کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۵۷۴۹۰
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| وسواس پیک موتوری که بحران ایجاد کرد!

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا به‌نظر من در بعضی از شغل‌ها، بعضی رفتارهای ناهنجار هیچ ایرادی نداره. یعنی معضلات رفتاری که بیماری روانی محسوب می‌شوند، در بعضی مواقع عیب و بیماری به‌حساب نمی‌آیند.مثال عرض کنم. به نظر من اگر یک دندانپزشک دچار وسواس باشه، ایرادی که نداره هیچ، یه‌جورایی حُسن هم حساب میشه. درسته که وسواس، یک نوع بیماری روانی محسوب میشه، ولی در این مورد خاص، آنچنان مشکل‌ساز نیست. ولی همین وسواس، در جای دیگر بحران به‌وجود می‌آورد.

باز هم مثال خدمتتون عرض می‌کنم. همین امروز برای فرستادن یک کاتالوگ برای یکی از دوستان، دست به دامان یکی از این پیک‌های اینترنتی شدم. به محض این‌که ارتباط برقرار شد و مسیر مورد نظر را یکی از این عزیزان تایید فرمودند، موبایلم زنگ زد. راکب محترم موتور بود که بر خلاف همه دوستان زحمت‌کش‌شان، منتظر تماس من نماندند و خودشان زنگ زدند: «سلام. وقت‌تون بخیر… آدرستون دقیقا کجاست؟»
همینطور که کِیف می‌کردم از ادب و فهم این راکب عزیز موتور، آدرس رو بهش دادم و عرض کردم که:

- «فقط کارم عجله‌اییه… الان هم میام دم در.»/ «کدوم زنگ؟…»/ «زنگمون شماره ۱۰ هست… ولی من خودم دارم میام دم در.»/ «زنگ ۱۰٫٫٫ کدوم طبقه میشه؟»/ «طبقه چهارم… اونم مهم نیست. من الان دم در هستم.»بدون این‌که گوشی رو قطع کنه، گزارش لحظه به لحظه به‌هم می‌داد:

- «من الان یک چهارراه با شما فاصله دارم. الان پشت چراغ قرمز هستم. ۱۰ ثانیه مانده… ۸ ثانیه مانده… ۵ ثانیه مانده… بله… چراغ سبز شد. من راه افتادم. ماشین جلویی داره مسافر پیاده می‌کنه… راه افتاد… من هم راه افتادم. پیچیدم تو کوچه‌تون. چی تنتونه؟»
همانطور که مات و متحیر مانده بودم از حرف زدن‌های ممتد دوست عزیزم، گفتم:

- «ایناهاشم دیگه… کسی غیر از من اینجا نیست… دارم برات دست تکون میدم. یه خرده هم عجله کن بی‌زحمت.»/ «پیرهنتون چه رنگیه؟»/ «ای بابا… سبزه. ایناهاشم… ایناهاشم…»/ «بله، زیارتتون کردم.»خلاصه بعد از این‌که با سوالات انحرافی و پلیسی، مطمئن شد من همونی‌ام که مشغول صحبت هستم، جلوی خونه ترمز کرد. با خونسردی تمام، کلاه کاسکتش رو در‌آورد و یه فوتی روش کرد و گذاشت روی باک موتور. قبل از این‌که به من نگاه کنه، چهره مبارکش را در آینه موتورش چک کرد و سبیل‌های کوتاه و کم‌پشتش رو یه مالشی داد:
- «من در خدمت شمام.»/ «لطف دارین… این بسته رو ببرین به این آدرس…»

قبل از گرفتن بسته، برگه آدرس رو گرفت. با دقت و خونسردی کامل، آدرس را با صدای بلند خواند: - «درسته؟»/ «بله دیگه. من خودم نوشتم اینی رو که خوندین…»/ «خب… فقط این کوچه کاشفی که نوشتین، اینور میدونه یا اونور میدون؟»/ «نمی‌دونم دقیقا… لطف کن اونجا که رسیدی بپرس…»

خب ظاهرا حرفی بی‌معنی زده بودم. چون بلافاصله گوشیش رو درآورد که از روی نقشه، هدف رو به‌طور دقیق، شناسایی و بعد عملیات سری‌اش را شروع کند. چند دقیقه‌ای جلوی چشمان نگران من، به‌راحتی دنبال کوچه مورد نظر گشت: «آها… ایناهاش… اون‌ور میدونه…»/ «خیلی ممنون از اطلاعتون…»

مختصری گرد وخاکِ نشسته بر کلاه کاسکت را با دو فوت محکم از بین برد و متاسفانه قبل از این که بر سر بگذارد، نکته مهمی توجهش را جلب کرد و آن‌هم ناهمگونیِ یک عدد از تار سبیل‌های این سمت با آن سمت بود. باز هم من رو که از استرس، این پا و آن پا می‌کردم به هیچ گرفت و در آینه موتور، مشکل به‌وجود آمده را رفع کرد و چند عدد ریز گردی که بر روی کلاه در این چند ثانیه نشسته بودند را با یک فوت دیگر به هوا فرستاد و بسته مورد نظر را از من گرفت… و اینجا بود که من یکی از مهلک‌ترین اشتباهات زندگیم را مرتکب شدم:

- «لطف کن، هم یک مقداری عجله کن و هم مواظب باش که بسته تا نشود… کاتالوگه… حتما سالم برسه…» آقا گفتن این جمله همان و برداشتنِ دوباره کلاه همان. البته من بلافاصله متوجه شدم که عجب غلطی کردم این جمله را گفتم، ولی دیگر دیر شده بود و راکب محترم پیاده شده و مشغول جاسازی بسته شده بود، به‌طوری‌که اگر از هواپیما هم به بیرون پرت می‌کردیم، بی‌هیچ شکی سالم و بی‌نقص به زمین می‌رسید.

بعد از مراسم بسته‌بندی و تنظیم مجدد سبیل‌ها و فوت کردن کاسکت، بعد از هزار بدبختی بالاخره راه افتاد. از تماس‌های مکررش که شلوغی خیابان‌ها را به من یادآوری می‌کرد و اصرار داشت نگران نشوم که بگذریم، ظاهرا مصیبت اصلی، تحویل کاتالوگ به دوستم بوده… به دلیل این‌که دوستم بعد از تحویل زنگ زد که: - «بابا این رو از کجا گیر آوردی تو؟ یه ساعته داره منو سین جیم می‌کنه که مطمئن شه خودمم… آخر سر هم کارت ملی نشونش دادم. تازه گیر داده چرا تو عکس سبیل ندارین، الان دارین؟…»

کدخبر: ۴۵۷۴۹۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر