران بزرگ یهودی و بهایی در بدنه اقتصادی کشور به شکلی مستقیم به پایداری اقشار مذهبی و پافشاری بر جشنهای نیمهشعبان و تاکید بر حضرت مهدی منجر شده بود.
شیخ احمد کافی روحانی جوان مشهدی بود که در این بستر اوج گرفت و به عنوان یک واعظ و سخنران از شهرتی شگفتانگیز در میان اقشار مذهبی کشور برخوردار شد.او قرائتی کاملا سنتی از دین را عرضه میکرد که همان زمان هم باب طبع بخش روشنفکری دینی نبود اما نفوذ چشمگیری بر قلوب طبقات سنتی مذهبی داشت. تاکید اصلی او به عنوان یک واعظ کلاسیک بر مبارزه با مصرف مشروبات الکلی و مسئله اختلاط زن و مرد و مراکزی مثل کابارهها و کافهها و جلوگیری از نفوذ بهاییها بود.
هرچند بارها سخنرانیهای ضد حکومتی نیز انجام داد.او در دهه ۴۰ چندبار به زندان افتاد اما کوتاه نمیآمد. از محبوبیت جلسات سخنرانیاش و خستگیناپذیری او همین بس که در دورهای در اصفهان منبر شبانه داشت و این منبرها تا ساعت دو بامداد به طول میانجامید.در این میان از او برای سخنرانی در دولتآباد در فاصله ۴۰ دقیقهای اصفهان دعوت میکنند و او قبول میکند و جلسات سخنرانی خود را سه شب پیاپی در ساعت سه و نیم بامداد در دولتآباد شروع میکند و از قرار جمعیت فراوانی هم آن ساعت پای منبرش نشسته بودند.
او در سال ۱۳۴۸ با کمک دو تن از ثروتمندان بازار، مهدیه تهران را بنیان گذاشت که به مرکز گردهماییهای طبقات سنتی و مذهبی بدل شد.نوعی بدیل برای حسینیه ارشاد.از او نقل است که مدتی بعد با کمک بازاریان یک مشروبفروشی نزدیک به مهدیه را که به مردی ارمنی به نام آرشاک تعلق داشت و از قرار پیالهفروشی پر رونقی نیز بوده از او میخرد و به یک کتابفروشی تبدیل میکند.
روایت مشهور دیگری نیز وجود دارد که او متوجه وجود یک کاباره در کرج میشود که استخر روبازی نیز وسط محوطه داشته است:«من گفتم صاحب اینجا کیست؟گفتند یک جوانی است، ۳۰،۴۰سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن میگذاشتند و زنها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها میخوردند…»
او با کمک یکی از لوطیهای کرج جلسهای با مالک این کاباره میگذارد و بعد از یک وعظ چند ساعته، او را راضی میکند که به ازای دریافت یک وام چهار ساله، ۷۰هزارتومانی جهت پرداخت قرضهایش،این کاباره را تعطیل کند.کافی با کمک یکی از بسازو بفروشهای مشهور کرج این ۷۰ هزار تومان را فراهم میکند و به مالک کاباره میدهد و قرار میشود کاباره طی مراسمی تعطیل شود.
از این به بعدش را از زبان خود مرحوم کافی نقل میکنیم:«من گفتم که جلال جان(مالک کاباره)،چهار پنج هزار نفر ناهار تهیه ببین برای روز جمعه. من در مهدیه اعلام میکنم و همه رفیقها با ماشین میآییم اینجا، داخل صف میایستیم هر نفر ۱۰تومان به تو میدهیم ناهار میخوریم که خیال نکنی چهار تا عرقخور که رفت مذهبیها مُردهاند…
یک ناهاری درست کرد و از مهدیه رفقا را برداشتیم رفتیم. در باغ ۷۰۰۰ متری که بلندگو میگذاشتند و جمعهها بزن بکوب و رقص بود، ما هم همان بلندگوها را گذاشتیم و اول اذان ظهر اذان گفتیم و یک نماز جماعت سه چهار هزار نفری خواندیم بعد هم ناهار را، خود من هم ۱۰تومان دادم که کسی توقع نکند. همه ناهارها را خوردند، با میل هم پولهایشان را دادند.
بعد هم به جلال گفته بودم که دویست سیصد تا لنگ تهیه کند.همه هفته جمعهها یک مشت اراذل و اوباش در این استخرها میرفتند این هفته بچه مذهبیها میخواهند شنا کنند جگرهایشان حال بیاد. شنا کردند و دو نفر از وعاظ تهران هم دعوت کرده بودم منبر رفتند.حاج علامه مداح هم گفتیم آمد یک قصیدهای خواند و غوغایی شد….»
احمد کافی در سال ۵۵ به ایلام تبعید شد اما این حکم لغو و او به تهران بازگشت. سخنرانی او در مراسم یادبود مرحوم مصطفی خمینی دوباره توجه ساواک را به او جلب کرد و امتناع او از چراغانی نیمه شعبان بنا به دستور آیتالله خمینی در تیرماه ۵۷ و فشار ساواک موجب خروج او از تهران به سمت مشهد شد. در۳۰ تیر ۱۳۵۷ پژوی ۵۰۴ حامل او و همراهانش با یک کامیون ارتشی در جاده قوچان - چناران تصادف میکند و شیخ احمد کافی در راه بیمارستان و در سن ۴۲سالگی فوت میکند.
زمزمههایی وجود دارد که این تصادف را عامدانه و به دستور سپهبد نصیری عنوان کردهاند اما خب هیچوقت تایید نشد.خواب آلودگی و بیاحتیاطی راننده این ماشین دلیل اصلی این تصادف ذکر شده است. مراسم تشییع او در مشهد به یک میتینگ سیاسی بدل میشود که طی آن یکی دو نفر کشته میشوند که یکی از آنها یک پاسبان پلیس بود که مورد حمله جمعیت خشمگین قرار گرفت.مراسم بزرگداشت او در تهران و قم و اصفهان هم به تظاهرات ضد رژیم پهلوی تبدیل شد.